خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی دختران آفتاب
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.
خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال ترکی دختران آفتاب
در خانه سویلای، علی حاضر شده تا به دانشگاه برود. او به سویلای به خاطر اینکه هر شب مست میکند هشدار میدهد که به خاطر هالوک این بلا را سر خودش نیاورد و او ارزش این کارها را ندارد. نازلی قبل از رفتن به مدرسه به اتاق ساواش می رود. ساواش مشغول تمرین بوکس است. نازلی از اینکه ساواش دو هفته است که خودش را در اتاق حبس کرده و حرفی نمی زند شاکی است و از او گله میکند. ساواش چیزی به او نمیگوید. پری با جان هماهنگ کرده که در مدرسه یکدیگر را ببینند. علی به سلین پیام میدهد و میخواهد که قبل از رفتن مدرسه او را ببیند. سلین پیش علی می رود. علی به او میگوید که از این وضعیت خسته شده و از او میخواهد که با یکدیگر باشند و یا اینکه دیگر همدیگر را نبینند زیرا این شرایط برای او سخت است. سلین میگوید که آنها به خاطر شرایط نمیتوانند علنی با هم باشند و از طرفی او نمیتواند علی را نبیند. علی به احساسات سلین اهمیت نمیدهد و عصبی می شود و میگوید من دیگر همه چیز تمام است و آنها همدیگر را نمیبینند و چیزی بینشان وجود ندارد. سپس می رود. سلین ناراحت میشود. ساواش با توچه تماس میگیرد و از او در مورد قرصها سوال میکند. توچه میگوید که برایش قرص پیدا کرده و به او میدهد. ساواش با چک کردن فیلم های دوربین رستوران متوجه شده بود که آن شب توچه داخل نوشیدنی آنها قرص انداخته بود و آن قرص باعث شده بود که او خاطرات روز گم شدن ملیسا را به یاد بیاورد. برای همین از او از همان قرص ها خواسته بود.
گونش دم در بیمارستان می رود و وقتی هالوک ترخیص می شود، با خوشحالی پیش او رفته و با هم سوار ماشین می شوند تا بروند. گونش هنگام سوار شدن سویلای را میبیند که کمی دورتر ایستاده و به آنها نگاه میکند. سلین و نازلی و پری مدرسه می روند. پری و جان در یک کلاس هستند و هردو خوشحالند. سلین و نازلی به کلاس می روند. آنها توچه و ملیسا را می بینند و با آنها بحثشان می شود. نازلی برای آنها خط و نشان میکشد که کاری با او و سلین نداشته باشند. مدیر مدرسه داخل آمده و به همه تذکر میدهد که ساکت باشند. علی هنگام داخل رفتن به دانشگاه با دختری برخورد میکند و با او آشنا می شود. نام دختر الیف است. در خانه رعنا از اینکه ساواش برای او قیافه گرفته ناراحت است و از او سوال میکند که چه شده است. ساواش یاد حرفهای ملیسا می افتد ولی چیزی نمیگوید و می رود.
هنگام زنگ تفریح، هم کلاسی های پری دست لباس او کاغذی می چسبانند که داخل آن نوشته شده مادرم پدرم را با چاقو زد. سلین و نازلی زنگ تفریح با هم بیرون نشسته اند. سلین از رابطه نازلی و ساواش سوال میکند و از او میخواهد که با ساواش آشتی بکند. نازلی متعجب می شود زیرا سلین مخالف دوستی آنها بود. سلین میگوید که حالا نظرش عوض شده است. سلین در محوطه علی را به همراه آن دختر میبیند و با حرص جلو می رود و بابت اینکه علی به این زودی دختر بازی را شروع کرده به او طعنه می زند. علی به او اهمیت نمیدهد و یادآوری میکند که زنک تفریح تمام شده و باید به کلاسش برود. سلین با حرص آنها را ترک میکند.