خلاصه داستان قسمت ۲۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۲۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۲۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۲۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد

سعید به خانه میره و برای منت کشی برای فرزانه هدیه خریده اما فرزانه اصلا نگاهش نمیکنه که سعید یه شعر واسش میخونه که تو اون شعر به فرزانه میگه تو پیری، فرزانه یکدفعه برمیگرده و با دیدن ظاهر سعید جا میخوره و میگه این باشه واسه بعد، و داد میزنه و میگه من پیرم؟ و از پیشش میره، سعید با کلافگی از اونجا میره به دم در خانه دایی اش. حمید با دیدن سعید جا میخوره و میگه این چه ریختو وضعیه؟ رفته بودی زورگیری؟ سعید میگه نه دایی جان اینا ماجرا داره واستون بعدا توضیح میدم الان اومدم بهتون بگم که من راسیتش دست و بالم خالیه! پول ندارم صبح جایی بودم نمیتونستم واقعیتو بگم! خیلی زاقارت میشد! حمید بهش میگه تو منو مسخره کردی؟ و با ناراحتی در را میبنده. سعید رو راهپله مینشیند و گلگی میکنه از وضعیتش که همسایه شان در خال بردن آشغال است که یا دیدن او بهش میگه ببخشید شما مال این ساختمانین؟ سعید میگه بله و وقتی سرشو بالا میگیره اون مرد جا میخوره و میگه اِ دکتر شمایین؟ ببین با شما و امثال شما چیکار کردن! اکرم به فرزانه زنگ میزنه و میگه که تو میدونی چیشده؟ سعید الان اومد با حمید حرف زد خیلی ناراحت شد! وقتی پرسیدم گفت که انگاری دستش خالیه و پولی نداره! فرزانه میگه نمیدونم والا اکرم جون وقتی اومد تو خونه بهش بی محلی کردم فقط بعدش رفت به خدا فکر نکنی من بهش گفتم که نده! بعد از قطع تلفن همسایه به دم در خانه شان میره و میگه راسیتش دلم نیومد نیام گفتم حق همسایه ای را به جا بیارم و بگم که به دکتر بگین ارزششو نداره که برای پول بیشتر به زورگیری و خلاف رو بیارن! میخواستم بهشون بگم اما خیلی هیبت داشتن ترسیدم و میره. فرزانه با خودش میگه نکنه با پول زورگیری رفته واسم کادو خریده! نکنه به خاطر من تو کار خلاف افتاده! من خودم نمیبخشم اصلا اونجوری.

وقتی سعید به خانه برمیگرده فرزانه برای دلجویی و منت کشی بهش میگه واست یه شعر پیدا کردم و واسش میخونه و میگه منت کشیم قبول بود؟ سعید تایید میکنه و فرزانه میگه من نمیخواستم که بری طلا بگیری ولی حالا که رفتی بزار ببینم چی گرفتی! سلیقه ات چجوریه اما سعید سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه حالا که نخواستی نمیخواد دیگه! فرزانه با باز کردن در جعبه میبینه که یه کارت دوست دارم توش گذاشته و پشتش نوشته بزودی در این مکان سرویس طلا نصب میشه. فرزانه تو ذوقش میخوره و باهمدیگه میخندن سپس ازش میپرسه که ماجرای این لباس چیه؟ شب سعید و فرزانه به خانه دایی حمید میرن تا از دلش دربیارن. اونجا میبینن که حمید جعبه پیتزا گرفته تا با درست کردنش پول جور کنه. سعید هرچی با دایی حرف میزنه اون اصلا نه نگاهش میکنه نه جوابشو میده فرزانه میگه من پول ترجمه کتابمو میگیرم میدم بهتون هرچقدر که شد. سعید به حمید میگه دایی جان اومدیم از دلتون دربیاریم که حمید میگه تو به جای اینکارا به زنت برس که با چشم گریان نیاد دم در خانه ما! سعید به فرزانه میگه زندگی با من انقدر سخته ؟ و با ناراحتی از اونجا میره. فردای آن روز سعید به دفتر میره و به رضا میگه دایی داره از دست میره دیشب دیدیم داره کارتون پیتزا درست میکنه! آرش میگه چقدر میخواین؟ رضا میگه داری؟ ۵۰ میلیون. رضا میگه اونقدر که ندارم همان موقع سامان میاد و میگه هرچقدر پول میخواین از من بخواین! و وقتی سعید میگه ۵۰ میلیون سامان جا میخوره و میگه نه انقدر که ندارم و کاسه ای میاره و میگه بیاین قرعه کشی کنیم. آنها میپرسن قرعه کشی چیه دیگه؟ واسه چی؟ سامان میگه چون بچه ام به دنیا اومده خیلی مخارجش کمر شکنه واسه همین روی هر تکه کاغذ یه گوشه ای از مخارجشو نوشتم تا کمکم کنین.

همه آنها جا میخورن و قرعه کشی میکنن و واسه همشون یک سال هزینه پوشک درمیاد. آرش تمام کاغذهارو میخونه و میگه رو همشون همینو نوشتی که! رضا میگه تو چند سال میخوای بچتو پوشک کنی؟ سامان میگه نمیدونم! آخه به جا خوندم خرید پوشک خیلی فشار میاره به ادم خیلی هزینه باید بشه تازه بدیش اینه که تو پول میدی میری دوسک میگیری بعد بچه توس کار خرابی میکنه! خیلی زور داره! رضا با کلافگی میگه بگو چیکار کنیم که تو با ما قطع رابطه کنی؟ و به سعید میگه بیا بریم واسه دایی پول جور کنیم و از اونجا میرن. سعید و فرزانه به خرید میرن سپس آبمیوه میخورن و فرزانه میگه دارم کم کم به این فکر میکنم که دعا کنم کارت درست نشه سعید میگه چرا؟ فرزانه میگه چون اینجوری باهم میایم خرید آبمیوه میخوریم! سعید میگه تو دعا کن درست بشه من هرروز باهات میام خرید همان موقع از انتشاراتی به فرزانه زنگ میزنن و میگن که ترجمه تون از متن اصلی خیلی دور شده و نمیتونیم ازش استفاده کنیم. حمید تو باشگاه تیراندازی ایستاده و پیشنهاد بازی شرطی میده اما کسی قبول نمیکنه مربی پیشش میره و وقتی میفهمه به خاطر کار خیر این کارو میکنه گلریزون میکنه تا پول عمل جور بشه. پول جور میشه و زیاد هم میاد تصمیم میگیره بقیه پولو به بچه های سرطانی کمک کنه. همگی به بیمارستان میرن و برنامه های شاد و مفرحی را برای بچه ها برگزار میکنن. سعید که فهمیده پشت پرده داروهای وارداتی مهندس مرزوقیه اونو به اونجا دعوت میکنه تا روی روحیاتش کمی اثر بزاره و بهش میگه که فهمیده و باهاش دعوا میکنه و میگه خودتو گم کردی یه خورده به خودت بیا…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا