خلاصه داستان کامل قسمت ششم سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ششم سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت ششم سریال جیران

نقره سعی دارد با کسی حرف بزند اما خواجه اش می گوید باید کمی صبر کند تا بیاید.
خواجه روشن به جایی که نقره است، رفته و قلیون می کشد و باهاش حرف می زند و در آخر هم بهش دستور می دهد که زیر گوش مهدعلیا برای بردن سارای گرجی به خلوت شاه خوب رجز بخواند.
عزیزآقا در محضر شاه ایستاده است و درباره عدم تمکین خدیجه حرف می زند و می گوید قصور از ما نبوده است و او مبهوت جلال جبروت شما شده است، شاه از جواب عزیزآقا خوشش آمده و بهش یک سلام حرم دیگر فرصت می دهد تا جیرانش خلعت سرخ به سر کند.
بعد از رفتن عزیزآقا شاه شعر های عاشقانه ای روی کاغذ می نویسد، سیاوش به تاخت به سمت جایی می رود که ننه آشوب را می بیند اما بدون هیچ ایستادنی رد می شود و می رود.
جیران در اتاقش نشسته است و با فرفره یادگاری سیاوش بازی می کند، کمی بعد به لب پنجره می رود و ننه آشوب را میان کسانی که در قصر راه می رود، می بیند و سرش را تکان می دهد که تصویرش از بین می رود. سلمان و نیرو های قراوول های همایونی با لاپورت فرزین فضول، سیاوش را گیر انداخته اند و با خودشان می برند.
سلمان بعد از این که آدم هاش حسابی سیاوش را کتک می زنند، او را از داخل گونی بیرون می آورد و با ضرب و زور و زبون سعی می کند بهش بفهماند که شاه مملکت عاشق معشوقه او شده است اما سیاوش نمی فهمد و با حرف هایش حسابی سلمان را آتیشی می کند که دوباره به نیرو هایش می گوید او را با شلاق بزنند.
نقره به سراغ شازده بصیر رفته تا سارای گرجی را با خودش به قصر ببرد، به محض ورود آن ها به قصر همه خانم های دربار و خواجه ها تماشایشان می کنند و خواجه عزیزآقا و کوچول خان نگران خود هستند که خاتونشان به خلوت شاه نمی رود.
سلمان، گل نسا را به زندانی که سیاوش در آن است برده و نامه ای را بهش می دهد تا به جیران بدهد و بگوید زنده و مرده بودن این جوان به تصمیم خواهر تو بستگی دارد.
دو نفر در حال آرایش و آراستن سارای گرجی برای مراسم سلام حرم هستند که نقره از راه می رسد تا او را پیش مهد علیا ببرد.
عزیز آقا باز هم از این که جیران خاتون خلعت سرخ به سر نکرده را ناراحت است و با او شروع به حرف زدن می کند که کوچول خان داخل می شود و می گوید گل نسا آمده است…
گل نسا نامه ی سلمان را به جیران می دهد و او می خواند که چشم هایش چهار تا می شود و حسابی ترسیده است.
کفایت خاتون به دیدار مهد علیا رفته تا او را راضی کند که ۵ سال دیگر زمین هایش را با همان قیمت قدیم اجاره دهد که اول او دندون گردی می کند اما در آخر با جواهراتی که کفایت خاتون بهش پیشکش می کند، می پذیرد و اجاره نامه را مهر می کند.
مهدعلیا اجبارا برای مراسم سلام حرم او را تنها می گذارد که کفایت خاتون با دیدن عکس شاه فقید تفی روی آن می اندازد و می رود.
زن ها عقدی و صیغه ای همه در صف سلام حرم ایستاده اند که سارای گرجی به همراه خواجه باشی برای دست بوسی مهدعلیا می رود و گلین حسابی رو ترش می کند و شروع به کل کل با مهدعلیا می کند اما او می گوید پسرم دست مرا پس نمی زند و همه را به صف می کند.
شاه با زن های عقدی اش خوش و بش می کند و در صف به دنبال جیران می گردد اما او دیر رسیده می آید و با همان خلعتی سرخ مقابل شاه می ایستد و تعظیم می کند.
شاه از دیدن او بسیار خوشحال می شود و دستور می دهد تا به همه یک اشرفی طلا بدهند و به خواجه باشی می گوید که جیران را برای حضور شرفیاب کند.
مهدعلیا با شنیدن این حرف حسابی جا می خورد اما هیچ نمی گوید.
خواجه باشی جیران را با خود می برد که کم کم پچ پچ زن های صیغه ای شاه شروع می شود و از این که آن ها برای رفتن به خلوت شاه انتخاب نشده اند ناراحت هستند.
سلمان برای سیاوش آب برده است و بهش آب می دهد و وقتی که حالش بیشتر جا می آید باز هم شروع به گربه می کند.
جیران در اتاق شاه نشسته و چشم هایش را به دستور قبله عالم بسته است، شاه نقاشی او را مقابل چشمانش می گیرد و می گوید اسم این درخت را درخت عشق گذاشته ام و بعد از کلی عشق بازی کلامی جیران را با خودش به خلوت همراه می کند.
بعد از تمکین خدیجه، سلمان دست و پای سیاوش را باز می کند و می گوید طالب به مطلوب رسید و صدقه سر قبله عالم آزادی… سیاوش با شنیدن این حرف سر جایش می نشیند و گریه می کند که سلمان هم به کنارش می نشیند و می گوید اگر قراوول نبودم جلوی تو خدیجه تجریشی کلاه بر می داشتم و تعظیم می کردم اما مجبور بودم و راهی نداشتم ممکن بود چند نفر بمیرن…
سیاوش راهش را می کشد برود که سلمان می گوید من به جیران خاتون قول دادم تا لباس قراوولی تنت کنم و توی ارگ همایونی نگهت دارم اما سیاوش می گوید این راه خوبی برای این که مرحم روی زخم بگذاری نیست و می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا