خلاصه داستان قسمت ۵۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۵۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
اکین کومرو را با خودش به بیرون شهر به جایی که سگ های ولگرد را نگهداری میکنه میبره و بهشون غذا میده، او از این کار اکین تعجب میکنه و به خاطر روحیه لطیف و مهربونی که داره جا میخوره و از این رفتارش خوشش میاد. اندر تو خونه به برادرش جانر میگه اطلاعاتی درباره هاندان میخواد و بهش میگه تا درباره زندگی هاندان کمی تحقیق کنه. از طرفی هاندان هم از دستیارش جمال می خواد تا درباره اکین که کومرو پیش اون زندگی میکنه و هم خونه اش هست تحقیق کنه تا بفهمه کیه و از کجا اومده. جمال میگه من قبلاً تحقیق کردم و یه چیزهایی فهمیدم یه دوست صمیمی داره به اسم غمزه که به ورزش خیلی علاقه داره و دستبندهای سنگی درست میکنه و الان هم با ییلدیز دوست شده و باهمدیگه دستبندهای سنگی میفروشن، امروز هم به فروشگاه خیریه میرن و آنجا هستند. هاندان تصمیم میگیره به اونجا بره و باهاش کمی آشنا بشه. ییلدیز به چاتای زنگ میزنه و میگه می خوام برم هالیت جان را تو مدرسه جدید ثبت نام کنم تو هم به عنوان پدرش باید برای ثبت نام باشی! چاتای قبول میکنه.
جانر که در اینترنت به دنبال اطلاعات درباره هاندان هست اسم یکی از هم دانشگاهی هایش که دوست صمیمی هاندان هست را پیدا میکنه. اندر بهش میگه باید هر جور که شده این زنو پیدا کنیم و بهش نزدیک بشیم. ییلدیز به رستوران اکین میره و به کومرو میگه باید دیگه برگردی خونه خیلی دیگه داره این موضوع کش پیدا میکنه کومرو لبخند میزنه و میگه اما من به اون خونه نمیام، خودتو خسته نکن و به سر کارش میره. ییلدیز که توقع داشته که دوباره همین حرفارو کومرو بهش بزنه پیش امیر میره و بهش میگه باید هر جور که شده یه کاری کنیم کومرو برگرده به خونه. امیر ازش میپرسه که مثلاً چیکار کنیم؟ ییلدیز میگه کومرو را باید یه جوری مسموم کنی اینجوری مریض میشه اونوقت مجبوره که به خونه برگرده. امیر خیلی با این کار موافق نیست اما به خاطر ییلدیز به ناچار قبول میکنه. همان زنی که اسما تو پارک باهاش آشنا شده بود و با همدیگه طرح رفاقت ریختن پیش اسما به خونه میره. اون زن از اسما میخواد تا برای بازی کردن و خوشگذرانی به یکی از خانه های دوستانش بروند. اسما بهش میگه اما من تو این وادیا اصلاً نیستم! اصلا بازی بلد نیستم!
دوستش بهش میگه کاری نداره خودمون بهت یاد میدیم آسونه سخت نیست یاد میگیری، اسما قبول می کنه. اندر توسط یکی از آشناهایش، دوست صمیمی هاندان را پیدا میکند و متوجه میشه که یک کارگاه آموزش سرامیک سازی داره. اندر نقشه میکشه که با جانر به عنوان هنرجو به کارگاه او برن. آنها بعد از ثبت نام شروع میکنن به موزاییک سازی. اندر در حین کار ریز ریز ازش سوالاتی میپرسه. وقتی در حال رنگ آمیزی روی موزاییک ها هست، درباره هاندان میپرسه. او بهش میگه من و هاندان دوست های صمیمی با هم بودیم اما از آنجایی که هاندان یکسری اخلاق های بخصوص و ناخوشایندی داره دوستیمون ادامه پیدا نکرد و تموم شد. او ادامه میده که هاندان یه دوست صمیمی دیگه به اسم رفعت تو انگلیس هم داره، البته داشت چون رابطه اش با اون هم خراب شد و دوستیشون تموم سد! اسما دوست جدیدش او را با خودش به خانه دیگری می برد آنها مشغول میشوند به بازی کردن ورق و با همدیگه قمار می کنند. بعد از کمی بازی کردن اسما برنده میشه و پول هایی که رو میز بود را به دست میاره اون از اینکه از این بازی پول در آورده حسابی خوشحال میشه و از این بازی خوشش میاد.
ییلدیز به همراه غمزه به نمایشگاه فروش دستبندهای سنگی میرن. هاندان به اونجا میره او بعد از دیدن غمزه به سمتش میره و از آنجایی که جمال دستیارش اطلاعاتی درباره غمزه فهمیده بود، متوجه شده بود که او به کشور برزیل علاقه خیلی زیادی داره و یکی از آرزوهایش رفتن به اونجاست. به خاطر همین وقتی پیش غمزه میره سر صحبت را با او باز میکنه بعد از کمی صحبت کردن بهش میگه که برزیل بوده قبلا غمزه حسرت میخوره و میگه خوش به حالت من برزیلو خیلی دوست دارم. هاندان بهش میگه من آشناهایی دارم که میتونن بدون هزینه ای بفرستمت بری برزیل. غمزه با شنیدن این حرف از هاندان حسابی جا میخوره و با تعجب و خوشحالی بهش میگه واقعاً؟ هاندان تایید میکنه و میگه بعداً با همدیگه درباره اش خصوصی صحبت میکنیم اما نذار ییلدیز بفهمه و به اون چیزی نگو. غمزه قبول میکنه. چاتای به همراه ییلدیز به مدرسه جدید پسرشون هالیت جان میرن اونجا مدیر مدرسه بهشون میگه یه شب یه برنامه چیدیم برای پدر های بچه ها. یه برنامه فوتبال چیدیم و به چاتای میگه که اگه دوست داشت میتونه شرکت کنه. چاتای به مدیر مدرسه میگه با هالیت جان حتما میایم، ییلدیز که راهی نداره ناچارا مجبور میشه که قبول کنه تا شب به اونجا بره.
عصر هاندان در کافی شاپ با غمزه قرار گذاشته و تمام سعیشو میکنه که درباره اکین ازش حرف بکشه و اطلاعاتی درباره اش به بگیره. امیر علیرغم باطنیش طبق خواسته ییلدیز تو غذای کومرو کمی سم میریزه. موقع ناهار کومرو وقتی غذایش را میخوره برای انجام ادامه کارش به سالن رستوران برمیگرده اما بعد از گذشت کمی زمان یک دفعه حالش بد میشه و وسط سالن رستوران از حال میره و روی زمین می افتد…