خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۳۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۳۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۳۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

آغوز در اتاق عمل از ایلول میپرسد که سرت در تصادف ضربه خورده؟ او می‌گوید: ضربه کوچکی بود و مهم نیست. آغوز میگوید : نباید سرخود تشخیص بدی. علی پیش ایپک می‌آید که عمل مادرش را تماشا میکند.او با گریه می‌گوید که من به او گفتم ادم بدی هست، مامانم منو نمی بخشه.علی میگوید: من هم قبل از مرگ بابام حرفهای بدی بهش زدم، کاش زنده میموند، حتی اگر همدیگر را نمی بخشیدیم باز هم میشد‌… ایلول حالش چندان خوب نیست و آغوز متوجه میشود و می‌گوید: تو خسته هستی برو .ایلول میکوید ایپک مادرش را بمن سپرده، اما آغوز میگوید همه بیماران واسه ما مهم هستند و به علی می‌گوید که ایلول میخواهد بیرون بیاید‌. علی نگران او است و ایلول میگوید چیزیم نیست. او از وضعیت سلیم میپرسد و علی میگوید دستش را دوختیم. ایلول میخواهد سلیم را ببیند، ولی علی میگوید باید استراحت کنی. ایلول موقع برگشتن اسما را میبیند و او میگوید: بابات کافه اومد و حالش خوب نبود‌. اون پول زیادی داد و گفت من مادرمو نفروخته بودم کار نسرین بوده.کلید مغازه را هم داد و گفت این حق تو بوده. ایلول میگوید: میدونستم کار اون هست. اگر بابام امد بهم خبر بده. اسرا تلفنی با زن سلیم صحبت میکند و میگوید باید استانبول بیایید . بعد بسته روی میزش را میبیند و آن را باز میکند.

بسته ای است که در آن نقاشی ها و لوازم بهار است.او برایش یادداشتی نوشته که: از تو متنفرم که منو‌ در بچگی رها کردی و رفتی. من یک هفته نزدیک به مرگ بودم و تو نبودی.شاید این بار زودتر از تو بمیرم و برای همین خواستم بدونی که هرگز تو رو نمی بخشم.. پرستار به ایلول میگوید برای این زن ناشناس چه اسمی بنویسم ؟ او میگوید من مینویسم، اسمش نسرین اردم است. ایلول احساس میکند سرگیجه دارد . او برگه را امضا میکند و میرود. سپس به پدرش زنگ میزند، ولی او جواب نمیدهد. نسرین را بعد از عمل به اتاق آورده اند و‌ ایپک با او حرف میزند و می‌گوید: ایلول برای عمل تو شرکت کرد و همه خیلی تلاش کردند‌.کی با تو اینکارو کرده؟ نسرین میگوید: بابات کجاست؟ کار بابات بود.
ایلول به ودات زنگ میزند و میگوید نسرین را امروز عمل کردند، معلوم نیست زنده می‌ماند یا نه. ودات میپرسد :چرا عمل کردند؟ من به اون فقط دو تا سیلی زدم .ایلول میگوید: همانجا بمان تا من بیایم. آغوز سراغ ایلول را از پرستار میگیرد. او میگوید فرم ها را امضا کرد و رفت.شما هم فرم ها را امضا کنید.وقتی آغوز به فرم نگاه میکند، از طرز امضای ایلول تعجب میکند .او از پرستار فرم قبلی را هم میگیرد و با هم مقایسه میکند و میبیند خیلی با هم فرق دارند.و دومی بزرگتر و نامرتب است و سراغ علی میرود. علی پیش سلیم است و بهش میگوید: عملت خوب انجام شده و دستت را دوختیم.

سلیم می‌گوید: بعد از عمل چی؟ واضح بگو….. چقدر شانس دارم؟ علی می‌گوید: کمتر از ده درصد. سلیم می‌گوید: پس دکتر بودنم تمام شد. من جراحم. او سپس از علی میخواهد تنهایش بگذارد و گریه می‌کند.
آغوز علی را پیدا میکند و دو امضا را به اپ نشان میدهد که غیر طبیعی است. علی میگوید باید زودتر پیدایش کنیم.
ایلول به کافه میرود و گوشی اش در ماشین جا میماند. ایلول پیش پدرش میرود و او را بخاطر کتک زدن نسرین سرزنش میکند.او‌‌ می‌گوید: من کاری نکرده ام.وقتی کارهایش را فهمیدم عصبانی شدم.ایلول می‌گوید: دیگه چکارش کردی؟ تو‌ یک زن را تا سر حد مرگ کتک زدی و او را زیر ماشین هل دادی.ودات قسم میخورد که او اینکارها را نکرده است.
در بیمارستان، ایپک از نسرین میپرسد: بابام چطور تونسته اینکارها را با تو‌ بکنه؟ نسرین می‌گوید: هر چه ازش خواهش کردم گوش نکرد. ایپک می‌گوید: او حساب کارهاش رو پس میده. دیگر دختری به اسم ایپک نداره.
آغوز و‌ علی سراغ ایلول را از ایپک میگیرند ولی او از ایلول خبر ندارد.علی با ماشین آغوز دنبالش میگردد.ایپک موضوع را از آغوز میپرسد و او می‌گوید علایم پس از تصادف را نشان میدهد. ایلول به باباش می‌گوید: تو چرا بابای خوبی نیستی؟ شوهر خوبی هم نیستی.

او در این حین چشمانش تار میشوند. سپس ادامه میدهد : تو وقتی شش سالم بود باعث مرگ مادرم شدی، الان هم با نسرین میخوای اونکار رو بکنی؟ ودات می‌گوید اینطور نیست.ایلول می‌گوید بدترین قسمتش این است که کم مانده بود ببخشمت….من با کسی ازدواج میکنم که دروغ نگوید و زن و بچه هایش را دوست داشته باشد. و تو در زندگی من نخواهی بود. آلپ به کافه میرود و اسما از او دلخور است که چرا پیامش را دیده اما جواب نداده .علی به اسما زنک میزند و سراغ ایلول را میگیرد.او می‌گوید که احتمالا پیش پدرش رفته است.علی به ایلول زنگ میزند و او می‌گوید من در جاده هستم و برمیگردم.علی اصرار میکند که ماشین را کنار بکشد و صبر کند تا او برسد‌.
ایلول میگوید ما منتظر چی هستیم ؟ چرا ازدواج را عقب میندازیم؟ من اون انگشتر رو دستم میکنم . زودتر ازدواج کنیم.علی جا میخورد و می‌گوید: همونجا باش تا من بیام.. ایلول میخواهد هوای تازه بخورد. او از ماشین پایین می‌آید و چشمانش تار میشوند. گوشی از دست ایلول می‌افتد و خودش هم وسط جاده میافتد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا