خلاصه داستان قسمت ۲۲۰ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۰ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۲۰ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۲۰ سریال ترکی زن (کادین)

بهار با بی حالی سر روی شانه ی فضیلت خانم گذاشته و به آرامی می گوید: «خدایا تو بهم کمک کن. من دیگه تحمل ندارم. کاری کن چشامو رو به خوشی باز کنم. » سه ماه بعد، بهار همراه بچه ها برای کمپ کردن به طبیعت رفته اند. بهار یاد حرف های سارپ می افتد که گفته بود در رویاهایش همراه بچه ها به طبیعت رفته اند و لبخند می زند. جیدا وقتی به محله می رسد و عارف را جلوی قهوه خانه می بیند با خوشحالی به سمتش می رود و در آغوشش می گیرد و می گوید: «عارف آزاد شدی؟ چرا خبر ندادی… » عارف در حالی که از همیشه هم کم حرف تر شده و واکنش خاصی هم ندارد از جیدا در مورد کار و بار و وضعیت زندگی می پرسد. جیدا می گوید: «یه کار خوبی پیدا کردم ولی بعد اون اتفاقا دیگه نشد که برم… » طلعت که از راه می رسد عارف از جلوی قهوه خانه بلند می شود و مغازه را به او می دهد. جیدا از این که او حاضر شده در ازای ماشین مغازه را به طلعت بدهد تعجب می کند. همین که هردو وارد اپارتمان می شوند، زن و مردی مست و خوش گذران از پله ها پایین می آیند. عارف می پرسد که قضیه چیست و جیدا با حرص می گوید: «اونو از بابات بپرس! » عارف همین که وارد خانه می شود با عصبانیت قضیه مستاجر های جدید را از پدرش می پرسد.

یوسف می گوید: «خونه اون یارو رو ساعتی اجاره میدم! حالا که طرف مرده بذار ازش استفاده کنیم. » عارف با عصبانیت به او می گوید که دست از این کارهایش بردارد. شیرین پیش ژاله می رود و با نگرانی به او می گوید که نگران پدرش است چون مثل دیوانه ها در خانه انگار که با مادرش حرف می زند و بلند بلند می خندد. ژاله به فکر فرو می رود و می گوید که قضیه جدی است. یوسف به خانه ی جیدا می رود و به او می گوید که دوباره مثل گذشته باشند و در ازای نگرفتن اجاره می توانند با هم دوست باشند! جیدا لبخند می زند و قبول می کند و از یوسف می خواهد به اتاق برود و لباس هایش را دربیاورد تا خودش را آماده بکند و بیاید. یوسف با هیجان لباس هایش را در می آورد و منتظر جیدا روی تخت می نشیند. جیدا به اتاق می رود و تمام لباس های یوسف را از پنجره به کوچه پرت می کند و بعد هم یوسف را از خانه بیرون می کند! بچه ها مشغول بازی در طبیعت هستند که انور از توی چادر بیرون می آید و کنار بهار می نشیند و از او در مورد اینکه آیا هزینه ی تحصیلی ای که نظیر به او داده را قبول می کند یا نه می پرسد. بهار دو دل است و نمی داند باید چه کار بکند.

بعد هم بلند می شود تا برای بچه ها آتش روشن کند اما هربار نمی شود. بهار با خودش می گوید که باید این کار را بکند و انقدر تلاش می کند تا بالاخره آتش کم جانی درست می کند. شیرین پیش امره مشغول به کار در کافه است. از طرفی جیدا هم به عارف می گوید حالا که کاری برای انجام دادن ندارد، با امره صحبت می کند تا او را هم به کار بگیرد. بعد هم به خانه می رود و با امره در این مورد صحبت می کند. امره هم قبول می کند. جیدا در اتاق آردا متوجه کلاه زنانه و گرانی می شود  و به یاد می آورد که در خانه فضیلت وقتی با رائف تنها بود، از روی کنجکاوی کمد لباس ها را باز کرده و این کلاه را روی سرش گذاشته بود و به خودش در آینه خیره شده بود که ناگهان از بیمارستان به او زنگ زده و خبر مرگ سارپ را داده بودند. جیدا هم با عجله و گریه در حالی که حواسش نیست و کلاه روی سرش مانده انجا را ترک کرده بوده. او تصمیم می گیرد تا کلاه را برگرداند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا