خلاصه داستان قسمت ۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زین‌العابدین تقی‌پور، بهار داورزنی، حسام خلیل‌نژاد، آرش ماهان‌کیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصه‌ای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. به تعبیر حامد بامروت‌نژاد تهیه‌کننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هسته‌ای می‌رسد.

قسمت ۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد
قسمت ۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد

قسمت ۷ فصل دوم سریال وضعیت زرد

فرزانه و سعید و دایی حمید سر میز شام هستن که تلفن فرزانه زنگ میخوره که میبینه اکرم اقبالیه. بعد از کمی حرف زدن فرزانه بهش میگه به خاطر دیروز ناراحتین که تلفن مارو جواب ندادین؟ اکرم میگه واسه چی ناراحت باشم؟ کار شراره خیلی بد بود من ازتون عذرخواهی میکنم اومدیم زیارت شاه عبدلعظیم داشتم زیارت میکردم صدای زنگتونو نشنیدم. فرزانه ازش جوابشو میپرسه درباره ی پیشنهاد اردواج دایی حمید که هرچی حرف میزنه صداش قطع و وصل میشه و هرچقدر هم جابه جا میشن فرقی نمیکنه در آخر فرزانه میگه جوابو پیامک کنین که بعد از چندثانیه جواب مثبتش را به فرزانه میگه. آنها با این جواب حسابی خوشحال میشن و دایی شروع میکنه و بالا پایین پریدن و کل خانه را بهم میریزه. روز عقد فرا میرسه و رضا جلوی در محضر سوییچ ماشین اکرم را از وکیلش میگیره و میره اونجا میشینه و شروع میکنه به عکس گرفتن. پسر اکرم از همانجا میخواد به پادگان که حمید بهش میخواد پول بده اکرم میگه نمیخواد به وکیل گفتم واسش پول کارت به کارت کرده ولی حمید میگه بزار حالا اینم تو جیبش باشه، اکرم لبخند میزنه و به وکیلش میگه ببین چه زود با همدیگه خوب شدن! وکیل به رضا تو ماشین نگاه میکنه و با حرص میگه اینا کلا خانوداگی زود اخت میشن با آدم.

اکرم به پسرش میگه اونجا مواظب خودش باش که پسرش میگه اصلا اونجا هیچ ترسی نداره من جام امنه. حمید میپرسه کجا خدمت میکنه؟ اکرم میگه لبه مرزه دیگه حمید با تعجب میگه لبه مرز؟ کجا؟ وکیل میگه صفر مرزی دیگه! حمید میگه اوه اوه اونجایی؟ خیلی مواظب خودت باشیا اونجا! اکرم با ترس میگه مگه اونجا خطرناکه؟ سپس به پسرش میگه تو که گفتی اونجا اصلا خطرناک نیست؟! وکیل به حمید میگه که اکرم اصلا خبر نداره که اونجا خطرناکه! حمید موضوع را جمع میکنه و میگه آهان اون صفر مرزی را میگی! من اشتباه گرفتم سپس بهش یه قرآن میده و میگه این قرآن جون منو تو عملیات بدر نجات داد اکرم با ترس میگه تو که میگی خطرناک نیست چرا داری قرآن میزاری تو جیبش؟ حمید میگه نه واسه این میزارم که زنبوری عقربی چیزی نیشش نزنه! پسر اکرم برای اینکه بیشتر از این اوضاع خراب نشه از اونجا میره. آرش میخواد به زورخانه بره تا ورزش کنه که سامان میگه منم میخوام باهات بیام و باهمدیگه به اونجا میرن. سامان که هیچی از اون ورزش نمیدونه مدام از پهلوان رخصت میخواد که باعث کلافگی همه میشه آرش میگه من میرم یه جا دیگه وایمیسم تا آبروم بیشتر از این نرفته!

حمید و اکرم با وکیل و رضا در حال رفتنن به سمت خانه هستن. وکیل به رضا میگه تو کجا پیاده میشی؟ رضا آدرس خبرگزاری را بهش میده اما خودشیرینی میکنه و میگه زن دایی بهتر نیست وکیلو بزاریم سرکارش بریم سمت مزار حسن آقا یه فاتحه ای هم بفرستیم؟ حمید میگه الان که نمیشه! مهمون داریم باید بریم خرید اکرم که خوشحال شده میگه حالا میریم سریع و برمیگردیم، حمید ناچارا قبول میکنه. آنها به شاه عبدالعظیم میرسن و حمید میبینه که رضا داره با ماشین عکس میگیره بهش میگه این کارها چیه؟ آبروی منو بردی! رضا میگه دارم خوش میگذرونم دیگه دایی گیر نده! حمید بهش میگه اگه میدونستم بعد از عروسی میخوای مارو بیاری قبرستون عروسیم دعوتت نمیکردم! و با کلافگی به سر مزار میرن. آنجا رضا برای خودشیرینی بیشتر به یک دعا خوان میگه که زیارت عاشورا بخونه اما او بهش میگه زیارت عاشورا بلد نیستم! اکرم ناراحت میشه و میگه حسن آقا زیارت عاشورا خیلی دوست داشت، رضا میره میکروفن و بلندگو را ازش میگیره و خودش شروع به خواندن میکنه، حمید حرص میخوره و میگه دیر شد سریع تمام کن بریم خونه.

تو زورخانه همه در حال ورزش هستن که سامان به پهلوان میگه رخصت او هم قبول میکنه و میاد بیا وسط زمین. سامان پشیمان میشه و میخواد خودشو کنار بکشه اما اجازه نمیدن و پهلوان بهش میگه دستتو باز کن و بچرخ تا زمانیکه هم بهت نگفتم نمی ایستی. سامان شروع به چرخش میکنه و ارش را همزمان صدا میزنه ولی هنوز چند ثانیه نشده که سرش گیج میره و روی زمین می افتد! سر مزار حسن آقا وقتی روضه خوانی رضا تموم میشه یه نفر میاد و بهش میگه میشه بیاین سر قبر برادرم انجا واسه ما هم بخونین؟ رضا میگه شغلم این نیست من فقط واسه دل زن داییم خوندم! اکرم و حمید میگن برو ثواب داره یخورده بخون ما دم ماشین منتظرتیم! رضا تو مسیر ازش میپرسه چرا فوت کردن؟ اون مرد گفت اعدام شد، رضا جا میخوره و میگه یعنی چی؟ اون مرد میگه تو یه دعوا زد طرفو کشت! رضا میترسه و از اونجا فرار میکنه. ارش و سامان در حال بیرون رفتن از زورخانه هستن که سامان ازش میپرسه حالا که تا اینجا اومدم بزار واسه آخرین بار برم ۴ گوشه زمینو ببوسم و بیام ارش با کلافگی میگه ۸ گوشه داره نه ۴تا!

سعید در حال نشان دادن فیلم ازمایش علمیش به یکی از همکارانش هست که میبینه او مدام میخنده! سعید بهش میگه کجاش خنده داره؟ اون مرد میگه خیلی باحاله آخه و سپس بهش میگه دیگه این فیلمو تو بخش علم نوین نزارین. سعید دلیلشو میپرسه که او بهش میگه کلا دارین این بخشو جمع میکنیم و میخوام یه مدرسه غیرانتفاعی با این عنوان بسازم و بهش نیگه رو معلم فیزیک روی شما حساب کردم و از اونجا میره. سعید که دوباره بیکار شده به سر مزار پدرش میره و با گریه باهاش درد و دل می کند و از بیکار شدنش بهش میگه. چند دقیقه بعد استادش او را اونجا میبینه و وقتی میفهمه بیکاره بهش میگه بیا تو گروه ما و روی درمان سرطان با پرتودرمانی کار کنیم او حیابی خوشحال میشه و قبول میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و۲ سریال وضعیت زرد + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا