خلاصه داستان قسمت ۵ فصل اول سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵ فصل اول سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون امیر غفارمنش و سوسن پرور و بهار داورزنی و حسام خلیل نژاد ساخته شده است. سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۵ فصل اول سریال وضعیت زرد
قسمت ۵ فصل اول سریال وضعیت زرد

قسمت ۵ فصل اول سریال وضعیت زرد

فرزانه به همراه سعید به بازار رفتند تا خرید کنند سپس بعد از خریدشان به یک پارک میرن روی نیمکت بشینن و کمی استراحت کنن. سپس سعید آنجا از فرزانه گلکی میکنه به خاطر اینکه توی مغازه مثل بچه ها باهاش رفتار کرده فرزانه بهش میگه مگه خودت نشنیدی گفتش که پارچه اش ترکه. سعید میگه میتونستی از دست من نگیری بعد بهش بگی که ایرانیشو بده در ضمن من دانش آموزهای کلاست نیستم و با هم دیگه کمی بحث میکند. “سپس یاد خاطره ای می افتد که یه روز در خانه با هم دیگه بحث میکردند سر کانال برنامه. فرزانه به سعید میگه چرا همش داری شبکه چهار که درباره انرژی هسته‌ای مستند هست را میبینی! حالا هم که دیگه اخراج شدی! سعید با شنیدن حرفش ناراحت میشه و میگه باشه اصلا بیا برنامه خودتو ببین. فرزانه از طریق پیام دادن ازش معذرت خواهی میکنه و با همدیگه اوکی میشن” فرزانه یکدفعه گوشیشو درمیاره که سعید با یادآوری اون خاطره فکر میکنه میخواد بهش پیام بده و ازش معذرت خواهی کنه بخاطر همین سریع گوشیشو بر میداره و میگیره تو دستش که فرزانه یک دفعه بهش پیامی تو گوشی نشون میده و بهش میگه بیا نگاه کن ما دوتایی با هم دیگه تصمیم گرفتیم که همه چیزمونو ایرانی بگیریم نه خارجی.

آرش با سامان در حال صحبت کردن هستند که آرش میره تو آبدارخونه تا برای خودشان آبمیوه بیاره اما همان موقع تلفن زنگ میخوره و سامان جواب میده و متوجه میشه که پشت خط روانشناس آرشه. سامان با فهمیدن این موضوع ناراحت میشه و وقتی برمیگرده و میخواد حرف بزنه میفهمه که سامان موضوع را فهمیده. سامان ناراحت میشه و از اونجا میخواد بره که آرش بهش میگه من بهت نگفتم به خاطر اینکه تخصص تو توی ازدواج موفق نیست سامان یک دفعه جا میخوره و با لبخند و خوشحالی بهش میگه بلاخره میخوای ازدواج کنی؟ رفتی خواستگاری؟ آرش میگه آره همین هفته پیش بود که رفتم خواستگاری سامان با عصبانیت میگه یعنی منو پیچوندی دیگه همین چند وقت پیش هم دوباره خواستیم با همدیگه بریم بیرون اما گفتی نه جایی قرار داری پس قرارت با همین مشاور جونت بوده! خیلی از من بهتر حرف میزنه که اونو انتخاب کردی؟ آرش میگه اینجوری نیست چرا فکر می کنی که من تو رو میتونم بپیچونم؟ تو دوست دوران دبیرستان منی هیچ وقت همچین کاری نمیکنم، سبک موضوع هاتون باهم دیگه فرق میکنه واسه همین رفتم پیش اون و رابطه شان کمی بهتر میشه همدیگر را در آغوش می گیرند. رضا با سامان در حال ساختن یک فیلم تبلیغاتی هستن. سعید به همراه دایی اش به یک مسجد میرن تا نمازشون را بخونن. وقتی از مسجد می خوان بیام بیرون سعید میبینه که کفشش را دزدیدن یکی از افراد مسجد بهش میگه که حتماً کار مراد هستش یخورده حواس پرتی داره هرازگاهی کفشهای بقیه را میپوشه اما وقتی میره خونه خانواده‌اش فرداش میاره خیالت راحت.

سعید میگه خب الان من چه جوری برم خونه؟ آنها بهش یه دمپایی جلو بسته نارنجی میدن و میگن بیا تاوقته با این برو تا فردا کفشتو بیارن. سعید وقتی دمپایی رو میبینه میگه خیلی ضایعس و من روم نمیشه بپوشمش و کلید را به داییش میده تا بره واسش یه جفت کفش بیاره اما داداشش میگه خجالت بکش تا دم ماشین میخوای بیا همینارو بپوش از شانس بد سعید تو همون مسجد ۳،۴ نفر از دانش آموزانش اونو میبینن و ازش می خوان تا به سوالاتش جواب بده درباره فیزیک و درس ولی سعید ازشون میخواد تا برن و سر فرصت برایشان توضیح بده بعد از رفتن آنها یکی از همکارهای سعید در سازمان هم او را میبینه و بعد از کمی صحبت کردن می فهمه که او هم اخراج شده چند روز بعد از اخراج شدنش و فرستادنش به شرکت آب و فاضلاب. از طبقه پایین دفتر فردی پیش رضا میاد و بهش میگه مسئول خیریه واحد پایین هستیم ازتون می خواهم تا فیلم تبلیغاتی را برامون درست کنین رضا حسابی خوشحال میشه و قبول می کنه سپس ازش میخواد تا هزینه اش را بهش بگه اما او میگه مگه نگفتین کار خیره! ما هم پولی دریافت نمی‌کنیم. رضا با سامان به عنوان مشاور فیلم تبلیغاتی کوتاهی درست میکنه. سعید با فرزانه در حال صحبت های عاشقانه هستن که یکدفعه دایی اش داخل اتاق میره و سعید رفتارشو تغییر میده سپس دایی سعید ازش میپرسه که چرا نمیری سرکار؟

سعید بهش میگه تا زمانی که دوربین‌های آژانس توی اون دفتر هست من اونجا سرکار نمیرم به غرور و شخصیت من بر میخوره. حمید با مسخرگی میگه میخوای بری تو فاضلاب؟ سعید میگه اون شرکت آب و فاضلاب هست فرمی پر کردم ایشالا تا هفته دیگه جوابش میاد یه اتاق توی دانشگاه میگیرم سپس دایی لش بهش میگه نمیدونم چرا آمریکا اومده تورو تحریم کرده سپس ازش میپرسه که تحریم یعنی چی؟ الان چه اتفاقی افتاده واست؟ سعید بهش میگن یعنی حساب های بانکی بلوک میشه حمید فکر میکنه که حساب های بانکیش تو ایرانو داره میگه و سریع توی گروه خانوادگی شان این خبر را میزاره و یک گلریزان انجام میده. سپس یک کارتون برای سعید فرستاده میشه و حمید بهش میگه ببین چه فامیل های گلی داریم! سعید میپرسه که واسه چی؟ اک ماجرای گلریزانو بهش میگه و ازش میخواد تا از تک تکشون تشکر کنه. سعید بعد از فهمیدن موضوع بهش میگه منظورم حسابهای بانکی توی خارج از کشور بود اگه حسابی داشته باشیم بلاک میکنن من که ندارم هیچیو تحریم نمیکنن. رضا روی لباسش چای میریزه و میخواد عوض کنه اما با دیدن دوربین دنبال یه راه حله. همان افرادی که اون دوربین‌ها را گذاشتن فیلم ها را چک میکنند اما با دیدن طرز رفتار و برخورد های آنها تعجب می کنند و مترجمش بهش میگن ایشون قول میدن که خودشون شخصاً صحبت کنن و تمام تحریم‌های خبرگزاری را بردارن به شرطی که هر چه سریعتر این دوربین‌های خبرگزاری جمع بشه از این ساختمان…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا