خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۱۳۸ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۱۳۸ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۱۳۸ سریال ترکی عشق از نو

زینب و فاتح با عصبانیت خودشان را عقب می کشند و می گویند که نمی توانند محمود را آنجا به کار بگیرند. فاتح می گوید: «منم شریک این شرکتم بدون این که از من بپرسین چجوری میتونی همچین کاری کنی جانسو؟ » جانسو می گوید: «چطور که اورهان و خانواده تون اینجا کار میکنه محمود هم باید با من اینجا کار کنه. » و به اتاق خودش می رود. زینب هم دنبالش می رود و سعی در راضی کردن او دارد و می گوید: «میدونی چقدر رو رابطه تاثیر میذاره این که با دوست پسرت یه جا کار کنین؟ » جانسو می گوید: «خب توام اینجا کار میکنی مشکل محمود چیه؟ » از طرفی فاتح هم به ارتان می گوید: «نباید اینجا کار کنی داداش! اینجا خیلی بد با دستیارا رفتار میکنن من نمیخوام تو سختی بکشی! » اما ارتان سر تصمیمش می ماند. در آخر جانسو با عصبانیت به زینب می گوید: «شماها دارین تلاش میکنین میونه من و محمود رو خراب کنین و من بهتون این اجازه رو نمیدم! »
حیدر آیفر را به خانه شان که یک خانه بزرگ و زیبا است می برد و حتی خدمتکارها را هم به آیفر معرفی می کند. آیفر خیل هیجان زده است و می پرسد: «پس من تو این خونه بزرگ چیکار کنم حیدر؟ » حیدر می گوید: «تو باید فقط به من عشق بورزی!»

زینب به فاتح می گوید که دیگر کار از کار گذشته و باید به بودن ارتان در آن شرکت عادت کنند چون آنها این اسم و زندگی را به ارتان داده اند و حالا باید پایش وایسند. فاتح می گوید: «من نمیتونم قبول کنم جایی که ارتان هست تو هم باشی. تو باید بری خونه و دیگه کار نکنی! » زینب با عصبانیت می گوید: «الان که کلی کار هم سرمون ریخته من نمیتونم بشینم خونه و کاری نکنم. »
وقتی سلین و اورهان به شرکت می آیند و ارتان را مشغول کار می بینند عصبانی می شوند و همان موقع صدای فریاد زینب که می گوید استعفا نمی دهد به گوششان می رسد و وارد اتاق می شوند. فاتح می گوید که کاری از دستش برنمی آید چون جانسو دختر شریکش است. اما اورهان از دهانش در می رود و می گوید: «اینجا اصلام شرکت بابای جانسو نیست! » سلین به او چشم غره می رود که دهانش را ببندد.
شب اورهان مریم را به آشپزخانه می برد و به او در مورد این که حالا ارتان هم در شرکت مشغول به کار شده می گوید. مریم به فکر فرو می رود و می گوید: «نکنه این ارتان همه چیزو به خاطر آورده و برای اذیت کردن زینب اومده اونجا! باید هرچه زودتر جلوشو بگیریم! » شب فاتح هم به زینب می گوید که ممکن است ارتان همه چیز را به یاد اورده باشد و ماندن زینب در شرکت خیلی خطرناک است اما زینب این را قبول ندارد.

کامل و جواد در مورد این که ارتان در شرکت پیش فاتح و زینب مشغول به کار شده به شوکت می گویند و شوکت خیلی عصبانی می شود و حدس می زند که ارتان همه چیز را به خاطر اورده و تصمیم می گیرد حسابش را برسد.
زینب از فاتح می خواهد فعلا به ارتان فکر نکند چون کارهای مهمتری مثل درست کردن طعم جدید حلوا دارند. انها دوباره همه چیز را مقابل سلیم کوچک می چینند تا ببینند چطور حلوا را درست میکرده. سلیم دوباره مشغول قاطی کردن چیزهای مختلفی می شود و وقتی فاتح و زینب آن را می چشند اصلا شباهتی به طعم قبلی ندارد و قیافه شان توی هم می رود. فاتح دوربین مدار بسته را چک می کند تا ببیند سلیم چه چیزهایی را با هم مخلوط کرده و عین آن را به زینب می گوید تا انجامش بدهد. بعد از این که همه چیز را عینا تکرار می کنند و ان را می چشند با خوشحالی از این که به این طعم عالی دست پیدا کرده اند بالا و پایین می پرند و اسم حلوای جدید را هم سلیم پاشا می گذارند.
شب زینب با خوشحالی به فاتح می گوید: «باورت میشه حلوارو سلیم درست کرد؟ » فاتح لبخند می زند و می گوید: «معلومه که باور میکنم. ما همه چیزمون رو به سلیم بدهکاریم. » موقع خواب، حیدر موهای آیفر را با عشق نوازش می کند که ناگهان صدای خر و پف بلند آیفر به گوشش می رسد و حیدر جا خورده و عقب می کشد. او تا صبح نمی تواند چشم روی هم بگذارد. وقتی صبح اورهان و فاتح و کامل به این نتیجه می رسند که شاید ارتان همه چیز را به خاطر آورده تصمیم به کاری میگیرند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا