خلاصه داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۴۰۳ سریال ترکی گودال
قسمت ۴۰۳ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی ط خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی گودال

شهرام با افرادش به انباری که یاماچ ادرسش را فرستاده می رود. یاماچ به حضور همراهان شهرام اعتراض می کند اما شهرام می گوید:« اینا فقط نظاره گرن. دلم نیومد این نمایشو نبینن.» یاماچ که تک و تنها در انطرف انبار ایستاده تابوتی را باز می کند و نشان شهرام می دهد و می گوید:« امروز یکی از ما دو نفر توی این می خوابه.» او و شهرام با دست خالی به سمت هم هجوم می برند و کتک کاری می کنند. شهرام که در حرکات رزمی اش فرز و چابک است، برتری اش را زود نشان می دهد و یاماچ را حسابی کتک می زند. وقتی یاماچ روی زمین می افتد، شهرام به طرف افرادش که برایش دست می زنند می رود و گلویی تازه می کند. یاماچ که نمی خواهد زود تسلیم شود اهنگ مورد علاقه اش را پخش می کند و با انرژی بیشتر از جا بلند می شود. او و شهرام بار دیگر با هم درگیر می شوند و یاماچ که قهرمان همیشگی رانت های دوم است در حین رقصیدن شهرام را کتک می زند و جلوی چشمان افراد شهرام گردن او را محکم بین بازوهایش می گیرد تا همانجا خفه اش کند. اما افراد شهرام بیکار نمی ایستند و اسلحه هایشان را به سمت یاماچ می گیرند و او به ناچار شهرام را رها می کند. شهرام نفس زنان کنار افرادش می ایستد و اسلحه ای برمی دارد تا کار یاماچ را تمام کند.

یاماچ دستانش را بالا می گیرد، دو سه قدم عقب می رود و در تابوتی که از قبل اماده کرده می خوابد. همزمان، برقها قطع می شوند و شلیک شهرام و افرادش به طرف یاماچ که دیگر داخل تابوت خوابیده و در امان است به در و دیوار می خورد. بعد از روشن شدن دوباره ی انبار، یاماچ با اسلحه ای از تابوت خارج می شود و جومالی و وارتولو و اکین که هرکدام در گوشه ای پنهان شده بودند به سمت شهرام و افرادش تیراندازی می کنند و همه ی ان ها را در چشم به هم زدنی می کشند.
اهالی محله که طبق دستور عمو جومالی فرصتشان به پایان رسیده اسباب و اثاثیه شان را جمع می کنند و اماده ی رفتن می شوند. وقتی که ماشین انها به کوچه ی انتهایی محله می رسد، خانواده ی کوچوالی از راه می رسند و رو به روی انها می ایستند. سلطان رو به اهالی محله می گوید:« گودالمون رو نجات بدیم؟» مردم با لبخندی جواب او را می دهند.
کوچوالی ها همراه اهالی گودال به در خانه ی ادریس می روند، عمو جومالی هراسان از خانه خارج می شود و یاماچ به او می گوید:« دیگه کسی رو نداری. گودال واسه تو جایی نداره. مودبانه برو.» عمو جومالی زیر نگاه پر از خشم اهالی محله و نفرینهای انها همراه دو نفر از ادمهایش سوار ماشین می شود و گودال را ترک می کند. خارج از گودال، وارتولو در مسیر جنگلی منتظر رسیدن ماشین عمو جومالی است. وارتولو در حال تعقیب کردن ماشین عموجومالی و شلیک به ان، پیش خود میگوید:« تو زندگی خودت تصمیم می گیری که چجور ادمی باشی. فقط یه زندگی نداری چندین زندگی داری. و حداقل یکی از اون زندگی ها رو دیگران به گند کشیدن.

انتقام گرفتن از کسایی که یه بار زندگیتو خراب کردن و تو رو کشتن اسونه.» وارتولو سد راه ماشین عمو می شود و ماشین جومالی و یاماچ و اکین هم از راه می رسد. انها ادمهای عمو را می کشند و تیری به دست او شلیک می کنند. عمو به طرف جنگل فرار می کند و هنوز زیاد ندویده که وارتولو را مقابلش می بیند. وارتولو می گوید:« از دلتنگی و علاقه ی من به بابام سواستفاده کردی. من بارها به تو نیمه ی بابام گفتم و دستت رو بوسیدم اما تو گولم زدی. ولی بدترین اشتباه زندگیتو کردی چون وقتی کسی منو گول می زنه اون پسر مودب صالح می ره و جاشو به وارتولو سعدالدین می ده. چشمای وارتولو جز انتقام چیزی نمی بینه.» او چند قدم به عمو نزدیک می شود و عمو جومالی بار دیگر با سرگردانی به سمت دیگری می دود و این بار با جومالی رو به رو می شود. جومالی با ارامش می گوید:« می دونی چرا اسم منو بابام جومالی گذاشت؟ چون می گفت جومالی برادر بزرگش بوده که خیلی جونمرد بوده و از خانواده اش محافظت می کرده. منم با خودم می گفتم اسم ادم مهمی روته باید مراقب رفتارت باشی جومالی.» عمو از جومالی دور می شود و جومالی فریاد می زند:« تو اسم خودتو لکه دار کردی. اسم منو هم لکه دار کردی. خدا لعنتت کنه.»

عمو جومالی وقتی چشمش به اکین می افتد بار دیگر مسیرش را کج می کند. اکین می گوید:« تو خواهر و مادر منو کشتی اما منو فراموش کردی. خیلی اشتباه کردی که منو فراموش کردی.» عموجومالی که انگار راه فراری ندارد و گیج و سردرگم شده اینبار با یاماچ که با نفرت نگاه ش می کند رو به رو می شود. یاماچ در حالی که به سمت او حرکت می کند و او را عقب می راند می گوید:« خانواده همه چیزه. اگه خانواده نباشه تو هم نیستی. اونا دستها و پاهای توعن. خانوادت از تو محافظت می کنن و تو هم از اونا محافظت می کنی.» عمو جومالی خود را در محاصره ی وارتولو و جومالی و یاماچ که هر لحظه به او نزدیک تر می شوند می بیند و می گوید:« التماستون می کنم منو نکشید.» او همانطور که از ترس به عقب می رود توی گودالی که از پیش برایش کنده اند می افتد. اکین بی توجه به التماسهای عمو جومالی روی او سنگر قبری می اندازد که رویش نوشته شده:« من لیاقت فامیلیم رو ندارم.» یاماچ و جومالی روی عمو خاک می ریزند و او یک ریز انها را لعنت می کند. وارتولو و اکین که حوصله ی فحشهای او را ندارند چند گلوله به عمو شلیک می کنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا