خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حلقه + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حلقه را برای دوستداران سریال های ترکی قرار داده ایم. با ما همراه باشید. حلقه (به ترکی استانبولی: Halka) مجموعهٔ تلویزیونی تولید شرکت ایاس فیلم (ES film) ترکیه است که نخستین قسمت آن در ۱۵ ژانویه سال ۲۰۱۹ پخش شد. کارگردان این سریال وُلکان کُجاتورک و نویسندگانش عزیز تونا، سلیم بنر، علی دمیرل و مریم دیری هستند. این سریال روزهای یکشنبه، سه شنبه و جمعه رأس ساعت ۲۳ از شبکه جم سریز و ۱ ساعت بعد از جم سریز پلاس روی آنتن می رود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛Hande Erçel, Serkan Çayoğlu, Kaan Yıldırım, Hazal Subaşı, Nazan Kesal, Burak Sergen, Ahmet Mümtaz Taylan, Umut Karadağ, Funda İlhan
خلاصه داستان سریال ترکی حلقه Halka
سریال حلقه در مورد یک سازمان مافیایی ست. این مافیا تمام کارهای غیرقانونی ترکیه را کنترل می کنند. آنها به طور حلقه وار از قدرت گرفتن یکی از اعضایشان می ترسند. برای همین اورا از میان بر می دارند. ۲۵ سال پیش یکی از رهبران مافیا به قدرت می رسد. او ( Eren Karabulut) به حدی پیشتاز می شود که برای بقیه خطر محسوب می گردد. برای همین او را به دام می اندازند. با ربودن نوزادش او را به قربان گاه می کشند. نوزاد دزدیده شده Cihangir با یک نوزاد دیگر Kaan عوض می شود. حمیرا، همسر ارن وقتی نوزاد خود را نمی یابد. نوزاد جدید را مانند فرزند خود بزرگ می کند.
حال و پس از ۲۵ سال این دو نوزاد در تلاقی یکدیگر قرار می گیرند. Cihangir جوان جسور و شجاعی است. او به دست ایلان رهبر مافیا بزرگ می شود. در حالی که فکر می کند فرزند ایلان است. او با ایلان به کارهای غیر قانونی مشغول می شود.کان جوان بدون اطلاع از گذشته خود به دست حمیرا بزرگ می شود. کان به دلیل یک قتل به زندان می افتد. حالا او به فکر فرار و راهی ست که قاتل واقعی را پیدا کند.
قسمت ۶۱ سریال حلقه(قسمت آخر)
جهانگیر موقع رفتن مژده پیشش میره و بهش میگه که من از موضوع بابام خبر نداشتم جهانگیر میگه اون ماجرا با ماجرای ما فرق داره ربطی بهم ندارن سپس بهش میگه بزار این وضعیت تموم بشه دیگه باید شام دعوتت کنم و میخواد ببوستش که اسکندر مژده را صداش میزنه که جهانگیر میخنده و میگه آخ اسکندر!… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۶۰ سریال حلقه
اعضاء حلقه تو محل همیشگی با آلتیمور قرار دارن که چاتای میبینه ایلهان نیومده حتما جهانگیر بهش گفته! آلتیمور به اونجا میره و شروع میکنه به حرف زدن درباره حلقه سپس بعد از چند دقیقه درو یکی باز میکنه و چند نفر به داخل میان و آدمای اونجارو میکشن وکیل هارچ و چاتای جا میخورن که آلتیمور از اونجا میره.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۹ سریال حلقه
کان که از دست جمال و بهار حسابی عصبیه میره به خان سبز و پاکتی که جمال به بهار داده بود تا بعدا اگه اتفاقی واسش افتاد بازش کنه را باز میکنه و فلشی توش میبینه که میزنه تو لپ تاپ و فایل صوتی مادرشو که همه چیزو اعتراف کرده گوش میده و گریه میکنه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۸ سریال حلقه
آدم به جهانگیر خبر میده چاتای را داره تعقیب میکنه جهانگیر میگه تو ادامه بده تا برسم کان میپرسه کجا میری؟ جهانگیر میگه دنبال چاتای کان میگه معامله رو وکیل هارچ قبول کرده منم میرم اونجا سپس بهم میگن مراقب خودشون باشن. اسکندر پنهانی به اتاق کارش رفته تا چیزهای با ارزششو که میخواد برداره و به خودش میگه آخ اسکندر… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۷ سریال حلقه
کان که با وکیل قرار داشته پیش وکیل هارچ رفته و بهش میگه میخوام بهت کمک کنم میدونم تو تله آلتیمور افتادی ازت فیلم گرفته وکیل میگه چرا میخوای به من کمک کنی؟ کان میگه فرض کن منم میخوام چیزی بردارم از اونجا اگه میدونی کجا نگه میداره بگو من میرم وکیل میگه این شجاعت نیست… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۶ سریال حلقه
مژده رفته پیش چاتای و میگه میخوام جهانگیرو بکشم بهم کمک میکنی؟ ایلهان پیش حمیرا رفته و درباره کارهای جهانگیر حرف میزنه و میگه همه ی این کارهارو واسه کان داره انجام میده همونقدر که کان واسه شما با ارزشه جهانگیرم واسه من مهمه. حمیرا میگه از من چه کاری برمیاد؟… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۵ سریال حلقه
جهانگیر و بقیه سر قرار با آلتیمور میرن و اونجا ازش میپرسه بگو ببینم چجوری نتونستی؟! چاتای حسابی خوشحاله. آلتیمور وقتی توضیح های جهانگیرو میشنوه بهش میگه تو کارتو خوب انجام دادی آفرین ولی کسی که باز هم کارشو خوب انجام نداده اسکندره! اون دیگه برای حلقه سودی نداره و از جهانگیر میخواد کار اسکندرو تموم کنه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۴ سریال حلقه
اردم از جهانگیر و بقیه میپرسه شمارو کی فرستاده؟ از کجا فهمیدین جونم در خطره؟ جهانگیر میگه یه دستور بود از رئیسمون و باهم کمی حرف میزنن. چاتای به خانه ایلهان میره و میگه واسه تبریک اومدم از طرفی جهانگیر نیست انگاری که به اونم تبریک بگم! ایلهان تایید میکنه و میگه آره نیست سپس اونجا مژده را میبینه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۳ سریال حلقه
رئیس جهانگیر بهش میگه باید مراقب یه نفر به اسم اردم باشی میخوان بکشنش تو نباید بزاری یه نفرم تو این راه باید کنارت باشه به غیر از ایلهان! با اسکندر تو این راه هستی. بهار با کان تو حیاط نشستن و بهار ازش میپرسه چیشده؟ دمغی! او میگه خسته شدم دیگه داشتم زندگیمو میکردم ببین الان چیشده؟!… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۲ سریال حلقه
بهار با کان حرف میزنه و میگه من با نیروهای فرمانده جمال حرف زدم بهم گفتن که دقیقه آخر واسه فرمانده یه پیام اومده که ماموریت کنسل شده کان میگه پس بازم داره یه چیزیو مخفی میکنه و میخواد بره باهاش حرف بزنه که بهار میگه خودم انجام میدم من حرف بزنم بهتره. تو رینگ بوکس خیاط و اوزجان در حال تمرینن که… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۱ سریال حلقه
کان به انبار میره که آدم بهش میگه جهانگیر اصلا حالش خوب نیست، نورتن خانمو اخراج کرده، خدمتکارها میگن با آقا ایلهان خیلی بد دعوا کرده از خونه رفته کلا! جهانگیر به اونجا میاد که کان میپرسه با مژده دعوات شده؟ او میگه نه ولی خوبم نیستیم خوب میشم و میره. گولای با ایلهان دعوا میکنه و میگه جهانگیر رفته تو داری… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵۰ سریال حلقه
بهار به کان میگه رئیسو نمیتونیم پیدا کنیم کان میگه خوب؟ بهار میگه خوب امکان داره بلایی سرش آورده باشن حلقه داره یه کارهایی میکنه! جهانگیر با نورتن صحبت میکنه و میگه میخوام یه چیزی ازت بپرسم راستشو بگو بهم نورتن میگه من همیشه راست میگم بهت، جهانگیر میپرسه موقع به دنیا اومدن من تو هم اونجا بودی؟… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۹ سریال حلقه
جهانگیر با مژده درد و دل میکنه و از درماندگیش و ذهن بهم ریخته اش میگه که مژده سعی میکنه آرومش کنه. نورتن به خانه رفته و در حال تمیز کاری اونجاست، گولای که شک کرده بود به اونجا میره. نورتن با دیدنش میگه اتفاقی افتاده؟ گولای میگه اومدم آخرین قهوه تو بخورم برم و اسلحه ای رو میز میزاره که نورتن میگه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۸ سریال حلقه
ایلهان و اسکندر و خیاط به نمایشگاه رفتن و وکیل بهشون میگه بی دماغ کشته شده و از خیاط میپرسه کار تو بوده؟ خیاط میگه نه وکیل میگه پس کار بالاییاست اونا وارد عمل شدن، خیاط میگه یعنی روحی اومده تو کار! روحی سراغ سعدلله رفته و بعد از کمی حرف زدن بهش میگه بهم گفتن تو خیلی حرف میزنی… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۷ سریال حلقه
جهانگیر شبانه به خانه حمیرا رفته که حمیرا با نگرانی میگه چیزی شده؟ جهانگیر بهش میگه شما خبر دارین؟ او میگه آره از نورتن شنیدم اونم وقتی داشتی صحبت میکردی شنیده بود، کان کجاست؟ جهانگیر آرومش میکنه و میگه پیداش میکنم دسته چاتایه داریم میگردیم دنبالش خیالتون راحتی توروخدا خوب باشین.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۶ سریال حلقه
جهانگیر به مامانش زنگ میزنه و میگه بابا تلفنشو جواب نمیده خونه ست؟ گولای میگه نه دنبال کارهای چاتایه، جهانگیر میگه اون که گفت انجام نمیده! گولای میگه نمیدونم الان رفت بیرون پیش چاتای. جهانگیر بعد از قطع تماس بهشون میگه بابام پیش چاتای اگه اونا بفهمن پول تقلبیه ایلهانو نابود میکنن..… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۵ سریال حلقه
ایلهان از چاتای میپرسه ماموریتی چیزی به کان و جهانگیر دادین؟ چون اصلا پیداشون نیست چاتای میگه نه من چیزی نگفتم سپس رو به اوزجان میگه جالبه! میگم سوال کنن ببینن پیداشون میکنن یا نه. جهانگیر و کان که تو یه اتاق قرمز گیر کردن سعی میکنن برن بیرون..… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۴ سریال حلقه
جمال احضارات حمیرا را تو برگه ای نوشته و تو پاکت گذاشته و به بهار میده و میگه اگه من یه روزی نبودم این پاکتو باز میکنی و به کار ادامه میدی. بهار که نگران حال جمال شده با کان این موضوعو در میان میگذارد و تصمیم میگیرن که پاکتو باز کنن اما منصرف میشن از این کار.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۳ سریال حلقه
کان و جهانگیر با وکیل بحث میکنن و از اونجا میرن وکیل بهشون میگه بمونین به توافق میرسیم اما اونا میرن. یه نفر با یه صدای مکانیکی به حمیرا زنگ میزنه که حمیرا جا میخوره و میگه شما کی هستین؟ جهانگیر به آدرسی که پیدا کرده بود میره و اونجا با چیزی که میگیره جانشین چنگیز میشه و سیستم حلقه را به دست میگیره.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۲ سریال حلقه
وکیل هارچ سر قرار با کسی میره که با صدای مکانیکی باهاش صبح حرف زده بود و بهش گفته بود دیگه من از کسی که صورتشو ندیدم دستور نمیگیرم. بعد از چند دقیقه حمیرا به اونجا میاد که وکیل هارچ جا میخوره، حمیرا میگه توقع مرد داشتین آره؟ وکیل میگه الان که فکر میکنم میبینم اون صدا واقعا به شما نزدیک بود!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۱ سریال حلقه
کان با جهانگیر به خانه اش میره که از بوی دلمه حسابی خوشحال میشن و وقتی سر میز میرن میبینن که حمیرا اونجاست و باهاش سلام و احوالپرسی میکنن.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۰ سریال حلقه
تو یه لحظه که چاتای چنگیزو میکشه سریع نوچه اش را هم میکشه و حمیرا نجات پیدا میکنه و کان مادرشو بغل میکنه که جهانگیر هم میره پیششون و میگه تموم شد! چاتای با گریه بالاسر پدرش میره و میگه فکر نمیکردی بتونم بکشمت؟ ای کاش هیچ وقت اینجوری نمیشد!… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۹ سریال حلقه
آلتان موقع رفتنش جمال بهش میگه جونت دست من امانته آلتان میگه میدونم خیالم راحته. مژده پیش اسکندر پدرش میره که او بهش میگه فهمیده با جهانگیر رفته بودی به محله قدیمی چون یکی از دوستای قدیمیش بهش راپورت داده بود و ازش میپرسه چرا اونجا رفته بودن مژده میگه حالش خوب نبود… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۸ سریال حلقه
کان و جهانگیر وقتی به هوش میان حسابی بدنشون به خاطر شوک برقی کوفته شده. بهار به کان زنگ میزنه ولی هرچی میگرده پیداش نمیکنه جمال همان موقع میاد که بهار میگه شما چرا اومدین؟ استراحت میکردین! جمال میگه من خوبم سپس میپرسه چرا بهم ریخته ای؟ بهار میگه به کان دسترسی ندارم!… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۷ سریال حلقه
سه سال پیش، چنگیز سر قرار با حمیرا میره. حمیرا ازش میپرسه سر جهانگیر چی میاد؟ او میگه میمیره حمیرا ازش میخواد تا با جهانگیر کاری نداشته باشه اون مقصر بوده چنگیز بعد از کمی حرف زدن میگه نترس نمیمیره ولی باید تاوان بده، فراموشش میگیره و همه چیزو فراموش میکنه و با سر درد و بی خوابی باید کنار بیاد ولی زنده میمونه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۶ سریال حلقه
آلتان را به یه خونه دیگه جدا از اداره پلیس میبرن. اونجا بهار با مافوقش بالاسر آلتان میرن و بهار بهش میگه که باید بهمون بگی که از کی داری بهشون خدمت میکنی؟ سپس بعد از کمی صحبت کردن بهش میگه که دیگه باید با ما کار کنی و ارتباطتو باهاشون قطع نکنی بهشون زنگ میزنی و قرار میزاری!… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۵ سریال حلقه
آلتان به بازجویی کان میره. آنها باهم کمی حرف میزنن که کان از قصد کلیدی که از حلقه داره را برمیداره و باهاش قند توری جاییو را هم میزنه که آلتان ببینه. بهار از پشت شیشه به مافوقش میگه کان از قصد اینکارو میکنه که عکس العمل آلتان را ببینه سپس بعد از تموم شدن بازجویی، کان پیش بهار و مافوق بهار میره و میگه دیدین؟… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۴ سریال حلقه
حمیرا به اتاق قرمز میره وکیل هارچ بهش میگه که خیاطو فراری دادن یکی از فرمانده ها به اسم جمال صندوق چیو هم بهش شلیک کردن از طرفی کان کارابولوت هم دستگیر شده. او وقتی پیش چنگیز میره او بهش میگه ترس تو چهرته خنده داره حمیرا به اون هم ماجرارو میگه و ادامه میده چیشد؟… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۳ سریال حلقه
جهانگیر پیش ایلهان میره و باهاش حرف میزنه، ایلهان از جهانگیر تشکر میکنه که کمکش کرده و بهش میگه وقتی تو این کار رفتیم داریم روی یه خط قرمز باریکی راه میریم ببین کان هم گیر پلیسا افتاد مطمئنم اونم میبرن پیش اون خیاط! جمال تو اتاق بازجویی پیش خیاط میره و بهش میگه ببین اگه ما نبودیم الان معلوم نبود زنده بودی یا نه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۲ سریال حلقه
مژده و جهانگیر باهمدیگه نشستن و در حال ساندویچ خوردنن. مژده به جهانگیر میگه چرا به من کمک کردی؟ تو هتل تو میدونستی با چاتای همکاری کردم چرا جلومو نگرفتی و گذاشتی گوشواره رو ببرم؟ جهانگیر میگه به نظرم خوشگل بودو لبخند میزنن. حمیرا پیش چنگیز میره که میبینه با یه اسلحه خالی رو زمین افتاده که ازش میپرسه چیشده؟… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۱ سریال حلقه
جهانگیر سر میز صبحانه به آدم میگه که حالا که من از بابا جدا شدم بهتره تو بری با بابام کار کنی اینجوری خیال منم راحتره آدم اول جا میخوره سپس میگه حالا که اینجوری میخوای باشه سلطان. گولای اونجا اومده و میگه به نظرم کار خوبی کردی اینجوری دو نفر شدین و قدرتتون بیشتر شده.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳۰ سریال حلقه
ایلهان با بره تو هتل قرار گذاشته تا معامله اونجا انجام بشه یکدفعه یکسری مرد سرتاپا مشکی با نقاب کلاغ به داخل میان و تمام جواهرات و پولهارو میدزدن و میرن ایلهان حسابی بهم ریخته و به آدم میگه بره دنبالشون اما آدم بهشون نمیرسه. ادم سریع به جهانگیر زنگ میزنه و خبر میده.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۹ سریال حلقه
خیاط تو راهرو مدرسه راه میره و جهانگیرو تعقیب میکنه و شروع میکنه به صوت زدن جهانگیر برمیگرده و بهش میگه بیا باهم روراست باشیم تو که از مرگ نمیترسی بیا این بازیو تموم کنیم، همان موقع کان از پشت سر بهش حمله میکنه و باهم درگیر میشن که وقتی خیاط میبینه جهانگیر و کان او را محاصره کردن ناچارا میگه باشه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۸ سریال حلقه
حمیرا پیش چنگیز میره و ازش میپرسه چیکار میکنی؟ چنگیز ازش میپرسه جبار مرده؟ حمیرا میگه آره کار ایلهان بوده عروسشو کشته و باهم کمی صحبت میکنن. جهانگیر عکسی از خیاط به کان نشون میده که کان میگه این عکسارو کی گرفتی؟ و ازش میخواد عکسو واسش بفرسته تا به دوست پلیسش بده… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۷ سریال حلقه
جهانگیر و کان و آدم به خانه دختر عارف ستاره میرن وقتی میرسن جهانگیر با عصبانیت میخواد به داخل بره که مژده جلوشو میگیره و ازش میخواد که به اعصابش مسلط باشه تا یه کاری نکنه که بعدا پشیمون بشه باید اول مطمئن بشیم آنها به داخل میرن داخل که جهانگیر با دیدن ستاره میره سمتش و دنبالش میکنه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۶ سریال حلقه
اسکندر و جبار و ایلهان به سر قرار با وکیل هارچ رفتن. وکیل به ایلهان تسلیت میگه که ایلهان تشکر میکنه و با جبار دعوا میکنه که جبار میگه من زن نمیکشم! آنها باهم بحث میکنن که وکیل ازشون میخواد ساکت بشن و کلیداشونو بهشون برمیگردونه و میگه چنگیز خان گفتن باید این دشمنیا تموم بشه و درخور این استثنایی که قائل شده باشین.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۵ سریال حلقه
چنگیز با حمیرا حرف میزنه و یادشون میاد که چنگیز با اسپیکری که تو گوشش بود تمام حرفایی که به وکلا و چاتای میگفت را حمیرا بهش میگفت که چی بگه. حمیرا به چنگیز میگه چاتای نمیره چنگیز میگه میره حمیرا میگه من میشناسمش به این راحتیا نمیره. جبار که با جهانگیر و بقیه سر یه میز نشسته بهش میگه من نامزدتو نکشتم جای غلط دنبال قاتل نگرد!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۴ سریال حلقه
جهانگیر و آدام به موقع به خونه نادر میرسن و بهشون کمک میکنن. جهانگیر از کان میپرسه اونا کی بودن؟ و به نادر اشاره میکنه و میگه این کیه؟ کان میگه یکی از دوستامه نمیدونیم کی بودن! ایرم که به خانه پدرش برگشته فایل صوتی را گوش میکنه و تعجب میکنه سریعا به جهانگیر زنگ میزنه..… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۳ سریال حلقه
ایرم درحال بستن چمدونه که جهانگیر بهش زنگ میزنه و میگه آماده ای؟ او تایید میکنه و میگه من آماده ام جهانگیر میگه باشه نزدیکم پاسپورت آماده شده. ایرم بعد از قطع تماس پیش پدرش میره و خبر میده که چند دقیقه جهانگیر میاد دنبالم تا برم پدرش میگه تاحالا همچین سفر یهویی نرفته بودی!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۲ سریال حلقه
چاتای با وکیل هارچ صحبت میکنه و وکیل میگه اگه پدرتون فوت شده باید وصیتش باز و خونده بشه که یه شرط گذاشته باید کلیدهایی که دست قرارهای حلقه هستن به دست وکیل برسه تا وصیت خونده بشه چاتای میگه وگرنه؟ وکیل میگه وگرنه باز و خونده نمیشه. چاتای میگه اون قلندرخان کیا هستن؟.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۱ سریال حلقه
چاتای با خود وکیل هارچ به اتاقش میره و پشت میزش میشینه سپس به پدرش زنگ میزنه حمیرا اونجاست و تماس تصویری را برقرار میکنه و با میکروفن میگه مگه نگفتم تا وقتیکه امن نیست اوضاع زنگ نزن؟ چاتای حرف میزنه و میگه منم پسرت، حمیرا جا میخوره و باهاس حرف میزنه چاتای میگه تو بابای من نیستی.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲۰ سریال حلقه
جهانگیر پیش دکترش پدر ایرم میره و بهش میگه که ایرم بهش گفته که میخواد صدای ضبط شده را گوش کنه تا شاید منو درک کنه دکتر جا میخوره و میگه چی؟ صدای ضبط شده چی؟ جهانگیر میگه ایرم گفت شما صداهارو ضبط میکنین! دکتر میگه فقط مریض های خاص برای تحقیق تو جزء اونا نیستی!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۹ سریال حلقه
پدر ایرم با جهانگیر حرف میزنه و میگه باید درباره ایرم حرف بزنیم چند وقته متوجه شدم مثل همیشه نیست مجبور شدم ازت بپرسم که اتفاقی بینتون افتاده؟ چیزی شده؟ جهانگیر میگه منم متوجه شدم هردفعه میخواستیم باهم حرف بزنیم یهو ساکت میشه چیزی نمیگه! پدر ایرم میگه پس تو هم متوجه شدی!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۸ سریال حلقه
همه سر میز شام در خانه ایلهان تپلی نشستن. ایلهان به حمیرا میگه که من بهت اطمینان داده بودم که نمیزارم اتفاقی واسه تو و پسرت بیوفته، ایرم با حالی بد و با بی حوصله ای سر میز نشسته که گولای ازش میخواد سر میز تو خونه اونا با این حال نشینه و گلگی میکنه که این چه وضعه او با کلافگی میگه باشه.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۷ سریال حلقه
حمیرا پیش چنگیز رفته و بهش میگه من باید خیاطو متوقف کنم بگو ببینم چجوری متوقفش کنم! او میگه خیاط متوقف نمیشه، حمیرا میگه چرا میشه تو میدونی! سپس تهدیدش میکنه و میگه اگه نگی میبرمت تو اون اتاق او که میترسه میگه نه من نمیتونم میکشن مینو! حمیرا میگه پس بگو چجوری متوقفش کنم!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۶ سریال حلقه
مامور جمال پیشش میره و میگه فهمیدیم که بیشتر وقتها کان میره به یه تعمیرگاه ماشین بهار متوجه میشه ولی نمیدونه چجوری به کان خبر بده که اونجا نره و اگه اونجاست بره. سپس به طرف تعمیرگاه راهی میشن. مژده به مطب دکتر جهانگیر که پدر نامزدش ایرم هست میره و باهاشه حرف میزنه.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۵ سریال حلقه
حمیرا از اتاق بیرون میره که پیرمردی به اسم چنگیز بهش میگه پشت درن! اومدن منو بکشن! و درباره این موضوع با حمیرا حرف میرنه، حمیرا که میبینه مثل همیشه توهم زده عصبی میشه و بهش میگه نیست کسی نیست! حمیرا میگه چنگیر، لیدر گروه حلقه تا به الان کارهای زیادی کردی، شوهر منو کشتی و پسرمو ازم گرفتی!.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۴ سریال حلقه
ایلهان به آدام میگه حرف هایی که زدم فهمیدی؟ فقط باید حواست به این دوتا دری که گفتم باشه سپس باهم میرن پیش افرادش و ایلهان بهشون میگه امروز روز آخر اسکندره باهمدیگه حقشو میزاریم کف دستش سپس وظیفه هرکسیو طبق نقشه میخواد بگه که جهانگیر با کان میان اونجا… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۳ سریال حلقه
کان با مادرش به خانه ایلهان میره و از اومدن اسکندر به خونشون میگه. کان با کلافگی میگه اون عوضی اومده تا خونمونو تهدیدمون میکنه حالا من به کنار من نگران مادرمم! ایلهان میگه درسته نباید تا اینجا پیش میرفت باید کاری کنیم که امنیت شما تامین بشه سپس مادر جهانگیر میشه میتونن برن پیش نورتن برن.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۲ سریال حلقه
شنار به سالن غذا خوری اسکندر رفت و باهم در حال حرف زدنن. شنار بهش میگه که خیاط اون پسر گارسون رو کشته اسکندر میگه خوب اینو میدونم دیگه چی؟ شنار میگه اون پسر کان درباره اش تحقیق کردم فهمیدم پسر ارن هستش اسکندر میگه پس بچه حمیرا و ارنه! اسکندر ازش میپرسه چی میخوای؟.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۱ سریال حلقه
ایلهان بعد از رفتن از سالن اسکندر به جهانگیر، کان و آدام میگه از این به بعد باید دیگه با اسکندر بجنگیم من سعیمو کردم که باهم خوب بشیم ولی نشد. بعد از کمی حرف زدن یه پرونده بهشون میده که میگه این آدم منه که اسکندر گرفته باید پسش بگیریم جهانگیر و کان با دیدن عکس اون مرد که امره ست جا میخورن.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۰ سریال حلقه
اون مرد زرد پوش به یه ساختمان میره و به ادم های اونجا میگه که به شِنار بگین بیاد اینجا. اون مرد به شنار یه عکس نشون میده و میگه دنبال اینم، اون عکس مربوط به همون گارسون هستش که شاهد تیر خوردن خیاط از طرف جهانگیر بوده ولی چیزی نگفته، شنار میگه چشم داداش خیاط دیدمش اینورا بهت خبر میدم… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۹ سریال حلقه
ایلهان پیش فردی به نام ترزی میره همان شخصی که همیشه کت و شلوار زرد میپوشید و جهانگیر توهمشو میزد و فکر میکنه کشتتش. ایلهان بهش میگه کار دارم باهات او میگه اگه پسرت بفهمه من نکردم چیکار میکنه به نظرت؟ ایلهان میگه فکر نکنم یادش باشه! آنها بعد از کمی حرف زدن ترزی بهش میگه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۸ سریال حلقه
جهانگیر به همان جایی می رود که اون مرد کت شلوار زردپوش را کشته و همش تو توهمش میاد. وقتی درست به همان جایگاه میرسه اون مرد دوباره تو توهمش میاد و میگه منو همینجا دقیقا کشتی یادته؟ او کمی چشماشو باز و بسته میکنه. او اتفاقی کان را میبینه و جا میخوره.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۷ سریال حلقه
مژده میره پیش پدرش و باهمدیگه حرف میزنن، مژده میگه من میدونم کی پولاتو دزدیده اسکندر میگه کی؟ مژده بهش نگاه میکنه و میگه جهانگیر وقتی روبروت نشسته بود ازت دزدی کرد! اسکندر میگه چجوری؟ تو از کجا میدونی؟ مژده میگه وقتی داشتین حرف میزدین یکی از آدم هاش رفت طبقه بالا پولو دزدید… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۶ سریال حلقه
طبق نقشه ای که جهانگیر کشیده، او با ایرم و آدام به سالن اسکندر میرن و باهمدیگه حرف میزنن درباره کار. در همین حین کان با ظاهری مثل پیک های اسکندر که پول هارو جابه جا میکنن… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۵ سریال حلقه
کان پیش بهار و جمال رفته و باهم درحال حرف زدن هستن درباره روز اول کاریش جهانگیر بهش زنگ میزنه و میگه تا پیشش بره کان اطلاع میده و میره.… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴ سریال حلقه
جهانگیر سر قرار با نامزدش میره. نامزدش ازش گلگی میکنه که رفتارش باهاش عوض شده. جهانگیر میگه یعنی چی؟ او میگه قبلا باهم می خندیدیم حرف میزدیم خوش بودیم ولی… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۳ سریال حلقه
حمیرا به جمال میگه که من فقط میخوام قاتل شوهرم گیر بیوفته و پسرم واسه همیشه از زندان آزاد بشه من فردا میرم پیش تپلی. فرمانده جمال میگه… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۲ سریال حلقه
کان به اتاق فرمانده میره و قبول میکنه و میگه انجام میدم ولی یه شرط دارم! بهار میگه اینجا شرط و شروط نداریم! فرمانده ازش میخواد حرفشو بزنه کان میگه مادرم، اون اصلا این آزادی های مشروطو باور نداره بهار میگه یعنی چی؟ باورم نمیشه! کان میگه هم پدرم هم پدربزرگم جاهل بودن مادرم گرگ شده… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱ سریال حلقه
سال ۱۹۹۳ ارن با بچه ای تو ماشین وارد پارکینگ طبقاتی میشه که اونجا دونفر جلوی ماشینو میگیرن و با ماشینی، ماشین اونارو از طبقه بالا به پایین میندازن سپس ۶تا گلوله به ارن میزنن تا بمیره. اما وقتی بچه را از تو پشت ماشین برمیدارن عوضش میکنن و یه بچه دیگه را تو بغل حمیرا کارابولوت میزارن… برای خواندن ادامه این داستان روی تیتر کلیک کنید.