خلاصه داستان قسمت ۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۴ فصل دوم سریال وضعیت زرد

فرزانه میز صبحانه چیده اما نه سعید و نه دایی حمید نمیخورن. فرزانه پشت در اتاق دایی میره و بهش میگه چرا نیومدین صبحانه بخورین؟ دایی حمید مدام سرفه میکنه و میگه دیشب زیاد شام خوردم الان میل ندارم فرزانه شک میکنه و در را باز میکنه که داخل بره وقتی در را باز میکنه با اتاقی پر از دود سیگار مواجه میشه که تعجب میکنه و میگه دایی مگه شما ترک نکرده بودین؟ دایی حمید میگه آره ترک کردم فقط میخواستم بکشم یخورده ببینم بعد از مدت ها چه حسی میده. دایی درباره کیف اکرم اقبالی حرف میزنه که فرزانه بهش میگه دایی اعتراف نمیکنین که شما دندونتون گیر کرده پیش اکرم خانم؟ دایی میگه ا این چه حرفیه میزنی؟ چجوری روت میشه بگی؟ من دایی سعیدما!!! فرزانه میگه ما متوجه شدیم اگه اینجوری نیست چرا همش نگران کیف خانم اقبالی هستین؟ من که پس فردا میرم خونشون واسه روضه کیفو میدم دیگه نگرانی نداره که! سپس بعد از کمی صحبت کردن فرزانه بهش میگه میخواین من فردا ناهار دعوتشون کنم اینجا بعد شما بتونین باهاش صحبت کنین؟ دایی حمید میگه میخوای تن خانم خدا بیامرزم تو گور بلرزه؟ فرزلنه میگه دایی جان ۱۰ سال از فوت ایشون میگذره چرا باید بلرزه؟

دایی حمید با حرفاش یجورایی با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه! سامان در یک برنامه رادیویی میره و اونجا مشاوره میده‌ تو مشاوره دادنش و چندتا سونی میده و کلمه ی مدیتیشن را درست تلفظ نمیکنه. بعد از اتمام برنامه با آرش و رضا در دفتر قرار میزارن و ارش بهش میگه خیالت راحت باشه بهت قول میدم سر سال معروف میشی سامان خوشحال میشه و میگه چطور؟ آرش میگه از سوتی هایی که ازت میگیرن فیلم میسازن میترکونی! فرزانه، خانم اقبالی را به خانه دعوت میکنه و وقتی میبینه دایی نیومد به اتاق میره و بهش میگه چرا نمیاین پس؟ دایی بهش میگه این کتی که پوشیدم بهم میاد خوبه؟ فرزانه تایید میکنه و دایی بهش میگه ازت یه سوال دارم دور از جونت فکر کن بعد از ۱۰۰ سال میمیری ناراحت نمیشی سعید ازدواج کنه؟ فرزانه تو فکر فرو میره و به حالتی دو دل بودن میگه خب چرا باید ناراحت بشم؟ من که تو این دنیا نیستم ناراحت بشم ولی خب، دایی حرفشو قطع میکنه و میگه ولی خب چی؟ فرزانه میگه حداقل بعد از چهلمم زن بگیره دیگه! دایی حمید عصبی میشه و میگه معلومه بعد چهل باید بره ازدواج کنه! سیب زمینی که خاک نکردیم! اصلا غلط میکنه تا سر سالت حرف از زن بزنه! فرزانه جا میخوره و میگه اینا مثال بود دایی جان چرا عصبی شدی یهو؟! و باهمدیگه میرن پیش خانم اقبالی. اکرم میگه ببخشید من دوباره مزاحم شدم به خاطر کیفم اومدم اینجا، دایی میگه نه بابا این چه حرفیه!

مراحمین. یه نفر به عنوان نخبه و استعداد جوان ایران پیش سعید میره برای یه مصاحبه. سعید بهش میگه شمارو آقای مرزوقی معرفی کردن واسه مصاحبه علمی خواستم ببینم شما با آقای مهندس آشنا هستین؟ نسبتی دارین باهم؟ اون پسر میگه نه من اصلا ایشونو نمیشناسم چرا باید باهاشون نسبتی داشته باشم! سعید بعد از کمی حرف زدن میگه خب شما میخواین چیکار میکنین؟ اون پسر میگه من دارم تمام تلاشمو میکنم تا اختراعمو ثبت کنم اما هیچکی باورم نمیکنه! بین حرف هایش سعید متوجه میشه که مهندس مرزوقی دایی اون پسره. سعید میگه شما چی اختراع کردین؟ درباره اش کمی حرف میزنین؟ اون پسر میگه من یه کلاه اختراع کردم که هرکی سرش میزاره بیماری آلزایمر را درمان میکنه سعید با شنیدن این حرف یکدفعه میزنه زیر خنده. اون نخبه با جدیت کامل میگه چیز خنده داری گفتم؟ کلاه خنده داشت؟ چی خنده داشت؟ سعید خودشو جمع و جور میکنه و میگه ببین شما باید پشت اختراعتون یه ماهیت علمی باشه یه چیزی باشه که اثباتش کنه تا بتونه ثبت بشه! اون پسر میگه من با دانشمندهای زیادی نشست و برخاست کردم و همشون منو حمایت کردن و اسامی دانشمندها را میگه و عکس هایی که باهاشون گرفته را بهش نشون میده از جمله پرفسور سمیعی، سعید حسابی جا خورده و تعجب میکنه. سر میز ناهار دایی حمید مدام به اکرم خانم توجه میکنه و واسش غذا میکشه. فرزانه از حال اکرم خانم میپرسه که میفهمه استرس داره و دستاش میلرزه فرزانه میگه این به خاطر تنها بودنتونه تنهایی بده اکرم میگه من تنها نیستم!

آنها اول فکر میکنن که شوهر داره اما بعدا متوجه میشن که منظورش دوستش بوده. تو دفتر رضا یه نمایشگاه عکاسی برگزار میشه و سعید با آرش با دیدن عکس هایی که اونجاست و قیمت هاش حسابی کلافه میشن و آرش میگه تازه این قیمت هایی که میبینه پایه‌ست سعید تعجب میکنه و میگه نه بابا! یعنی امکان داره بیشتر هم بشه؟؟ آرش میگه آره بابا. زمان مزایده میرسه و  تابلو تمام مشکی را با قیمت پایه ۱۰ میلیون میزازن وسط. سپس سعید میگه من نمیتونم اینو تحمل کنم باید یکی باشه که از خواب بیدارشون کنه و میره جلو و شروع میکنه و حرف زدن و میگه عکس این تابلورو همه میتونن بگیرن حتی با گوشیتونم میتونین بگیرین بیدار بشین از این خواب غفلت. یکی از حضار میگه تو اصلا نمیفهمی و درک نداری از هنر و شروع میکنن به قیمت دادن و تا ۲۵۰ میلیون هم بالا میره. فرزانه با اکرم در حال حرف زدنه و یکدفعه میگه ا یادم رفت ترشی بیارم اکرم یکدفعه گریه میکنه و میگه اخ پسرم عاشق ترشیه! دلم واسش تنگ شده سربازه از وقتی که از هواپیما جا موندم دارم خوابشو میبینم دایی صداشو میشنوه و فکر میکنه فرزانه موضوع خواستگاریو گفته و اون داره درباره او حرف میزنه وقتی به اکرم میگه او حسابی جا میخوره و میگه خجالت بکش این چه حرفیه و با عصبانیت از اونجا میره فرزانه ماجرارو میگه و بخش میگه که خراب کردی….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا