خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۱۴۰ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۱۴۰ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۱۴۰ سریال ترکی عشق از نو

جاناتان کسی که تبلیغ حلوای فاتح را برعهده گرفته، در عرض یک روز تبلیغی که اماده کرده و خیلی مزخرف است را به آنها نشان می دهد. هیچکس از آن تبلیغ بی مزه خوشش نمی آید و حتی جانسو و ارتان حسابی به آن می خندند. فاتح عصبانی می شود و رو به جاناتان می گوید: «این چیه مردک؟ پول منو پس بده! » جاناتان می گوید: «ما یه قرارداد نوشتیم و من کارو تحویلتون دادم. این که نمیپسندینش مشکل خودتونه! » زینب وقتی ناراحتی فاتح را می بیند از او می خواهد خودش را نبازد چون این مشکل را هم مثل همیشه حل خواهند کرد. هردویشان پیش شاه زی می روند و شاه زی بادی به غبغب می اندازد و می گوید: «پس چیشد؟ مگه نمیگفتین میرین با تیم حرفه ای کار کنین؟! » زینب لبخند مصنوعی ای میزند و می گوید: «ما فقط میخوایم با کسی که مارو خوب میشناسه و میفهمه همکاری کنیم. اما اینم بگیم که پولی در بساط نداریم. » شاه زی به فکر فرو می رود و می گوید اما دوربین و بازیگرهایی که برای تبلیغ نیاز است پول می خواهد. مته تصمیم می گیرد دم و دستگاه فیلم برداری اش را بیاورد و در نهایت خود زینب و فاتح به عنوان بازیگر در خانه شان فیلم برداری تبلیغ را شروع می کنند که اتفاقا خیلی هم بامزه و خوب از آب درمی آید که حتی فهمی با دیدن آن کمی حسادت می کند و تصمیم می گیرد گروه تبلیغاتی شان را عوض کند!

مریم تصمیم می گیرد اورهان را بفرستد تا به جانسو بفهماند که دیگر نمی تواند در آن شرکت بماند. اورهان هم خیلی جدی پرونده ای را که نشان می دهد پدر جانسو سهامش را به کس دیگری داده را نشان جانسو می دهد. جانسو ابتدا باور نمی کند و می گوید: «اینا همش یه بازیه که منو عصبانی کنین درسته؟ » اورهان می گوید: «میتونین به پدرتون زنگ بزنین و از اون بپرسین!» جانسو هم همین کار را می کند و با فهمیدن حقیقت با عصبانیت وسایلش را جمع می کند و موقع رفتن با دیدن زینب می گوید: «لازم نکرده شماها به من رحم کنید فهمیدی؟! » و می رود. زینب که چیزی از حرف های او سر در نیاورده سراغ اورهان می رود و قضیه را از او می پرسد. اورهان سعی می کند پنهان کاری کند اما زینب انقدر عصبانی است که اورهان مجبور می شود همه چیز را به او هم توضیح بدهد. زینب بغض می کند و می گوید: «چطور همچین کاری رو میتونین با منو فاتح کنین؟ نمیفهمین فاتح چقدر خرد میشه؟ » زینب با عصبانیت بلند می شود و سراغ مریم می رود و می گوید: «مامان تو با این کارت فاتح رو له میکنی! کاش از قبل از من میپرسیدی! » مریم نمیداند چه بگوید و زینب با ناراحتی انجا را ترک می کند.

به خاطر موفقیت فاتح، در خانه ی فهمی جشنی بین خانواده و اعضای شرکت گرفته شده. فاتح خیلی خوشحال است و زینب با هر بار دیدن این خوشحالی او بغض می کند. او تصمیمش را گرفته تا همه چیز را به فاتح بگوید و با این که شوکت و فهمی با او مخالف هستند، زینب می گوید: «نمیتونم اینو از فاتح پنهون کنم. »
اواسط جشن، جانسو همراه ارتان وارد خانه می شوند و جانسو با عصبانیت به فاتح می گوید: «من انقدر بدبخت نشدم تو به من از سر دلسوزی همچین چیزیو نگی و مدت ها جوری وانمود کنی که هنوز هم تو اون شرکت سهم دارم! » فاتح جا می خورد و به سمت اورهان می رود. اورهان که هول کرده فورا می گوید: «داداش بخدا میخواستم بهت بگم که شرکت از اولشم مال زن داییم بوده! » فاتح سکوت می کند که همان موقع زینب هم از راه می رسد و می گوید: «فاتح من باید یه چیز خیلی مهمی رو بهت بگم. » فاتح با ناراحتی می گوید: «زینب تو هم خبر داشتی؟ »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا