خلاصه داستان قسمت ۴۸۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۸۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
عبدالقدیر وارد اتوبوس میشه و مسافرها با دیدن او ازش خواهش می کنن تا با آنها کاری نداشته باشد و بهشون میگن که ما هیچی نداریم بزارین ما بریم عبدالقدیر بهشون میگه اشتباه برداشت کردید از طرف هاکان کوموش اوغلو اومدم هاکان خان براتون یه اتوبوس آخرین مدل تهیه کرده تا راحت به مسافرت برین از طرفی پول بلیط هایی هم که گرفتینو بهتون پس میده همگی خوشحال میشن و دعای خیر می کنن برای هاکان و از اتوبوس پیاده میشن و به اتوبوس هاکان سوار میشن. بعد از رفتن آنها اتوبوس چولک را آتیش میزنن سپس عبدالقدیر به رانندههای چولک میگه شما فقط کافیه برین به حشمت بگین هاکان کوموش اوغلو سلام رسوند. حشمت در حال خوردن غذا هست که به وهاب میگه بره پیشش و ازش میپرسه به نظرت کی به حساب فکرت برسیم؟ وهاب میگه هر وقت که شما بگین آقا. همان موقع راننده های چولک به اونجا میروند. حشمت از نوچه اش میپرسه اینا کین؟ او بهش میگه اینا راننده های اتوبوسن و ازشون میپرسه چرا سر و وضعتون این شکلیه؟ چه اتفاقی افتاده؟ نکنه اتوبوسو دزدیدن؟
چولک شوکه میشه و ازشون میپرسه که بگین چه اتفاقی افتاده دیگه! آنها بهشون میگن هاکان کوموش اوغلو اتوبوسو آتش زد و بهمون گفتن که بگیم هاکان سلام رسوند. او حسابی عصبانی میشه و با آنها به طرف جایگاه اتوبوس میرن. در بازار چوکوروا ماشینی در حال حرکت هست و به همه این اطلاعیه را میده که خان خانوم همه ی اهل چکوروا را به سینما دعوت کرده بلیط همه مجانیه همگی از شنیدن این اطلاعیه خوشحال میشن. لطفیه در عمارت حالش گرفته است، زلیخا ازش میپرسه چه اتفاقی افتاده خواهر لطفیه؟ او بهش میگه فکرم درگیره حال نجلا خانم خیلی بد بود بیچاره چند روزه شوهرش تو بخش مراقبت های ویژه است و هنوز چشماشو باز نکرده آنها احساس همدردی می کنند. چند دقیقه بعد فکرت به آنجا میاد و به زلیخا میگه پس همه چوکوروا را به دیدن فیلم دعوت کردی آره؟ زلیخا تایید میکنه و میگه تو از کجا فهمیدی؟ فکرت میگه یه نفر تو بازار داشت به همه اطلاع میداد من از اونجا فهمیدم و از زلیخا میپرسه ما هم به دیدن فیلم میریم؟ زلیخا میگه البته همگی باهم میریم فیلم خیلی قشنگیه.
در آشپزخانه غفور خبر سینما رفتن را به اهالی آشپز خانه میده راشد حسابی خوشحال می شه و به فادیک میگه شنیدی گل آفتابگردونم اما او به خاطر رفتار دیشبش هنوز او را نبخشیده و باهاش صحبت نمیکنه. جوریه بهشون میگه اما من نمیام چقدر شماها دنبال یه چیز رایگان هستین! اگه یه جای رایگان و شلوغو دوست دارین برین اما من نمیام. بتول با شرمین و دوستانش در کافه نشستن که اطلاعیه دعوت زلیخا به سینما را می شنوند و حسابی جا می خورند. بتول بهشون میگه اون داره با این کار سعی میکنه که خبر پلمپ شدن عمارتش از سر زبونه همه بیفته شرمین میگه اون کمه کم باید به همه یه سینما بده تا همچین چیزی فراموش بشه. فسون ازشون میپرسه ما هم بریم سینما؟ همگی تایید میکنند و بتول میگه آره بریم مامان بریم ببینیم که چه جوری آبروی زلیخا میره. از اهالی چوکوروا به سینما رفتند سپس غفور و راشد با دیدن بستنی فروش ازش می پرسند که قیمتش چه جوریه اما بهشون میگه امروز همه چیز تو سینما رایگانه و مهمون خان خانم هستین آنها خوشحال میشن و هر کدامشان ۲ تا نوشابه بر میدارن.
یکی از دوستان شرمین قیمت نوشابه را میپرسه که او بهشون میگه امروز همه چیز رایگانه و مهمون خان خانم هستین به همین دلیل همه آنها بستنی سفارش میدن بعد از چند دقیقه زلیخا و فکرت به همراه چتین و لطفیه به سینما میان. وقت فیلم شروع میشه اما یکدفعه به جای فیلم سینما، فیلم زلیخا و بتول پخش میشه همان روزی که زلیخا با بتول در رستوران قرار گذاشته بود تا به اصطلاح باهاش آشتی کنه و کدورت ها را دور بریزه.تمام اهالی سینما با دیدن این فیلم و اعتراف هایی که بتول کرده بود متوجه میشن که همه اون بالاها زیر سر بتول بوده. شرمین و بتول از سر جاشون بلند میشن و میخوان آنجا را ترک کنند که زلیخا جلوشو میگیره و میگه کجا میرین فیلم قشنگ نبود؟ مینشستین با همدیگه می دیدیم هنوز مونده! اما آنها به سرعت آنجا را ترک میکنند و به طرف خانه میرن و تمام اهالی سینما به آنها لعنت می فرستند. وقتی به خانه می رسند بتول گریه میکنه و میگه باورم نمیشه چه جوری منو بازی داد و آبروی منو تو کل چوکوروا برد!
شرمین با طعنه میگه برای رفتن آبرو اصلا به زلیخا نیازی نیست تو خودت به تنهایی از پس این کار بر میای. فقط ادعات میشه که من تو انگلیس درس خوندم تحصیل کردم دانشگاه رفتم اون فقط یه رعیت ساده بوده و هیچی نمیدونه اما همون رعایت ساده با حرفایی که بهت زده از تو اعتراف گرفته و کارشو بلد بوده و از تو خیلی زرنگ تره حالا بشین اینجا گریه کن. تمام چوکوروا درباره این فیلم صحبت میکنند. اهالی عمارت زلیخا خانم را تحسین می کنند که چه جوری تونسته از زیر زبونش حرف بکشه. زلیخا وقتی به عمارت میرسه به فکرت و لطفیه میگه دیدین قیافشون چجوری شد وقتی فیلم خودشونو دیدن؟ چه جوری شوکه شده بودند! لطفیه میگه منم والا شوکه شدم دیگه باید کم کم از شما ترسید و ازش می پرسه که کی فیلم گرفته بود؟ زلیخا به فکرت اشاره میکند سپس فکرت میگه وقتی زلیخا نقشهاش را بهم گفت من بهش گفتم اجازه نمیدم تنهایی انجام بدی و تو یه فرصت دوربین کار گذاشتم.
شب منشی زلیخا به او زنگ میزنه و بهش اطلاع میده یکی از مقامات باهاش میخواد ملاقات کنه زلیخا وقتی به محل قرار می رسه میبینه هاکان اونجاست و با عصبانیت میگه دیگه از منشیمم استفاده می کنی؟ هاکان میگه راه دیگه ای واسم نذاشتی فقط می خوام به این مدارک نگاه کنی همشون واقعیه زلیخا مدارک را روی زمین میریزه و میگه میدونی من کی می خواستم حقیقتیو بفهمم؟ وقتی به عنوان شریک وارد شرکتم شدی! وقتی بهم پیشنهاد ازدواج دادی و تصمیم گرفتیم که تشکیل خانواده بدیم! الان دیگه خیلی دیره و از اونجا بیرون میاد. فردای آن روز زلیخا با لطفیه در حیاط عمارت نشستند که پستچی برای زلیخا نامه میاره….