خلاصه داستان قسمت ۱۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۱۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۱۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۱۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد

رضا وقتی چشمش به اونا می افتد متوجه میشه که با مهمان های دکتر سعید اشتباه گرفتن. اون زن عصبی میشه و میگه اینجا چخبره ؟ رضا عذرخواهی میکنه و اونارو به اتاقش هدایت میکنه. مهمونای سعید ازش میپرسن که عروسی تو یه دفتر دانشمند هسته ای؟ سعید میگه اینجا فقط دفتر من میست دفترهای دیگه هم هست! عروس و داماد به مطب روانشناسی سامان میرن. سامان برای اینکه متقاعدشون کنه که به درد هم نمیخورن بهشون میگه تاحالا دیدین یه اسب با الاغ ازدواج کنه؟ آنها تایید میکنن و میگن تازه بچه شون میشه قاطر! سامان میبینه که اشتباه گفته، از عروس میپرسه واستون سوال نشده که چرا دوتا ازدواج ناموفق داشته؟ داماد میگه کی گفته ناموفق؟ من با عشق جدا شدم! عروس جا میخوره که داماد میگه من اگه الان بخوام از تو جدا بشم با عشق جدا میشم! عروس قانع میشه که سامان جا میخوره و از اتاق بیرون میره. سامان پیش رضا میره و بهش میگه اینا به درد هم نمیخورن رضا میگه مگه همه از همون اول باهمدیگه خوبن؟ مثلا من و خانمم روز اول ازدواجمون باهمدیگه دعوامون شد و واسه سامان تعریف میکنه که وقتی به قبرستون رفتن خانمش مدام سنگ به قبر میزنه که رضا عصبی میشه و ازش میخواد که به جای سنگ زدن فاتحه بفرسته سپس به سامان میگه ولی الان چی؟ همه عاشق قبرستون رفتن ما هستن! ولی جوری که یادش میاد اصلا تغییر نکردن و هنوز همون مشکلو دارن!

رضا به محفل عروسی میره و بهشون میگه واستون یه شگفتانه داریم که برای اولین بار تو این محفل اجرا میشه. سپس میگه آقا داماد اون بادکنک بالا سرشو با شمارش ما میترکونه اگه دونه های رنگی و زرق و برقی ذو سرش ریخت یعنی جواب مشاوره به این ازدواج مثبته ولی اگه سیاه ریخت که ایشالله نمی ریزه یعنی جواب منفیه و مناسب هم نیستن. آرش به داماد میگه با شمارش من بترکونین! عروس و داماد که سلبریتی هستن باهم میترکونن و دانه های رنگی روی سرشون میریزه سپس همگی واسشون دست میزنن و آرزوی خوشبختی میکنن داماد از سامان میخواد تا به عنوان دکترشون باهم عکس بگیرن. بعد از پخش این عکس و خبر ازدواج این دو سلبریتی در فضای مجازی هنوز چند ساعت نشده که پیج اینستاگرام سامان به صورت صعودی بالا میره و زندگیش از اون موقع زیر و رو میشه. جوریکه به رادیو دعوت میشه و برعکس اون موقع که بهش یه لیوان آب هم نمیدادن حسابی بهش میرسن و تحویلش میگیرن. سامان جواب تمام مراجعه کنندگانشو یه کلمه ای و کوتاه جواب میده که مجری یه پیام بازرگانی میده و تو این فاصله به سامان میگه آخه آقای دکتر چرا اینجوری جواب میدین؟ سامان میگه شما چندتا مراجعه کننده دارین؟ مجری میگه ۳۰،۴۰تا! سامان میگه دیگه کم کم دنبال یه روانشناس دیگه باشین چون من دیگه زیر ۱ میلیون مراجعه قبول نمیکنم! به خاطر این چند نفر گلومو اذیت نمیکنم! و از اونجا میره.

سامان در مطبش به مراجعه کنندگان میگه من باید به سخنرانی انگیزشیم برم پس به خاطر زمان کمی که دارم از متد کوتاه سامان کزازی استفاده می کنم سپس از روی ظاهر همه ی مراجعه کنندگانش بهشون میگه که به درد هم میخورن با نه! همگی عصبی میشن و از اونجا بیرون میرن. سعید با عصبانیت بهش میگه این چجور مشاوره دادنه! از روی ظاهر بهشون میگی که به درد هم میخورن یا نه؟ سامان میگه آره دیگه از متد مخصوص خودم! دیشب شطرنج بازی کردن دونفرو میدیدم بعد خیلی راحت مهره هارو جا به جا کردن گفتن کیش و مات! منم از اون این متدو برداشت کردم باحاله نه؟ سعید با عصبانیت میگه تو خودتو گم کردی از اون موقع! رشا بهش میگه زنگ میزنی به همه ی اینایی که رد کردی و واسشون یه وقت مشاوره دیگه میزاری تا بیان! اونم کامل! سامان به کنگره انگیزشی میره و وسط سخنرانیش پلیس میاد و اونو با خودش میبره! سعید و رضا و آرش نشستن و سعید با رضا دعوا میکنه و میگه آبروی منو پیش دستیارام بردی! من همون روز اول که اومدم بهت گفتم که من یه جاییو میخوام که آروم باشه بتونم جلسه های علمیمو بزارم نه این ماجراهایی که تو درست کردی! همان موقع یکدفعه تعدادی پلیس تو دفتر میان و اونارو محاصره میکنن. سعید میپرسه که اینجا چخبره؟ چیشده؟ پلیس میگه دکتر سعید کیه؟ سعید خودشو معرفی میکنه که پلیس بهش میگه به جرم زورگیری و دزدی بازداشتین! سپس به آرش میگه شما چقدر آشناست چهرتون! آرش لبخند میزنه و میگه من بازیگرم! رضا میگه تو اصحاب کهفم بازی کرده، آرش میگه منظورش یوسف پیامبره! سروان عکسی بهش نشون میده و میگه این تو نیستی؟ و اونو هم به همراه سعید بازداشت میکنن.

وقتی سعید و آرش به بازداشتگاه میرن، سامان با دیدن آنها میگه بچه ها اینجا انقدر رو دیوارها جملات انگیزشیه که هرکدومشو تو صفحه ام بگم دیگه راحت به ۱ میلیون میرسم دیگه اونجوری واقعا یکه خاورمیانه میشم. آرش با عصبانیت سمت سامان حمله میکنه که سعید جلوشو میگیره و میگه به خودتون بیاین خودتونو گم کردین!  سپس از سامان میپرسه که تو اومدی ماشینو ازم گرفتی گفتی که میخوای مسافرکشی کنی! این ماجراها چیه دیگه؟ بعد از چند ساعت بی گناهیه آنها مشخص میشه و انها آزاد میشن. بعد از آزاد شدنشان سامان به روال قبلش برمیگرده و خودش زنگ میزنه جاهای مختلف تا اونو به رادیو و برنامه های مختلف بفرستن. رضا با جدیت بهش میگه که باید دیگه کم کم برین یه جای دیگه مدیر ساختمان نخواسته دیگه شما اینجا باشین فقط یه هفته بهتون مهلت داده! سپس با خنده میگه دروغ گفتم برین سر کار و زندگیتون! همگی جا میخورن و سعید میگه انگار نه انگار که پدر دوتا بچه ست…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا