خلاصه داستان قسمت ۱۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۱۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۱۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۱۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد

رضا وقتی به دفتر میره یکدفعه میبینه داییش اونجاست و با ترس یهو داد میزنه و میگه دایی شما اینجا چیکار میکنین؟ قلبم وایساد! حمید دعواش میکنه که چرا سرش داد زده سپس رضا به سامان زنگ میزنه و میگه صبحانه امروزو پر و پیمان بگیر مهمان ویژه داریم! سامان میز صبحانه را میچینه که رضا با دیدن میز میگه این بود پر و پیمانی که گفتم؟ سامان میگه آره دیگه کره بزرگتر گرفتم، همیشه یه نون میگرفتم الان دوتا پرکنجد. حمید میگه عیب نداره عقلش نرسیده دیگه! سپس حمید به رضا میگه ازت میخوام یه کار واسم جور کنی هرچی زودتر بهتر. سپس رضا یادش میاد که استاد سعید بهش سپرده بود که دنبال بادیگارده به خاطر همین میگه خیالت راحت خودتو شاغل فرض کن. وقتی دایی حمید به خانه میره و ماجرارو به بقیه میگه اکرم استرس میگیره و حالش بد میشه و میگه حالا چرا این کار؟ یه کار دیگه! اگه اتفاقی واست بیوفته من چیکار کنم؟ جند دقیقه بعد رضا به اونجا میاد و میگه حال کردین چه کاری واسه دایی جان جور کردم؟ اکرم بهش چپ چپ نگاه میکنه و میگه کار دیگه ای نبود؟ بعد از کمی حرف زدن اکرم بهش میگه هر اتفاقی واسه حمید آقا بیوفته من از چشم تو میبینم! رضا وقتی میبینه اوضاع زیاد خوب نیست به دایی حمید میگه دایی جان چشمات خیلی خسته ست منم دیگه برم شما هم استراحت کن که فردا راه درازی در پیش داری و از اونجا میره. فردای آن روز حمید به محل کارش میره و یه نفر بهش آموزش میده که باید چیکار کنه. انها برای تمرین به دور میزنن و وقتی به محل کار میرسن حمید از ماشین پیاده میشه و منتظر میمونه اما اون فرد تو ماشین نشسته و بهش میگه درو باز کن!

حمید که یادش رفته میگه آهان و درو باز میکنه کنار می ایستد او وقتی از ماشین پیاده میشه بهش میگه قرار بود وقتی ماشینو پارک کردی بیای درو باز کنی و دستتو بزاری بالای در که سرش نخوره! حمید بهش میگه ببخشید مگه این ماشین از تو دستگیره نداره؟ او میگه چرا داره، حمید میگه مگه اون فرد نابیناست؟ او بهش میگه نه چطور؟ حمید بهش میگه خوب دستگیره که هست درو خودش میتونه باز کنه بعدش هم چشم که داره ببینه که سرش نخوره اون بالا! کسی که نمیتونه یه در باز کنه یا نمیبینه در کجاست که سرش نخوره چجوری میتونه به این مملکت کمک کنه؟! اون مرد با کلافگی میگه اقای جنیدی اینا جزء پروتکل های حفاظته! حمید میگه انقدر لباتو غنچه نکن بگو پروتکل خودم میدونم! شب وقتی حمید به خانه میرسه در حال دریت کردن درب قابلمه ست که شل شده یکدفعه آچار از دستش در میره و دستش را یه خراش میکشه. اکرم استرس میگیره و حالش بد میشه و سریعا به سعید زنگ میزنه تا چسب زخم بیاره. فرزانه واسه اکرم آب قند درست میکنه و میبرتش تو اتاق تا کمی استراحت کنه. حمید از فرصت استفاده میکنه و به سعید میگه باندی که رو دستش به خاطر اکرم پیچونده را باز کنه. اکرم از شدت استرسی که گرفته کلا رو زندگیش هم تاثیر گذاشته و به جایی رسیده که به پیشنهاد بقیه تصمیم میگیره تا پیش یه مشاور بره. سپس او پیش سامان میره تا یه مشاوره انجام بده. اکرم وقتی به اونجا میره بهش میگه کلا خیلی می ترسم از همه چیز استرسشم تو بدنم میمونه. سامان میگه من پکیج استرس خودمو بهتون معرفی می کنم اونم. اکرم میده کو؟ کجاست؟ بده من برم،سامان میگه نه بردنی نیست و بهش میگه شما باید خودتونو بی تفاوت نشون بدین نسبت به چیزهایی که میترسین!

اکرم میگه شاید باورتون نشه ولی منم همین کارو میکنم همین چند وقت پیش یه صدایی اومد از پشت بوم من فکر کردم که دزدی چیزیه به خاطر همین مدام پشت سر هم زنگ زدم به پلیس هی اومدن گفتن کسی نیست انقدر زنگ زدم که هلیکوپتر فرستادن واسه گشت هوایی اما من باز هم خودمو بی تفاوت نشون دادم و اعتنایی نکردم! سامان با شنیدن این حرف ها که با گشت هوایی هم خیالش راحت نشده حسابی شوکه شده. اکرم ادامه میده و میگه بالاخره سعید و حمید رفتن بالا پشت بوم دور زدن و گفتن که کسی نیست اونموقع من خیالم راحت شد. سامان باهاش حرف میزنه و میگه نه اینجوری نه باید کلا از هرچی که میترسی ازش دور بشی و خودتو درگیرش نکنی فقط هم نفس راحت بکشی. بعد از مشاوره اش پیش رضا میره. سامان وقتی میخواد بره خداحافظی میکنه ازشون که رضا ازش تشکر میکنه و او را دکتر سامان خطاب می کنه که سامان جا میخوره و با خودش میگه با من بود؟ شب یکدفعه اکرم به دم در خانه فرزانه و سعید میره. آنها با دیدنش میترسن و بهش میگن چیشده؟ حال دایی حمید خوبه؟ اکرم به حالت خنثی میگه آره خوبه سعید میپرسه خودتون خوبین؟ اکرم میگه اره خوبم سعید میپرسه آخه یجورین؟! اکرم میگه دارم تلاش میکنم نسبت به چیزی که الان انداختم دور بی تفاوت باشم. انها میپرسن مگه چی انداختین دور؟ اکرم با بی تفاوتی میگه اسلحه. انها میترسن و سعید میگه منظورتون الکیه دیگه؟ اکرم میگه نه واقعی از تو جیب حمید پیدا کردم! سعید و فرزانه به سمت سطل آشغال تو کوچه میرن و با دستکش اونجارو میگردن که همسایه سعید او را میبینه و میگه ببین دانشمند هسته ای کارش به کجا رسیده! چند دقیقه بعد دایی حمید و اکرم هم به اونجا میان و بعد از پیدا کردن اون اسلحه به خانه میرن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا