خلاصه داستان قسمت ۱۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا از بیمارستان مرخص می شود و به همراه هولیا به خانه می رود. هولیا در اتاق او را به خاطر فرار با ایلماز دعوا میکند .‌زلیخا شوکه و عصبانی می شود و با او دعوا میکند و میگوید که متوجه تهمتی که می زند باشد. هولیا اهمیتی به زلیخا نمی‌دهد و از اتاق بیرون می رود. در خانه خطیب، شرمین میگوید که هولیا او را تهدید کرده است که باید شهادت خود را پس بگیرد. خطیب به او میگوید که این بهترین فرصت است که از هولیا اخاذی کند و باعث بشود که او بخواهد زمین هایش را بفروشد و خطیب زمین ها را به قیمت پایین بخرد و اینگونه هر دوی آنها سود کنند. شرمین نیز این روش را منطقی میداند و قبول میکند. شب در خانه تکین، بهیجه به مژگان میگوید که صبح یک خانم آمده و با تکین دعوا می‌کرد. مژگان میفهمد که منظور او هولیا بوده است. او سر میز شام علت آمدن و دعوای هولیا را از تکین می پرسد. تکین به بهیجه نگاه میکند و او میگوید که نگران و کنجکاو شده بود برای همین موضوع را از مژگان پرسیده بوده است و قصد دخالت نداشته است. تکین میگوید که هولیا به خاطر ناپدید شدن زلیخا آمده بود و ایلماز را مقصر میدانست.
دمیر در انفرادی است و مدام مادرش را صدا می زند و میخواهد او را ببیند.

تکین به سمت زمین اسبها رفته و با اسبش مشغول است. بهیجه پیش او می رود و سعی دارد علت دشمنی هولیا با ایلماز را بداند. تکین میگوید که همسر دمیر نامزد سابق ایلماز بوده و برای همین دشمنی دارند.
ایلماز در اتاق به مژگان میگوید که داستان واقعا چیزی بوده که تعریف کرده است و اگر او شکی دارد سوال کند. مژگان میگوید که او به چیزی شک ندارد زیرا شک کردن عشق را زیر سوال می برد و او چنین حسی ندارد و به ایلماز اطمینان دارد. صبح زلیخا بیدار شده و با احساس درد، گولتن را صدا می زند. زنی به اسم نسرین داخل آمده و میگوید که از این به بعد او پرستار زلیخا داشت و کارهایش را انجام میدهد. زلیخا عصبی شده و هولیا داخل می آید و میگوید که نسرین از این به بعد از کنار او تکان نمی‌خورد زیرا او باردار است و باید مراقبش باشند ‌و خودش با کاری که کرده مسبب این قضیه است. زلیحاع به شدت عصبانی شده و میگوید که او فرار نکرده است اما هولیا اهمیتی به حرفهای او نمی‌دهد.
دوستان هولیا به خانه او می آیند تا بابت مریض شدن زلیخا سر سلامتی بدهند.‌ آنها بابت اینکه وضعیت مالی خانواده یامان زیاد خوب نیست غیر مستقیم به هولیا میگویند که حاضرند امسال جشن ختنه سوران خیریه را آنها برگزار کنند. هولیا قبول نمیکند و با آبرو داری میگوید که خودشان در حال تدارک مراسم هستند و هیچ مشکل مالی ندارند.

بعد از رفتن مهمانان، هولیا به ثانیه می سپارد تا تمام کارهای مربوط به ختنه بچه های کارگران را انجام دهد و امسال به جای پنجاه نفر، صد نفر را انتخاب کند تا آنها اقتدار خودشان را نشان دهند. هولیا به شرکت می رود. شرمین به آنجا می آید و میگوید که در ازای پول حاضر است شهادت خود را پس بگیرد. هولیا میگوید که آنها هفتصد هزار لیری که شرمین به آنها بدهکار بود را می بخشند. شرمین میگوید که علاوه بر آن باید یک میلیون لیر به او بدهند. هولیا شوکه شده و میگوید چنین چیزی امکان ندارد. شرمین میگوید که او نیز اقدامی نمیکند. هولیا به ناچار قبول میکند.
بعد از رفتن شرمین، هولیا وکیل را صدا زده و از او میخواهد که زمین هایشان را برای فروش بگذارد و کسی نیز ماجرا را نفهمد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا