خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۳۱ سریال ترکی ضربان قلب
قسمت ۳۱ سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۳۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

آلپ برای هاکان غذا می برد. هاکان میگوید من امشب می روم، و از آلپ خواهش میکند که نامه ای را برای ایلول ببرد اما بعد از رفتن او بخواند. علی از آغوز در باره آن دو جوان می پرسد و میگوید برادر صنم تصمیم گرفته بگوید که مقصر هست. آغوز میگوید که عارف هنوز بیهوش است. علی برای عمل قلب پدرش می رود و به ایلول خبر میدهد که بیاید. صنم به اسرا میگوید: من نمیتونم تو چشمان خانوادم نگاه کنم. اسرا به او میگوید: تو مقصر نیستی. صنم به یاد می آورد که با او در پارتی آشنا شده و بعد از خوردن آب دیگر هیچ چیز نفهمیده است. آغوز موقع معاینه پسر زخمی متوجه می شود که کف دست او بریده شده است. او میپرسد: اون متجاوز زنده میمونه؟ آغوز میگوید: هنوز بیهوشه.
ضیا دچار خونریزی زیادی می شود و علی استرس میگیرد. ایلول میگوید که فکر نکند او پدرش است.
برادر صنم بیرون داد و بیداد میکند. اسرا به او میگوید که اگر آرام باشد او را پیش خواهرش می برد. سینان و سلیمان جراحی ضیاء را تماشا می‌کنند. سینان به پدرش میگوید که زنده ماندن یا نماندن ضیا برایش اهمیت ندارد.
سینان فاتح را میبیند و به او میگوید: بابات زنگ زده بود.اون از دوستان قدیمی منه. تو خیلی عصبانی هستی و عزیزی رو از دست دادی و مثل مد از ایلول نفرت داری. اگه کاری داشتی از این به بعد به من بگو.

اسرا بعد از صبحت با مادر و برادر صنم آنها را پیش او می برد. صنم گریه میکند و برادرش ناراحت می شود. ودات بیرون به دستشویی می رود و آینه را می شکند. او شیشه شکسته را در جیبش گذاشته و به اتاق آن پسر بیهوش، عارف نزدیک می شود و میبیند که مامورین مراقب او هستند. عمل ضیا با موفقیت انجام می شود. ایلول به علی میگوید که هنگامی که ضیاء به هوش بیاید یک معذرت خواهی به او بدهکار است زیرا او را مقصر مرگ مادربزرگش می دانست و به او تهمت زده بود. آلپ نامه ای که هاکان داده بود را به ایلول میدهد و میگوید بعد از رفتن او بخواند. هاکان قرص‌هایی که در دست جمع کرده را میخورد. ودات میخواهد به علی به خاطر مراقبت از پسر بیهوش حمله کند اما علی جلوی او را می‌گیرد. ودات گریه میکند و میگوید من نتونستم مراقب صنم باشم.
اسما پیش ودات می رود و می فهمد که ایلول و ایپک با هم خواهر هستند اما ایلول به او چیزی نگفته است.
ایلول میپرسد که آن زن چه مشکلی با ایلول داشته ؟ اسما میگوید نمیدانم ولی وقتی موضوع را به او گفتم مستقیم پیش سینان رفت.نسرین حرفهای آنها را می شنود و شک میکند. ودات میگوید که باید کاری کنم و از این به بعد نشان بدهم که ایلول پدر دارد.

ودات پیش سینان می رود و بابت اذیت کردن ایلول او را تهدید میکند. سینان بابت باجگیری از بیمارستان به او طعنه می زند و ودات میفهمد که نسرین بخاطر مرگ مادر او از بیمارستان پول گرفته بود و ایپک نیز به سفارش نسرین به این بیمارستان آمده است. ودات سراغ نسرین می رود و بابت این قضیه ا‌و دعوا میکند. نسرین انکار میکند اما ودات او را کتک می زند. ایپک میبیند که صنم در اتاقش نیست و دنبال او می رود. صنم به اتاق آن پسر بیهوش می بود و یادش می آید که در مهمانی او را دیده بود.او حالش بد شده و خونریزی می‌کند.
آلپ عکس ام آر آی خودش را نگاه میکند. صمد میگوید که چه تومور بزرگی دارد. آلپ دستپاچه شده و میگوید که برای یکی از آشنایان است. صنم را برای عمل می برند و پرستار یک کلید خونی را به آغوز می دهد. آغوز متعجب می شود و میگوید من دست عارف را دیده ام و گزارش را خوانده ام. سپس یادش می آید که کف دست آن پسر دیگر زخمی بود.
پلیس و مامورین به اتاق او پسر می روند ‌

علی به ایلول میگوید که چیز مهمی میخواهد به او بگوید. ایلول میخواهد به هاکان سر بزند و میگوی کمی بعد برمیگردد.
صنم پیش عارف می رود و دست او را میگیرد و میگوید که او را رها نمیکند.
ایلول نامه هاکان را میخواند که نوشته بود نمی‌تواند با اینهمه خطا زندگی کند و از او معذرت خواهی کرده بود و سفارش کرده بود که اعضای بدن او را اهدا کنند. ایلول به سرعت به اتاق می رود و میبیند هاکان در دستشویی افتاده‌ و کمک میخواهد. سلیمان بعد از عمل پیش ضیا می رود. او به ضیا میگوید‌ که خیلی من را اذیت کردی و همیشه به من و پسرم تهمت زدی . تو گناه یک زن مسن با پسرم شریک شدی. تو با داشتن یک پسر بچه فکر می‌کنی آدم خوبی هستی اما این کار را برای رها شدن از عذاب وجدانت کردی. فردا پسرت همه چیز را خواهد فهمید. ضیا حالش بد می شود و سعی میکند بلند شود. سپس محکم به زمین می افتد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا