خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) را می توانید مطالعه کنید. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز ) یک سریال عاشقانه از سری سریال های بلند ترکیه ای است که طرفداران بسیار زیادی دارد. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) به کارگردانی Recai Karagöz و تهیه کنندگی Ozan Aksungur در ژانری عاشقانه و پلیسی ساخته شده است. سریال ترکی دردسرساز محصول سال ۲۰۲۱ کشور ترکیه است. ستاره های اصلی سریال شامل آیچا آیشین توران Ayça Ayşin Turan و تولگا ساریتاش Tolga Saritas و Pinar Caglar Gencturk و یاگیز جان کونیالی می باشد.

قسمت ۴ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)
قسمت ۴ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) 

بوراک ترسیده اما می گوید: «میخوای شلیک کنی؟ اون خشمو تو چشمات میبینم. اما نمیکنی! گوشیت زنگ میخوره و الان جواب نمیدی اما چون این حرفو زدم جواب میدی! اول فکر میکنی و بعد عصبی میشه! گوشیت که زنگ خورد جواب بده راننده تاکسی! » همان موقع گوشی علیرضا زنگ می خورد و نگاهی به بوراک می اندازد و بعد جواب می دهد. فورا و افرادش به خانه ی او رفته اند و اسلحه را روی سر مرت گرفته اند! فواد می گوید: «اگه یه تار مو از سر پسرم کم بشه، اول داداشت رو میکشم بعد مادرت و خواهر و شوهر خواهر و خواهر زاده و حتی دوستات تو تاکسیرانی و خانم وکیلی که کمکت میکنه رو میکشم. محله ت رو با خون میشورم! پس اگه میخوای بلایی سر عزیزانت نیاد، پسرم رو ول کن. » علیرضا مضطرب و عصبی می شود و نمیداند باید چه کند. او دوباره با نفرت اسلحه اش را به سمت بوراک می گیرد و دوست دارد شلیک کند اما نمی تواند و به همین خاطر به حسن زنگ میزند و وضعیت را برایش شرح می دهد تا به خانه شان برود و مراقب آنها باشد.

خالده پیش حسن است و مدام به گردنبندش فکر می کند و دنبال جواب است. صبری، دست راست پدرش از او می خواهد زودتر بلند بشود تا به پرواز برسند اما خالده از او می خواهد بنشیند و در مورد قتل مادر و برادرهایش می پرسد. صبری به او می گوید که بهتر است این را از حشمت خان بپرسد. همان موقع خالده شماره علیرضا را روی گوشی حسن می بیند و نگران می شود و دنبال او راه می افتد. حسن و چندتا از هم محله ای ها با اسلحه و چماغ به در خانه ی علیرضا می روند و از نگهبان های فواد می خواهند بکشند کنار اما انها می گویند که برای دردسر نه بلکه برای تسلیت امده اند! خالده جلو می رود و با عصبانیت از انها می خواهد کنار بروند. صبری می گوید: «رفقی به خاطرت بیار کی جلوت ایستاده. کاری نکن مجبور شم یادت بندازم! » رفقی هم کنار می کشد و خالده وارد خانه می شود. فواد از دیدن او جا می خورد. خالده نگاهی به اعضای خانواده که ترسیده اند می کند و می گوید: «واسه چی اومدین؟ » فواد می گوید: «به نیت تسلیت اما داداش پسره رومون چاقو کشید و خودش هم رو سر پسرم اسلحه گذاشته! » خالده می گوید: «از اتفاقات باخبرم. من هم یکم باعث اون عذابی که کشیدن شدم. نمیخوام دیگه به خاطر من بیشتر از این آسیب ببینن. »

و به علیرضا زنگ میزند و به او می گوید که نگران چیزی نباشد چون خانواده اش در امانند و می گوید: «علیرضا ازت میخوام بهم اعتماد کنی. تو از اونجا بری بیرون اینا هم از خونتون میرن. » علیرضا بعد از شنیدن حرف های او با عصبانیت به سمت در قدم برمیدارد. بوراک پوزخند میزند و می گوید: «خب دیگه اینجوری میذارن میرن! » علیرضا با نفرت به سمتش برمی گردد و چند بار بالای سر او شلیک می کند. بوراک از ترس به خود مچاله می شود اما به محض رفتن علیرضا به پدرش زنگ میزند و خبر این که صحیح و سالم است را می دهد. فواد هم خانه ی علیرضا را ترک می کند. وقتی مراد به بوراک سر میزند، بوراک که هنوز ترسیده می گوید: « تا حالا انقدر بد نبودم. » بعد لبخند میزند و می گوید: «خالده به خاطر نجات جون من به خونه ی راننده تاکسی رفت و باهاشون حرف زد. » علیرضا فورا خودش را به خانه می رساند تا از سالم بودن خانواده اش مطمئن بشود. مرت با ناراحتی و عصبانیت می گوید: «من اصلا خوب نیستم! » و به اتاقش برمی گردد. رقیه سلطان بلند می شود و روبروی علیرضا می ایستد و سیلی محکمی به او میزند. بعد هم بدون حرفی او را تنها می گذارد.

علیرضا به ساحل می رود و خالده هم کنارش می نشیند. او دست روی دست علیرضا می گذارد و می گوید: «از دست خانواده ت عصبانی نباش. کنارشون بمون. منم کنار تو میمونم. » و از علیرضا می خواهد تا گردنبند یادگاری مادرش را کمک کند و به گردنش بیندازد… علیرضا تمام شب را به نیهانی که با دست های خودش بزرگ کرده فکر می کند و اشک می ریزد… صبح علیرضا به دیدن مطفر می رود و می گوید: «حق با تو بود. آماده بودم ماشه رو بکشم. تو چشام نگاه کرد و گفت تو فکر میکنی چیزی برای از دست دادن نداری اما خیلی چیزها برای از دست دادن داری. » مظفر از او می خواهد بیخیال این قضیه بشود اما علیرضا می گوید: «نمیتونم تا دین نیهان رو ادا نکردم اینجوری زندگی کنم. » مظفر اسنادی را نشان او می دهد که سالها پیش جمع کرده بوده تا ریشه ی ارسویلو ها را خشک کند اما به خاطر خیانت دوست و همکارش نتوانسته این کار را به سرانجام برساند و بعد از ان زنش ترکش کرده و پسرش حالا خیلی دورتر از او حتی جواب تلفن هایش را نمی دهد و دوستان نزدیکش به او پشت کرده و تشکیلاتش را از میدان خارج کرده اند. مظفر با ناراحتی می گوید: «میدونی چرا؟ برای این که نتونستم بیخیال بشم و بگذرم. » علیرضا می گوید: «توام یه انتقام داری که باید از ارسویلو ها بگیری. درست مثل من. بهم کمک کن. »

فورا صبح به بوراک می گوید باید کسی را که سعی کرده آبروی او را ببرد و ویدیو را در فضای مجازی پخش کرده اند پیدا کنند. و بعد از بوراک می خواهد تا کارهای حمل و نقل را حل کند چون اگر این کار را نتواند انجام بدهد، طرف قراردادشان سلمان فردا با کس دیگری کار خواهد کرد! سر صبحانه، حشمت دلیل این که خالده استانبول را ترک نکرده می پرسد. خالده می گوید که یک سری کارها دارد که باید انجام بدهد. بعد از رفتن خالده، صبری به حشمت می گوید که خالده در مورد کشته شدن مادر و برادرهایش از او پرسیده.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا