خلاصه داستان قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه، ثانیه و غفور سعی دارند به اوزوم غذا بدهند و او را مشغول کنند. فکر اوزوم پیش مادرش است و میخواهد او را ببیند. غفور می‌گوید که حال زلیش خوب است و به زودی مرخص می شود. ثانیه برای اوزوم ناراحت می شود. زلیخا از اتاق بیرون آمده و به سالن می رود. دمیر او را دعوا میکند و و از او میخواهد به اتاق برگردد‌. زلیخا قبول نمیکند و به دمیر می‌گوید که کار اشتباهی نکرده است. وقتی هولیا ماجرا را می فهمد، جا خورده و او نیز با زلیخا بحث میکند.
کمی بعد، زلیخا با عصبانیت دم خانه ایلماز می آید تا با مژگان حرف بزند. بهیجه در را باز کرده و زلیخا به او می‌گوید که مژگان حق رفتن پیش دمیر و بدگویی از او را نداشته است و از او میخواهد که به گوش مژگان برساند. بهیجه از شنیدن کار مژگان متعجب و کلافه می شود. بهیجه داخل آمده و با مژگان به خاطر کار غیر منطقی اش دعوا میکند و میگوید که با بدگویی از زن دمیر میتوانست باعث دعوای بین او و ایلماز بشود و ممکن بود دمیر بخواهد ایلماز را بکشد. او از کارهای مژگان کلافه شده است.
ثانیه تصمیم میگیرد اوزوم را برای دیدن زلیش ببرد.او موضوع را به هولیا و دمیر می‌گوید. دمیر از گلخانه برای اوزوم گل میچیند و به او میدهد تا برای مادرش ببرد. در خانه تکین، ایلماز یک دوربین فیلمبرداری تازه خریده و آن را تست میکند. او از چتین و تکین میخواهد که مقابل دوربین برای کرمعلی صحبت کنند تا آنها را یادگاری نگه دارد و به او نشان دهد. دمیر از هولیا میخواهد که به اتاق کارش بیاید. سپس برای او تعریف می‌کند که امروز نزدیک بود بمیرد، و برای همین فکر کرده و تصمیم گرفته که طبق حرف هولیا در مورد اموالش عمل کند و همه اموال اصلی اش را به اسم لیلا بزند، زیرا اگر روزی خودش نباشد، ایلماز برنده خواهد بود و همه چیز به او می رسد. غغور و ثانیه اوزوم را به بیمارستان می برند. اوزوم با دیدن مادرش خوشحال می شود. حال زلیش خیلی بد است. ثانیه برای او خیلی ناراحت می شود. با این حال به او امیدواری میدهد که به زودی مرخص می شود. شب در خانه، گولتن موهای اوزوم را می بافد و با او بازی میکند. اوزوم می‌گوید که میخواهد شب پیش ثانیه بخوابد. سپس با او به تخت می رود. ثانیه خوشحال شده و اوزوم را بغل و نوازش میکند. گولتن یاد کودکی خودش می افتد که وقتی هم سن و سال اوزوم بود، مادرش را از دست داده بود و گریه اش میگیرد. غفور ناراحت می شود.
صبح روز بعد، دمیر و هولیا در شرکت مشغول تقسیم اموال هستند. آنها مقدار ناچیزی از زمین ها را برای عدنان گذاشته و بقیه همگی را برای لیلا میگذارند. هولیا می‌گوید که زلیخا تا وقتی که به دفتر اسناد نرود متوجه این موضوع نخواهد شد. پلیس دم خانه خطیب می رود و می‌گوید که دنبال راشد، شاگرد او می‌گردد، زیرا شب گذشته دعوا کرده است و از او شکایت شده است. خطیب ادعا میکند که راشد خانه نیست و حتما پیگیر خواهد بود. بعد از رفتن پلیس ها، خطیب به حیاط پشتی رفته و با راشد به خاطر بی احتیاطی دعوا میکند و میگوید که اگر پلیس او را بگیرد، از طریق اثر انگشتی که روی اسلحه ای که با آن جنگاور را کشته بود، او را متهم به قتل میکنند. او از راشد میخواهد که به خانه جنگلی برود و فعلا آنجا مخفی بشود.
ناجیه حرفهای خطیب را پنهانی می شنود. شرمین به کلانتری برای دیدن ژولیده می رود. او با ناراحتی و مظلوم نمایی از ژولیده میخواهد که از زندگی صباح الدین بیرون برود زیرا او صباح الدین را دوست دارد و دخترشان نیز از جدایی آنها ناراحت است و نمی‌خواهد زندگی شان به هم بخورد. ژولیده از شنیدن حرفهای شرمین ناراحت شده و تحت تاثیر قرار میگیرد.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا