خلاصه داستان قسمت ۱ فصل اول سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ فصل اول سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون امیر غفارمنش و سوسن پرور و بهار داورزنی و حسام خلیل نژاد ساخته شده است. سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۱ فصل اول سریال وضعیت زرد
قسمت ۱ فصل اول سریال وضعیت زرد

قسمت ۱ فصل اول سریال وضعیت زرد

سعید کاظمی یک طراح سانتریفیوژ هستش که پیش رئیسش میره و میگه اومدم بپرسم خانه سازمانی که به کارمندها تعلق میگیره چی شد؟ رئیسش ازش میپرسه کی درخواست دادین؟ سعید بهش میگه همین دو هفته پیش رئیسش که پرونده اش را در دستش گرفته بود میزاره سرجاش و میگه کم کم یک ماه طول میکشه. سعید میگه اشکال نداره دو هفته دیگه هم صبر می کنم اما رئیسش بهش میگه دیگه به شما تعلق نمیگیره سعید میپرسه که چرا به من تعلق نمیگیره؟ او در جواب بهش میگه چون امروز از حضور شما مرخص میشیم. سعید تعجب میکنه و میگه حتما اشتباه شده یه نفر دیگه هم هست به اسم سعید کاظمی که همش منو با اون اشتباه میگیرین! اما رئیسش هرچی میگه او باور نمی کنه یعنی نمیخواد که باور کنه سپس با ناراحتی به خانه اش برمیگرده و از روی عصبانیت شروع میکنه با خودش صحبت کردن. داییش بهش میگی دیوونه شدی؟ چرا با خودت حرف میزنی؟ سپس سراغ خانه سازمانی ازش می گیره. سعید میگه که روال کارش زمانبره، دایی‌اش حمید ازش میپرسه یعنی چقدر طول میکشه؟ سپس دایی سعید از طرز حرف زدن او متوجه میشه که یه اتفاقی افتاده که سعی داره پنهانش کنه و ازش میخواد تا حرفشو بزنه. سعید با کمی بالا و پایین کردن بهش میگه که از کار اخراج شده.

او بهش پیشنهاد میده تا بره پیش رضا چون دست و بالش بازه شاید بتونه واسش کاری کنه، سعید اول میگه عمرا من برم من با این مدرک و جایگاه علمی که دارم برم از یک دیپلمه تقاضای کار کنم؟ محاله! اما بعد از کمی صحبت کردن سعید راضی میشه تا به اونجا بره. رضا یک دفتر خبرگزاری داره و صفحه فضای مجازی را با ۴ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر دنبال کننده داره و با نوشتن حواشی زرد پیجشو میگردونه. سعید وقتی به آنجا می رسه ازش میپرسه که کار و بار چطوره؟ خوبه یا نه؟ و بهش نمیگه که کار میخواد. رضا براش همه چیزو تعریف میکنه و متوجه میشه که اصلاً سعید تو فضای مجازی نیست و اصلا نمیدونه برنامه اینستاگرام چیه!؟ سعید از حرف زدن او متوجه میشه که دایی اش بهش زنگ زده و سفارششو کرده که سعید به رضا میگه من واسه کاری نیومده بودم فقط برای اینکه روی دایی را زمین نندازم اومدم اینجا وگرنه برای فردی مثل من کار ریخته و میخواد از اونجا بیرون بره که رضا بهش میگه نمیفهمی دیگه این چیزارو درک نمیکنی اینجوری میتونی هر ماه میلیون میلیون شاید هم بیشتر بزاری تو جیبت! سعید با شنیدن این حرف برمی‌گردد و میگه باشه قبول می کنم اما به صورت موقت رضا خوشحال میشه و میزش را بهش نشون میده و میگه بهت قول میدم که در آینده نه چندان دور کنفرانس های علمی زیادی بزاریم و به عنوان مشاوره علمی معروف شده باشی. فردای آن روز وقتی سعید از خواب بیدار میشه میبینه که دایی اش دکوراسیون خونه اش را عوض کرده. دایی حمید بهش میگه خوب شده نه؟

من که خیلی خوشم اومد! سپس بهش میگه تو بیا صبحانه بخوریم که باید بریم به کارهامون برسیم سعید فکر میکنه میخواد برگرده به خانه خودش و خوشحال میشه و میگه آهان بعد از خوردن صبحانه دیگه میخواین برین؟ حمید بهش میگه آره دیگه بریم به کارامون برسیم تا بیام ناهار واست یه چیز خوشمزه درست کنم سپس بعد از کمی صحبت کردن سعید میفهمه که حالاحالاها اونجا موندنیه و نمی خواد بره. سپس به سعید خبر میده که من به فرزانه نامزدت زنگ زدم تا بیاد اینجا باهاش درباره مسائل صحبت کن. سعید کلافه میشه و بهش میگه دایی شما میخواین رسماً نامزدی منو به هم بزنیا! او بهش میگه یعنی چی؟ بلاخره باید درباره این موضوع ها بهش بگید دیگه هر چه سریعتر بهتر. آرش به عنوان عکاس و فیلمبردار در یکی از اتاق های دفتر رضا کار میکنه. رضا بهش یه فیلم خارجی نشون میده و بهش میگه فیلم تبلیغاتی که می خوام برام درست کنی می خوام اینجوری باشه!  آرش با تعجب میگه این فیلمو میدونی کی ساخته؟ من همچین فیلمی درست کنم؟ رضا بهش میگه مگه تو چی کم داری از اونا؟ هرچی میخوای بهم بگو تا برات فراهم کنم سپس آرش بهش میگه من نمیتونم همچین چیزیو بسازم. رضا وقتی اینو میشنوه میگه باشه زنگ میزنم به یه نفر دیگه اما آرش بهش میگه نه تمام تلاشمو می کنم همینی که میخوای را بسازم فقط یک سری وسایل لازمه! رضا بهش میگه اونا چیه؟

آرش میگه مثلاً کلاشینکف، آرپیچی، آرپیچی زن، مین و خاک و توپ، هر چیزی که به دفاع مقدس ربط داشته باشه دوتا بازیگر هم لازم دارم. رضا حاضر میشه و از اونجا میره. فرزانه وقتی به خانه سعید میره بهش میگه وقتی سر صبحی دایی بهم زنگ زد دلشوره گرفتم، فکر کردم که اتفاق بدی افتاده! سعید میگه نه اتفاقی نیفتاده فقط دلش واست تنگ شده بود سپس ازش میپرسه که راستی خونه چی شد؟ کی بهت تحویل میدن؟ همان موقع سعید تو چای فرزانه قند میندازه تا چیزی که میخواد بشنوه فشارش نیفته سپس شروع میکنه در قالب فیزیک و علم بهش توضیح میده که از سازمان اخراج شده و خونه بهش تعلق نمی گیرد دایی سعید وقتی طرز گفتن او را میبینه کلافه میشه و رک و راست به فرزانه میگه که از کار بیکار شده و خونه هم بهش تعلق نمی گیرد کل مطلب اینه نمیدونم چرا انقدر داشت می پیچوند! فرزانه شوکه میشه.

سعید وقتی به دفتر میره رضا بهش لباس بسیجی بهش میده تا توی فیلم تبلیغاتیش کمکش کنه اما سعید اول قبول نمیکنه اما به زور رضا این کار را انجام میده سپس رضا فیلم را برای دایی اش می فرستد. فرزانه بهش میگه ماجرارو به بابام گفتم خیلی عصبانی شد اما وقتی دید که من پشتت ایستاده ام راضی شد که با رهن کردن خونه نزدیک خونه خودمون رضایت بده و یه تیکه طلایی که خود سعید واسش خریده بود را بهش میده و میگه اینو بفروش و بزار روی پولت. همان موقع دایی سعید از راه میرسه و به فرزانه فیلم را نشون میده و با همدیگه بهش می‌خندند. سعید وقتی میفهمه که فیلم را توی گروه خانوادگی هم فرستاده کلافه میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا