خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۶۴ سریال ترکی ضربان قلب
قسمت ۶۴ سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۶۴ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

در عمل جراحی حیات، به دلایلی مجبور میشوند که قلب او را دربیاورند و او را به دستگاه وصل کنند. آلپ بالای پشت بام می‌رود و میبیند که دوقلو ها لبه پشت بام هستنند و می‌گوید شما تصمیم به جدایی گرفتید؟ آنها میگویند ما هیچوقت از همدیگر جدا نخواهیم شد. و با هم پایین برمیگردند. علی در حال کمک به زایمان داملا است.داملا با نگرانی میگوید برادرم مرا خواهد کشت.علی قول میدهد که به او‌ کمک میکند. سلطان به چنگیز زنگ میزند و میگوید :«خوب توانستی عکسها و فیلمها را قبل از اینکه به جایی بفرستد، حل کنی.باید کار کمیسر را هم تمام کنی.»
سینان به کمیسر سر میزند و سلطان به او میگوید به لطف تو او زنده مانده است.بعد از رفتن سلطان،سینان می‌گوید :« قبل از اینکه چیزی را که میخواهم ،نگیرم ،نمیگذارم بمیرد.» براد داملا آمده و سروصدا میکند .علی به او تذکر میدهد ولی او‌ تهدید میکند و‌ مسئول آنجا با زدن یک بطری به سرش،او را بیهوش میکند.ایپک و‌ آغوز به خانه ای در طبیعت رفته اند و آغوز میگوید حاضر شو که مهمانی برویم.ایپک میگوید حوصله غانجا را ندارم.برویم خانه و فیلم ببینیم. آغوز میگوید یعنی شب عید‌ را اینطوری بگذرانیم؟ ایپک حاضر به رویارویی با ایلول نیست، اما آغوز او را راضی میکند.
ایلول و سلیم پیش حیات هستند که ‌قلبش را دراورده و‌ به یک دستگاه وصل کرده اند تا قلب دیگری پیدا شود. ایلول میگوید حیات اولین بیمار من بود و از آن‌زمان با هم دوست هستیم.
زنی میاید و‌ خودش را مادر داملا معرفی میکند.علی میگوید باید با هم حرف بزنیم. بعد از مدتی مادر داملا ، درحالیکه بچه ای در بغلش هست به اتاق او میاید. داملا شروع به گریه میکند و میگوید من نمی خواستم اینطور شود.بابام مرا میکشد. باید بچه‌ را به کس دیگری بدهیم… مادرش میگوید تو یک گناهی کرده ای….ولی چرا بچه جزایش را بکشد؟ خودت باید ازش مراقبت کتگنی. اقای دکتر قول داده کمک مان میکند. حیات از اینکه قلبی در سینه اش نمی تپد،ناراحت است. او فکر میکند که اگر آن شب برف ببارد، آرزوهای او به واقعیت می پیوندد. زینب از علی تشکر میکند که توانسته مادر داملا را قانع کند.او‌ می‌گوید آمدن شما به کارابوجاک بهترین اتفاق برای انهاست.علی میگوید من تصادفی اینجا نیامدم و حتما سرنخ هایی اینجا هست که باید پیدا کنم.
ایلول در مورد حیات به علی میگوید که او امشب منتظر باریدن برف است.ایلول روی پشت بام است که سلطان میاید و میپرسد از وضعیت دوقلوها خبر دارید؟ ایلول میگوید به گفته آلپ ،انها عمل را قبول نکرده اند.سلطان میخواهد ایلول را وادار کند که بتوانند آنها را قانع کنند، اما ایلول میگوید اخرین تصمیم با بیمار است و نمیشود مداخله کرد. صمد و آلپ اسما را میبینند که لباس شیک پوشیده و برای اخر سال آماده شده که با هم بروند. علی به آلپ زنگ میزند که باید پیش یک بیمار بروی و صمد هم به طبقه همکف بیاید.
ایلول لباس شیک مهمانی پوشیده و آماده رفتن است. علی زنگ میزند که پایین منتظرش است. موقع رفتن در آسانسور ،حیات و الپ و اسما و صمد را میبیند و با هم پایین میروند. کمی بعد برف شروع به باریدن میکند.صمد با دستگاهی که آماده کرده بود برف افشانی میکند.و ایلول و حیات را خوشحال میکند. سپس همگی عکس سلفی میگیرند.
پلیس نوذر و‌ پلیس تارک منتظر احوالات چتین هستند.سینان میرود که به او سربزند و به پرستار میگوید شیفت من است.
علی و ایلول خوشحال هستند و علی میگوید ما همیشه به مردم رسیدگی کردیم و به خودمان فکر نکردیم.ایلول میپرسد یعنی ما هم تعطیلات برویم؟ علی میگوید این هم برنامه خوبی است، ولی میخواهم سال نو تو را سورپرایز کنم. آنها وارد خانه ای میشوند که میزبانش سلطان است که سال نو همه دوستان با هم باشند.سلطان به مسئول پذیرایی و آشپز سفارش میکند که حتما به همه ادمها مشروب بدهد. سر میز شام، ایپک و‌ آغوز ،صمد و آلپ و اسما ‌و‌ سلیم هم هستند.موقع ورود ایلول بطرف ایپک میرود و‌ از او میپرسد که چرا جواب تلفن را نمی دهد؟ و می‌گوید الان وقت قهر کردن نیست…ایپک می‌گوید اگر میخواهی از ما محافطت کنی ،باید از علی دور شوی. ایپک آنجا را ترک میکند و آغوز هم دنبالش میرود و میگوید تو که امده بودی با او اشتی کنی…ایپک میگوید که او شروع کرد…
علی میبیند ایلول ناراحت است و میرود که با ایپک حرف بزند. به او می‌گوید که من برای دور شدن از ایلول به بیمارستان دیگری رفتم.ایپک می‌گوید بهتر است بفهمی که چکارکرده ای که یک نفر میخواهد ازت انتقام بگیرد. سینان به چتین سرمیزند اوکمی بهوش امده،سبنان دم گوش او‌میگوید بکو‌دشمن علی اصف کی هست؟ او بزحمت کلمه دکتر را میکوید وحالش بد میشود وچند بار سینان شوک میدهد ولی بیفایده است و‌کمیسر میمیرد.
سلطان‌ از اینکه دعوت او را قبول کرده اند ،تشکر میکند.او می‌گوید :«در سال نو‌، خوشحالم که وارد این خانواده بزرگ میشوم. بسلامتی همه تون با هم مشروب میخوریم.»همه گیلاس های مشروب را میخورند. دم سال نو‌،حیات به ایلول زنگ میزند و میگوید آرزو کردم که زنده بمانم و‌ بچه های تو را بببنم.اسما هم می‌گوید من هم در سال نو میخواهم متاهل شوم….ایلول میگوید ببینیم آروزی علی چی هست؟ او‌ میگوید :«ایلول،تو اول مرا مرد عاشقی کردی بعد منتظرم کردی,بعد مرا خوشبخت کردی الان میخواهم یک خانواده خوب باشیم..مرا بابا میکنی؟» ایلول جا میخورد و خوشحال نمیشود.مهمانها درباره اسم بچه صحبت و شوخی میکنند که ایلول میگوید این بحث‌ را تمام کنید. من بچه نمی خواهم. او سپس به علی میگوید بهتر بود قبلا در این مورد با من صحبت میکردی.من هیچوقت مادر نمیشوم…..در این موقع سلطان‌ سرش روی میز میافتد و بیهوش می‌شود. همه تعحب میکنند.سلیم میرود او را معاینه کند که خودش هم زمین میافتد.بعد مهمانها یکی یکی بیهوش میشوند و فقط علی کمی حالش بهتر است. او ایلول را بغل کرده و‌ کمک میخواهد.
سلطان که به دروغ خودش را به بیهوشی زده، گوشه چشمش را باز میکند و‌ لبخند میزند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا