خلاصه داستان قسمت ۲۸ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۲۸ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۲۸ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۲۸ فصل دوم سریال وضعیت زرد

سعید به دفتر برمیگرده که رضا میگه بیا این گوشیتو بردار خسته شدم از بس زنگ خورد، سعید میگه از قصد نبردم به خدا حوصله ندارم هی از خبرگذاری و واسه مصاحبه زنگ  میزن! رضا میگه خوب دیگه باید جواب بدی دیگه سپس بهش میگه توروخدا این یکی شماره را جواب بده از صبح ۵۰ بار زنگ زده! سعید میگه رضا خودت جواب بده رضا خودشو مدیر برنامه دکتر جا میزنه. سپس میره به تمام تلفن ها جواب میده و تمام سوال های خبرنگارها را پرینت میگیره و برای سعید میاره. سعید خوشحال میشه و میگه یعنی این همه سایت مرتبط به فیزیک داریم؟ رضا تایید میکنه اما با دیدن اسم مجله ها میبینه هیچ کدومشون از مجله های علمی نیست، از آشپزی و داخلی و سلامت هستش و اون مجله ای که برای فیزیکه سوالات شخصی پرسیده و سوالات ربطی به علم فیزیک نداره به خاطر همین به رضا میگه میدونستم نباید به تو میسپردم! سعید به سازمان میره و دکتر واسش درباره کنداکتور برنامه رونمایی از دستگاه آشکارساز واسش میگه. سعید میبینه که تمام مقاماتی که اصلا ربطی به این دستگاه ندارن میخوان بیان سخنرانی کنن و سعید که نفر اول این پروژه بوده نفر آخر این برنامه است، او حسابی عصبی میشه و رو راه پله میشینه. دکتر جاهد پیشش میره و دلداریش میده سعید میگه من میتونم استعفا بدم؟ دکتر جاهد میگه آره ولی بزار این رونمایی تموم بشه خودمون پرتت میکنیم بیرون. سعید میگه دکتر من وقتی رتبه دو رقمی کنکور را بدست آوردم دانشگاه واسم خواست جشن بگیره چون تنها کسی بودم که رتبه دو رقمی آورده بودم بعد من پیچوندم نرفتم! چون کلا از این کارها خوشم نمیاد تازه میخواستن لپ تاپم بدن بهم ولی چون نرفتم اونم ندادن. دکتر جاهد میگه خبر دارم، سعید میگه از کجا؟ دکتر میگه آقای جنیدی واسم گفت اون لپ تا م خودش خریده بود داده بود به دانشگاه که بهت بدن چون نرفتی اونو پس گرفت بنده خدا دستمزدشو جمع کرده بود تا واست لپ تاپ بخره که تهش اینجوری شد! سعید جا میخوره. سپس ازش میخواد تا زیاد حرص نخوره و رو متن سخنرانیش تمرکز کنه.

سعید به دفتر میره تا آرش ازش عکس بگیره اما هرکاری میکنه سعید خوب نمی ایستد رضا میاد و با دیدن عکس ها عصبی میشه و میگه چند انتخاباتیم بگیر. سعید میگه چرا؟ زضا ولسش توضیح میده که داری کم کم پله های ترقیو طی میکنی از کجا معلوم شاید به ستاد شورا یاری محله رسیدی! سعید میگه نه من همیشه تو همین زمینه علم باقی میمونم. شب فرزانه متن سعید را ویرایش میکنه و سعید آشپزی میکنه اما همه چیزو با مقیاس میخواد اندازه گیری کنه و با فیزیک تلفیقش میکنه که فرزانه کلافه میشه و در آخر با چشیدن غذا از شدت سوزش رنگش میپره و میگه تو دیگه تو خونه آشپزی نکن! فردای آن روز دایی حمید به دم در خانه شان میره و از سعید به فرزانه گلگی میکنه که رفته با خبرنگار باشگاه تیراندازی مصاحبه کرده یه کلمه از من نگفته آبروم جلوی همه رفت اونجا ای کاش میرفتم سوارکاری تا اینجوری آبروم نمیرفت! سعید میگه البته با اونجام مصاحبه کردم خبرنگار فرستادن دیگه مجبور شدم سپس میگه آخه دایی جان حرفی نزدن که مربوط بشه به تشکر کردن از شما اونا باید حرفو بکشونن به اون سمت! حمید میگه آدم اگه بخواد کاری کنه خودش انجام میده و میکشونه حرفو به اون سمت سعید میگه من تو برنامه فردا خودم ازتون تشکر ویژه میکنم که حمید میگه لازم نکرده اون موقع خودم هستم خودم حف های لازمو میزنم سعید جا میخوره و میگه مگه شما هم سخنرانی دارین؟ حمید میگه ۳۰ سال تو رو به دندون کشیدم بزرگت کردم حق سخنرانی ندارم؟ و با قهر و دلخوری از اونجا میره. سعید از فرزانه میپرسه سخنرانی داییو چیکار کنم؟ فرزانه میگه اینو دیگه نمیدونم از من چیزی نپرس.

فردای آن روز تو دفتر سعید در حال دیدن خودس تو شیشه هست و از رضا میپرسه این کت خوبه بپوشم؟ رضا میگه اگه گرمت نمیشه بپوش، سعید میگه آخه دایی گفت خیلی داغونه رضا میگه خوب نپوش، سعید میگه آخه خانمم انتخاب کرده ناراحت میشه رضا میگه خوب بپوش سعید کلافه میشه و میگه خیلی ممنون از این راهنمایی کردنت. سامان از راه میرسه که با دیدن کت و شلوار کرم رنگش با پیرهن زرد مسخره اش میکنن. سپس به سمت مراسم راهی میشن اما وسط راه ماشین خراب میشه رضا زنگ میزنه و به عنوان مدیر برنامه دکتر میخواد تا کمی برنامه عقب بیوفته چون یخورده دیر میرسه. همان موقع مصطفی را میبینن و ازش میخوان تا آنها را به مراسم برسونه. تو مسیر مصطفی به سعید میگه یه بچه امروز تولدشه پدرش تو جنگ شهید شده واسش کیک گرفتم دیر نمیشه بریم این کیکو بدم بهش بعد برسونمتون؟ سعید استقبال میکنه و میگه نه بریم. وقتی به اونجا میرسن مبل های اون خونه را بیرون میبینن و باهم کمک میکنن تا مبل ها را به داخل ببرن سپس اون پسر بچه تو حیاط میگه جشن تولد بدون هیچ کس حال نمیده بابامم که نیست و با ناراحتی به داخل میره. مصطفی سوییچ ماشینو به سعید میده و میگه شما برین من اینجا میمونم رضا میگه منم اینجا میمونم سامان میگه من استاد روانشناسیه کودکم پس میمونم آرش هم میگه منم که میمونم فیلم بگیرم از جشن تولد به خاطر همین همه ی اونا وارد خونه میشن و انجا را تزئین میکنن سپس جشن تولد اون بچه را میگیرن و سعید با تماس تلفنی سخنرانیش میکنه و عذرخواهی میکنه که نتونست بیاد.

پایان

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا