خلاصه داستان قسمت ۲۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۲۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۲۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۲۵ فصل دوم سریال وضعیت زرد

سعید با دکتر جاهد و حمید جنیدی برای رفتن به کرمان واسه دیدار با یه گروه علمی سوار هواپیما میشن. حمید میگه دلم درد میکنه که سعید دلیلشو میپرسه و دایی اش میگه تو داری میپرسی چرا؟ و شروع میکنه به تعریف کردن برای دکتر جاهد که شب گذشته رفتیم خونه سعید تا هم سر بزنیم هم باهم یه شامی بخوریم فرزانه هم کوکو سبزی درست کرده بود منم تا اونو میخورم میریزم بهم واسه همین دل درد گرفتم سعید هم پا شد پنیر بیاره واسم تا نون پنیر بخورم اما فرزانه گفت من کوکو درست کردم و اکرم خانمم هم اصرار کرد که کوکو را بخورم منم ریختم بهم! سعید نیگه خوب دایی جان تقصیر من چیه این وسط؟ حمید میگه حرف نزن. اونجا حمید با یکی از مسافرها هم صحبت و رودررو میشه که یکدفعه از تو کیفش اسلحه بیرون می افتد، امنیت هواپیما اون مرد را دستگیر میکنه و حمید بین اون لحظات کمرش میگیره. حمید با سعید به طرف خانه برمیگردن. رضا و آرش تو دفتر کار نشستن و رضا میگه که چقدر اوضاع کار خرابه اگه همینجوری پیش بره پول واسه شارژ و برق هم نداریم! آرش میگه من فکر میکردم فقط من اینجوریم انگاری وضعیت همتون اینجوریه! خیر سرم آتبیه دارم حتی یه نفر نمیاد که یه عکس پرسنلی بندازه! همان موقع یه نفر میاد و میگه عکس پرسنلی میخواستم اما آرش میگه نه عزیزم نمیگیریم آتلیه هنریه عکس پرسنلی نمیگیریم. بعد از رفتن اون مرد رضا ازش میپرسه چرا اینکارو کردی؟ آرش میگه رضا من کارگردانم زشته عکس پرسنلی بگیرم، اگه بیان بگن میخوام یه فیلم بسازم تو بیا کارگردانیشو بکن من قبول میکنم، همان موقع همون مرد میاد که آرش جا میخوره و میگه اگه بگی فیلم میخوام بسازم میگم من پایه ام که اون مرد میگه نه اومدم بپرسم سرویس بهداشتی کجاست؟ آرش میگه طبقه منفی، رضا عصبی میشه و میگه آرش دورشو تا نزدم تو دهنت!

سعید به رضا زنگ میزنه و ماجرارو براش تعریف میکنه رضا هم به خانه میره که میبینه حمید دراز کشیده و بهش میگه آخه دایی جان را خودتو انداختی وسط ماجرا؟ حمید میگه یعنی میگی میزاشتم کلا هواپیمارو میدزدید؟ سعید میگه دایی جان همونجوری الکیم نمیدزدید که مگه ندیدی نیروی امنیتو؟ سریعا جمعش کردن. حمید عصبی میشه و میگه اه بسه دیگه چقدر سوپ میدی! سوپ چه ربطی به کمر داره آخه؟ سپس بهشون میگه که بزنین اخبار ببینیم چه خبره. سعید تلویزیون را روشن میکنه که میبینن خبر دستگیری گروه تروریست تو هواپیما به کمک یه نیروی بازنشسته امنیت را میگه و همگی شروع میکنن به دست زدن و تشویق کردن که حمید میگه کجاش دست داره؟ آبروم رفته! الان همه میگن چقدر زپرتی بوده که سریع هم کمرش گرفته! وقتی سعید به دفتر میره میبینه که همگی بهش زول زدن و دارن دم گوش هم پچ پج میکنن سعید ازشون میپرسه چیزی شده؟ اونا باهم میگن نه سعید میگه پس حتما چیزی شده! رضا میاد پیشش و میگه که تو فضای مجازی خبر دستگیری تروریست را ربطش دادن به حضور یه دانشمند و کلی خبر ساختن درباره برنامه یون سازی و آشکارسازی امکان داره کارت تعطیل بشه! سعید با کلافگی پیش رئیس این پروژه تو سازمان میره و میگه که نباید بزاریم که این اخبار روی کارمون تاثیر بزاره اونم این مرحله که دیگه داره تکمیل میشه! اما رئیسش میگه همینی که گفتم تا زمانیکه این ماجراها نخوابیده باید پروژه را تعطیل کنیم همینی که گفتم! سعید با ناراحتی رو پله ها مینشیند که دکتر جاهد پیشش میره و سعی میکنه دلداریش بده. حمید تصمیم گرفته به ورزشش ادامه بده و میره استخر واسه شنا که اونجا نظرش عوض میشه و تیراندازی اسم مینویسه. فردای آن روز سامان و رضا و آرش سر ناهار نشستن که سامان قرارداد بیمارستان را بهشون نشان میده که به خاطر کلی مراسم های مسخره میلیونی پول میخوان بگیرن از سامان. آرش و رضا باهاش دعوا میکنن که چرا همچین قراردادی را بسته اما سامان میگه فکر کردین من خودم نمیفهمم؟

اما چاره ای ندارم! زنم تحت تاثیر حرف های فامیلاشونه فکر کردین من با رضایتم دارم اون پول هایی که از حنجره ام تو اون همایش ها درمیارم بدم به این چیزا؟ همان موقع بهش زنگ میزنن و سامان با شنیدن خبری درباره به دنیا اومدن بچه اش با سرعت از اونجا میره. سعید وقتی به اونجا میره ازشون میپرسه که سامان کجاست؟ رضا میگه یه اتفاقی افتاده که نمیدونم ناراحت باشم یا بخندم و شروع میکنه به تعریف کردن که خانم سامان تو جاده دردش میگیره و زمان زایمانش میرسه به خاطر اینکه به بیمارستان دور بود میبرنش به ده نزدیک تو خانه یک قابله به نام بی بی و اون بچه را به دنیا می آورد، سامان هم که وقتی به اونجا میرسه و ماجرارو میفهمه گریه میکنه و میگه حتما که نه قطعا زنم سرمو میبره و شروع میکنه به گریه کردن. سپس رضا به آرش میگه بود دیگه بسه چقدر غذا میخوری! پاسو بریم کلیپو بسازیم و به سعید میگه که یه شرکت خارجی به نام شاسامدیال خواسته تبلیغشو بکنم برای درمان سرطان گفته اگه خوب پیش بره کل پروزه تبلیغو میسپاره به من! سعید تو فکر فرو میره و شروع میکنه تحقیق و پژوهش کردن درباره این شرکت و به یکسری چیزها میرسه. او به رضا و سامان و آرش میگه من دیدم تمام کانال ها و صفحه های مجازی که تبلیغ این شرکتو کردن اون خبر درباره هواپیما را هم منتشر کردن من فکر میکنم توطئه ای این وسطه! سپس بهشون میگه من یه فکری دارم ولی نمیدونم کمکم میکنین یا نه! انها همگی تیپ لات و شر میزنن و از دفتر بیرون میرن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا