خلاصه داستان قسمت ۳۷۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۷۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
فسون به شرمین میگه میتونیم یه کاری کنیم تا بفهمیم واقعا امید دخترش هست یا نه، شرمین میپرسه چیکار؟ فسون بهش میگه باید بریم ثبت احوال و اطلاعات امید را به یه بهانه ای بگیریم اونجا اسم مادرشو زده میفهمیم. عمو شادی به زلیخا بازهم میگه مطمینی که میخوای بفروشی سهامتو؟ این تصمیم خیلی بزرگیه میخوای بیشتر فکر کنی درباره اش؟ زلیخا میگه نه داداش من فکرامو کردم و پول را تحویل میگیرد و بدون اینکه بفهمد به کی فروخته امضاء می کند. زلیخا پول را به عمو شادی میده و میگه به حسابم تو اروپا بریزید. بختیار پیش فکرت می رود و بهش میگه که معلوم نیست دمیر چیکار میخواد بکنه باهات، به خاطر دزدی و حمله به عمارتش خیلی عصبانیه و کل چکوروا پشتشه و حمایتش میکنند به خاطر باید بری از اینجا. بختیار پافشاری میکند که بره به آلمان ولی فکرت میگه هیچ مدرکی علیه من نداره نمیتونه هیچ کاری بکنه خیالت راحت.
امید به خانه تکین زنگ میزند و با فکرت حرف میزنه و بهش میگه باید باهات حرف بزنم و قرار میزارن با هم که مژگان حرف های انها را میشنود. زلیخا تو خانه همش درباره کارهای فکرت و همدست بودن امید باهاش با دمیر حرف میزنه و سعی داره که از زیر زبونش حرف بکشه و خودش بهش از رابطه اش بگه ولی دمیر نمیتونه چیزی بگه فقط میگه تقاص کارشو پس میده خیالت راحت. سودا حرف های دمیر را میشنود که تهدیدش میکنه و استرس میگیرد و به سرعت خودشو به بیمارستان میرسونه. سودا میبینه که تو اتاقش نیست و از پرستار میپرسه که مرخص شده؟ ولی پرستار میگه نه خواستیم اتاقشونو سرویس کنیم که رفتن یه هوایی بخورن. امید به سرقرار با فکرت می رود و درباره دمیر باهاش درد و دل میکند و در اخر باهم تصمیم میگیرند تا حس و عقششون را به دمیر و مژگان تو سینه شان دفن کنن و باهم از دمیر انتقام بگیرند و در اخر همدیگر را به آغوش میکشند.
مژگان که فکرت را تعقیب کرده بود از دور به آنها چشم میدوزد و حالش بد میشه و یک راست به طرف بیمارستان میرود و کارت اون فردی را که بهش کار تو استانبول را پیشنهاد داده بود را از سطل زباله دوباره برمیدارد تا بهش زنگ بزند. امید وقتی به بیمارستان برمیگرده سودا را میبینه که تو حیاط منتطرشه. سودا جلو میره و گریه میکنه و با التماس و خواهش ازش میخواد تا چکوروارو واسه یه مدتی هم که شده ترک کنه چون دمیر خیلی از دستش عصبانیه و معلوم نیست چیکار میخواد بکنه، امید میگه تو هنوز هم زندگی دمیر واست مهمتر از منه، من از کسی نمیترسم و هیچ جایی هم نمیرم دیگه هم نمیخوام ببینمت از اینجا برو. فردای ان روز مژگان درباره مهاجرتش به استانبول به تکین و لطفیه می گوید و میگه که یه پیشنهاد خیلی خوب کاری دارم. تکین میگه هرچند نمیتونم دوریتونو تحمل کنم ولی موفقیت و خوشبختی تو و کرمعلی آرزومه و واسم مهمه و رضایتشونو اعلام میکنند. مژگان خوشحال میشه و میگه پس تا وقتی که من برم اونجا خانه پیدا کنم و وسایل مورد نیازو بگیرم کرمعلی میتونه پیش شما باشی؟
تا بعد که کارهام تمام شد بیام کرمعلی با خودم ببرم. تکین با روی باز قبول میکنه. مژگان میره تا به همان فردی که بهش کارت داده زنگ بزنه و موافقتشو اعلام کنه. بعد از رفتنش تکین و لطفیه باهم حرف میزنن و تکین متوجه می شود که لطفیه تو استخدام مژگان تو استانبول نقش داشته و برای دور کردنش از فکرت و کارهاش این کارو کرده. امید به طرف شرکا دمیر میرود و بدون اجازه ای منشی وارد اتاقش میشه. دمیر میپرسه چیکار داری که امید میگه دیدم نیومدی سراغم ازم حساب بگیری که چرا این کارو کردم گفتم خودم بیام واست توصیح بدم. دمیر میگه میدونم درکت میکنم از دستم ناراحت بودی خواستی یه کاری بکنی. امید دوباره بحث احساسش را وسط میکشد که عاشقشه و کاری که کرده هیچ ربطی به نقشه اش با فکرت نداره. دمیر از امید کلافه و عصبی می شود و بهش میگه که هیچ جایی تو زندگیش نداره و بیرونش می کند. امید به طرف خانه اش می رود که میبینه وسایلشو تو کوچه گذاشان و زلیخا در حال بستن در خانه است.
امید میپرسه که چه خبره، زلیخا بهش میگه که تو لیاقت استفاده از این خونه را نداری حتی لیاقت محبت و دوستی منو نداشتی و با کمال خونسردی میگع که میدونی چیه؟ من از این رابطه خبر داشتم مال زمانی بوده که فقط با دمیر هم خونه بودم و به خاطر دوریش از من همچین کاری کرده منم بخشیدمش. امید که دست و بالش واسه تهدید خالی شده کلافه میشه و با حرص میگه دمیر عاشقمه نمیدونه چجوری از تو جدا بشه تازه همین الان شرکت پیشش بودم میتونی زنگ بزنی از منشی بپرسی. زلیخا اعتنایی نمیکنه و میگه چقد میتونه یه زن بدبخت باشه واقعا و میره. زلیخا پیش عمو شادی میره و پاسپورت و بلیط ها را ازش میگیرد…