خلاصه داستان قسمت ۲۴۳ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۳ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که ۲۴۳ قسمت سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۴۳ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۴۳ سریال ترکی زن (کادین)

بهار با دیدن قسمت تعجب می کند و قسمت هم از دیدن او خوشحال نمی شود. بهار به سمت او می رود تا زودتر کیف هایشان را عوض بکنند که زنی جلو می رود و با بدجنسی می گوید: «من این خانومو میشناسم! » او مادر یکی از هم مدرسه ای های نیسان و دوروک است که حتی به محله بهار هم آمده بود. بهار به او می گوید که اشتباه می کند و مرد میزبان خیریه هم می گوید: «شما اشتباه میکنید این خانم یکی از بزرگترین کمک کننده ها به ماست. » زن اصرار دارد و حتی می گوید که بهار اگر کارت شناسایی اش را نشان بدهد از او عذرخواهی خواهد کرد. بهار دستپاچه می شود و کیف از دستش روی زمین می افتد. وقتی قسمت می بیند طولی نمی کشد که بهار لو برود، لیوان نوشیدنی ای را روی زمین می اندازد. توجه همه به سمت نوشیدنی جلب می شود و قسمت فورا کیف ها را عوض می کند. تا بقیه به سمت بهار برگردند او فرار می کند و سوار ماشین می شود تا به سمت خانه برود.

انور هنوز هم از پنجره منتظر است تا بهار بیاید. شیرین مدام توی گوش او می خواند که بهار با جم دوست شده است. تا این که بالاخره بهار از راه می رسد و انور فقط می گوید: «خب خیالم راحت شد که برگشت خونه. » شیرین می گوید: «مگه دخترت نیست؟ نمیخوای چیزی بهش بگی؟ » انور با عصبانیت می گوید: «بهار خودش خوب و بد رو میدونه. » صبح وقتی بهار بچه ها را جلو در می برد تا سرویسشان از راه برسد، انور جلو می رود و می پرسد:« بهار دیروز خونه فضیلت خانم بودی؟ » بهار تایید می کند که نیسان می گوید: «نه مامانم تولد یکی از دوستاش بود. » بهار فورا می گوید: «تولد تو خونه فضیلت خانم بوده! » شیرین هم از راه می رسد و با دیدن عارف با صدای بلندتری می گوید: «شب چطور گذشت آبجی؟ دوست پسر جدیدت جم خیلی خوشتیپه! » بهار که از این حرف او آن هم جلوی عارف و انور ناراحت شده همه چیز را انکار می کند و به او می گوید که دروغگو است. انور هم از شیرین می خواهد تا حرف نزند.

بهار پیش جیدا می رود و متوجه پاکتی که معلوم می کند چه کسی بچه ی واقعی جیدا و امره است می شود. جیدا با نگرانی از او می خواهد عکس را نگاه نکند اما بهار عکس را برمیگرداند و به جیدا هم نشان می دهد. از بین آن دو پسر، ساتیلمیش یعنی پسری که خانواده ای فقیر و پرجمعیت داشت بچه ی امره و جیدا است. بهار به جیدا یاداوری می کند که ساتیلمیش هم بچه ی او است اما جیدا می گوید: «من خودم پسر دارم. » عارف وقتی به کافه می رود، امره برای او تعریف می کند که هم می توانند آردا را نگه دارند و هم پسر خودش را چون پدر آردا قبول کرده در ازای ۱۰ هزار دلار، بیخیال پسرش بشود. عارف از این خبر خوشحال می شود اما هنوز جیدا این موضوع را نمیداند. جیدا وقتی به خانه ی فضیلت خانم می رود، فضیلت بدون توجه به او از خانه خارج می شود. رائف هم از جیدا می خواهد تا برای صبحانه بیرون بروند که جیدا هم قبول می کند. فضیلت به همان طلافروشی که شیرین ادرسش را داده می رود و بعد از دیدن جواهرات خودش و دوربین مداربسته ای که نشان می دهد بهار و برشان جواهرات را فروخته اند، غصه می خورد و عصبانی می شود.

قسمت سراغ جم می رود و با عصبانیت به او می گوید: «تو نباید بهارو وارد این بازی میکردی. دست از سرش بردار. » جم می گوید: «ما دوتا جدا از هم نمیتونیم کار کنیم. کارای تو رو من هم تاثیر میذاره. مثلا من نمیخوام تو با امره ازدواج کنی! » قسمت می گوید: «تو نمیتونی زندگی منو کنترل کنی! » و از آنجا خارج می شود. او وقتی به دفترش می رسد، با بهار روبرو می شود. بهار در مورد جم از قسمت میپرسد. قسمت خیلی عادی می گوید که کسی به اسم جم نمی شناسد و توضیح می دهد: «چند روز پیش یکی باهام تماس گرفت و در مورد پرونده ای که این روزها روش کار میکنم گفت مدارک مهمی رو برام میفرسته. منم کیف پر از پول را برداشتم و با تو روبرو شدم. » بهار می پرسد: «پس تو کیفی که دست منه بود چی بود؟ » قسمت می گوید: «هیچی. از همون اول همچین احتمالی میدادیم ولی این ریسک رو قبول کردیم. » بهار حرف های او را باور می کند و وقتی قسمت از او می خواهد تا در مورد جم بیشتر برایش توضیح بدهد بهار هرچه را که میداند به او می گوید.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا