خلاصه داستان قسمت دوم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند و سرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت دوم سریال از سرنوشت ۳
قسمت دوم سریال از سرنوشت ۳

هاشم و سهراب، نغمه را به خانه اش میرسانند و هاشم به سهراب میگه تو رستوران یخورده کنار میومدی با اون دختر بد نبود. سهراب به جشن تولد بهار که وسط مراسم در خانه باز میشود و آرزو وارد خانه میشود و به بهار میگه دیگه بدون خاله تولد میگیری آره؟ که سهراب از خانه بیرون میزند و میگه کاری برام پیش اومده و من باید برم که در حیاط بابک سعی میکند جلوشو بگیرد و میگه اگه بگیم ما هم در جریان نبودیم که آرزو میخواد بیاد باور میکنی؟ این اصلا شمال بود قرار نبود بیاد که آرزو تو حیاط میاد و سهراب را صدا میکنه که سهراب از حیاط بیرون میرود و سوار ماشینش میشود که آرزو به شیشه ماشین میزند و میگه فکر نمیکردم انقد از من بدت میاد که با اومدنم از خونه بزنی بیرون هنوز حرفش تموم نشده بود که سهراب پایش را روی گاز میگذارد و میرود. وقتی به خانه میرسد هاشم میفهمد که حالش خوب نیست و با کمی فکر کردن متوجه ماجرا میشود و میخواد به بابک زنگ بزند و دعوا کند که سهراب میگه خودشونم خبر نداشتن. فردای آن روز تو کارگاه سهراب به هاشم میگه مهندس خاکپور یه مشتری فرستاده داره میاد اینجا، وقتی مشتری میاد و کارهای آنها را میبیند خوشش میاد و باور نمیکنه کار آن ۲ جوون باشه و درباره قرارداد کاریشان صحبت میکنند و هاشم و سهراب وقت برای فکر کردن میخواهند.

آنها قرارداد را میبندند و هاشم و سهراب از نغمه میخواهند تا حسابداری کارگاهشان را برعهده بگیرد و نغمه قبول میکند ولی میگه تو کار خیلی جدی هستم و تو کار خانم کلهرم نه نغمه و کارش را شروع میکند. پسر عموی سهراب بهش زنگ میزند و میگه اومدیم تهران و سهراب میره پیششون تا از عمویش چیزهایی درباره پدر و مادرش بفهمد ولی از آنجایی که آلزایمرش بدتر شده چیزی متوجه نمیشود. به کارگاه برمی گردد و نغمه از اوضاع بهم ریخته فاکتورها و کارگاه برایش میگه. هاشم میاد و میگه مواد اولیه گرفتم با ۵٪ سود بیشتر نسبت به اون چیزی که فکرشو میکردیم و همه ی جنس هایی که قرار است درست کنیم را پیش فروش کردم نغمه میگه اینجوری که همش میشه سود خیلی خوبه که هاشم میگه بله ما اینیم دیگه. سهراب به خانه برمی گردد که یه خانمی را تو ماشین جلوی در خانه اش میبیند که به محض چشم تو چشم شدنشان سریع از آنجا می رود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا