خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۱۹ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۱۹ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی گودال

چتو، جلاسون را برای کاری پیش خودش صدا می زند و به خاطر خانه ی آتش گرفته اش بلا به دوری می گوید و حرفش را ادامه می دهد: «شما فکر میکنین اینکه چوکور برای ماست دروغه. ولی ما حواسمون بهتون هست. متین و کمال چند روزیه خونه نرفتن. کجا میتونن باشن!.. دیروز حوالی ساعت۳، زلفی، احمد، جلاسون و ادم هاش یهو غیبشون زد. یعنی همه با هم رفتن یه جایی یا من توهم زدم؟! » جلاسون نگران به او نگاه می کند و می گوید: «داداش من به اینکه کی چیکار میکنه و کجاست کار ندارم. من خودمم همین جاهام.» چتو کمی به او نگاه می کند و می گوید: «حالا هرچی. میدونی چرا صدات کردم؟… خونه ت سوخته توام که پول نیاز داری.. » او همینطور حرفش را کش می دهد و مقدمه می چیند که جلاسون وسط حرفش می گوید: «کیو باید بکشم داداش؟ » چتو با لبخند نگاهش می کند و می گوید: «یاماچ و جومالی کوچوالی کجان؟ عموهای تو منو تهدید کردن! نباید اینکارو میکردن. حالا من میتونم در ازای کاری که برام میکنی قهوه خونه رو بهت بدم. اگه کافی نیست یه خونه م بهت میدم… » و بعد هم اسلحه ای پر به جلاسون می دهد. جلاسون اسلحه را می گیرد و با نفرت به چتو خیره می شود.

صبح زود جومالی همه را بیدار می کند و به کافه ای می برد تا هم هوایشان عوض شود و هم حرفایشان را بزنند. کمی بعد کافه خلوت خلوت شده و رشید فضل الله همراه افرادش سر می رسد. او خودش را معرفی می کند و می گوید: «آدمایی که دیشب کشتین آدمای من بودن اما یکیشون از دستتون فرار کرده. برادرزاده ی منم حتی کشتین… طبق قانون ما، من الان باید همتون رو بکشم… اما من پولمو میخوام که دست شماست. » یاماچ می گوید: «آقا رشید پولتون دست ما نیست. ما کیف پول رو گرفتیم اما توش پر کاغذ بود. اگه دست ما بود الان بهتون میدادمش. » جومالی از آن طرف با تمسخر می گوید:« ولی اگه بخوای میتونیم کاغذهارو بهت بدیم! » رشید فضل الله کمی به او خیره می شود و بعد هم بلند می شود و می گوید: «اگه تصمیمتون عوض شد من تو آیاصوفیای کوچکم! » وارتلو می گوید: «ما هرچه زودتر پول رو جمع می کنیم و بهتون تحویل میدیم اصلا نگران نباشید. » همه با تعجب به او خیره می شوند و وارتلو می گوید: «این یارو با اونایی که میشناختین فرق میکنه. برای همین باید فورا پولو پیدا کنیم و تحویلش بدیم. » و در جواب جومالی که می پرسد مگه طرف کیست می گوید: «این ادم صاحب یه طایفه ۵۰ هزار نفریه. اندازه همه اسلحه هایی که تو عمرت ندیدی هم اسلحه داره . یعنی بهت بگم خیلی راحت میتونن بیچاره مون کنن! »

سنا وقتی ویدیویی که با یاماچ برای سلطان درست کرده اند را به او نشان می دهد. سلطان با دیدن آنها در کنار هم لبخندی می زند. جومالی از کمال می خواهد که ییلذیز را از چوکور خارج کند و به جایی که او می گوید بیاورد. کمال موقع شب یلیدیز را از خیابان های چوکور برمیدارد و به محلی که جومالی گفته می برد. ییلدیز و جومالی وقتی همدیگر را می بینند به هم لبخند می زنند و جومالی او را به صرف چایی به کافه ای می برد و از گذشته ها حرف می زنند و موقعی که سلطان اجازه نداده بود تا جومالی با ییلدیزی که بیوه بود و سه بچه داشت ازدواج کند. علیچو کت و شلوار پوشیده و دسته گلی هم در دست دارد. او به تیمارستان و دیدن ملیحه خانم رفته است اما جای او سلیم نشسته است که او هم به دیدن ملیحه آمده بوده اما او آنجا نیست. آنها از دیدن هم متعجب می شوند و ابتدا علیچو با او حرف نمی زند اما کم کم هم صحبت هم می شوند. سلیم می گوید که به خاطر علیچو توانسته با ملیحه خانم آشنا شود و علیچو به یاد می آورد که از خانه هاله عکسی پیدا کرده بود که پشتش نوشته بود: از “م” به “ا” کاش دانه های تسبیحت بودم تا همیشه کنارت میماندم… سلیم می گوید: «”ا” ادریسه و ” م” همین ملیجه خانم… ملیحه خانم خیلی بهم کمک کرد و حرفامو گوش کرد و گفت برو پیش بابات… »

علیچو اسم ادریس را می آورد و سلیم می گوید: «از دیدن من خوشحال نشد. از دیدن تو خوشحال میشه…ببرمت پیشش؟ » علیچو قبول می کند. سلیم او را تا دم در خانه می برد. ادریس علیچو را می بیند و با خوشحالی بغلش می کند و برایش سوپ هم می آورد. جلاسون همراه افرادش به خانه ای که قرار است از آنجا ماشین را بدزدند می روند و نگهبان را بیهوش می کنند و با هر سختی ای که هست ماشین را می دزدند. بعد هم ماشین را در انباری ای می گذارند و به مته هم میسپارند تا صبح حواسش به ماشین باشد و نگذارد که بره های سیاه بویی از وجود ماشین ببرند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا