خلاصه داستان قسمت ۳۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

وقتی دمیر و فکرت به عمارت می رسند، زلیخا به سرعت به سمتشان می رود تا ببیند خبری از لیلا شده یا نه ولی دمیر میگه هرجارو گشتیم نبود زلیخا گریه اش شدت میگیره. همگی تو عمارت حسابی نگران شدن و اوضاع حسابی ریخته بهم. تلفن عمارت رنگ میخوره که زلیخا سریعا خودشو به تلفن میرسونه. فردی به زلیخا اطلاع میده که بچه ات بیرون عمارت سمت چپ کنار یه تخته سنگه. زلیخا به سرعت می دود و لیلا را صدا میزنه، دمیر بقیه هم پشت سرش میدوند که میبینند لیلا را تو یه سبد گذاشتند. زلیخا بچه اش را در آغوش میکشد و گریه میکنه و میگه تموم شد مامان جون و دمیر خیالش راحت میشه و فکرت بهشون میگه چشمتون روشن و همگی به داخل میرن. فکرت کنار سبد متوجه یه نامه میشه که توش نوشته دمیر یامان از اون چیزی که فکر میکنی بهت نزدیکم.

همه ی اهالی عمارت خوشحالند و زلیخا خیالش راحت شده. دمیر میگه برای شیرینی پیدا شدن لیلا امروز به همه کارگرها حقوق بیشتری میدم و همگی خوشحال میشن. دمیر همه را جمع میکنه و فکرت را صدا میزنه. دمیر میگه همه ی شما از اتفاق هایی که بین من و فکرت افتاده خبر دارین. فکرت آروم به دمیر میگه همه چیز تموم شده ماله قبله کشش نده. دمیر قبول نمیکنه و میگه همه اتفاق هایی که افتاد اشتباه بود و الان میخوام از فکرت عذرخواهی کنم و برام مهم نیست که تو شناسنامه به چه فامیلیه ولی فکرت پسر عدنان یامانه و برادر منه و از این به بعد فکرت یامانه و برادر من است. و همدیگر را به آغوش میکشن. همگی دست میزنن و خوشحالی میکنن، لطفیه با خوشحالی جلو میره و فکرت را به آغوش میکشد و به دمیر میگه از این به بعد من دیگه دوتا پسر دارم.

دمیر از لطفیه هم برای اتفاق های اخیر عذرخواهی میکنه. فکرت به دمیر اشاره میکنه و باهم به طرف اصطبل میرن. اونجا فکرت به دمیر ماجرای نامه را میگه و بهش نشان میده. دمیر به فکرت میگه میدونم باید چجوری به حسابشون برسم و باهم میخوان برن که همان موقع ماشین پلیس میاد تو حیاط عمارت. دمیر میپرسه چیشده؟ کمیسر به دمیر میگه جسد سودا خانم پیدا شده و اولین مضنون این پرونده دمیر خانه. همگی تعجب میکنن و دمیر میگه یعنی چی؟ کمیسر میگه تمام مدارک علیه شماست، دمیر خان شما به جرم قتل سودا چاغلایان بازداشتین. دمیر با پلیس میره و زلیخا گریه میکنه و فکرت حسابی تو فکر میره. دمیر به زندان میره تا موعد دادگاهش برسد. ثانیه و گولتن پیش زلیخا میرن تا دلداریش بده. ثانیه میپرسه که واقعا دمیر خان سودا خانم را کشته؟ زلیخا میگه معلومه که نه.

ثانیه میگه پس کی کشته؟ زلیخا میگه امیت مادرشو کشته. دمیر وقتی ماشین و پولو بهشون داد موقع برگشت به عمارت تو جاده میبینه که سودا و امیت زدن کنار و منتظر دمیره. امیت نتونسته کنار بیاد با این موضوع و اسلحه میکشه سمت دمیر و میخواد بکشتش که سودا میپره جلو دمیر اون تیر میخوره . ثانیه میگه همه جا هم تهدید کرده بود که سودارو میکشه حالا چجوری ثابت کنیم؟ پس به خاطر همین موضوع بود که گفتی مجبوریم امیت را اینجا نگه داریم؟ زلیخا تایید میکنه. شرمین که خبر نداشته امیت میدونه مادرش مرده ماجرارو واسش تعریف میکنه. امیت هم شروع به نقش بازی کردن میکنه و با گریه میگه دمیر چجوری تونستی مادرمو بکشی هنوز یه دل سیر نگاش نکرده بودم. بتول به خانه میرسه و به شرمین ماجرای شرکت را تعریف میکنه و میگه که وکالت گرفتم از دمیر الان شروت ماله خودمونه و الان که افتاده زندان دیگه قانونی شرکت مال ماست، شرمین حسابی خوشحال میشه و میگه انتقام تمام روزهای بی پولیمونو میگیریم ازشون.

فکرت به ملاقات دمیر میره و میگه هیچ جوره نمیتونیم ثابت کنیم که من سودارو نکشتم امیت کشته. دمیر میگه من باید از اینجا بیام بیرون تو این موقعیت نباید زلیخا و بچه هامو تنها بزارم باید مواظبشون باشم. فکرت یادش می افتد که فردا روز ملاقاته و میگه من یه نقشه ای دارم فردا از زندان فراریت میدم. فردا صبح زلیخا پیش دادستان میره و ماجرارو واسش تعریف میکنه و میگه که دمیر بی گناهه امیت مادرشو کشته، لحظه های اخر هم سودا به دمیر گفته نزار بچه امیت تو زندان به دنیا بیاد واسه همین دمیر نیومده امیت را لو بده. دادستان میگه همه مدارک علیه دمیر خانه کاری نمیشه کرد عدالت برقرار میشه و همه چیز تو دادگاه روشن میشه. شرمین در حال تمیز کردن اتاق امیت هست که متوجه میشه یه لکه قرمز روی ملحفه تخت هست اولش جا میخوره و میگه این چیه؟

ولی بعد از کمی فکر کردن متوجه واقعیت میشه و میفهمه که امیت حامله نبوده و نقش بازی میکرده تا از دمیر انتقام بگیره و حسابی شوکه میشه. فکرت با چند نفر به ملاقات دمیر میرن و بعد از مدتی اشاره میکنه تا وقتی موعد ملاقات تموم شد با مامورها دعوا کنن تو اون وضعیت دمیر صورتش را میپوشاند و از زندان خارج میشه. چتین دمیر را سوار کرده و میرن. فکرت بهش میگه باید از کشور خارج بشی بعد زلیخا و بچه هارو میفرستیم پیشت ولی دمیر قبول نمیکنه و میگه بدون زن و بچه هام هیچ جا نمیرم اونا جونشون در خطره و به طرف عمارت میرن. زلیخا با دیدن دمیر شوکه میشه و میگه چرا اینجایی چیشده؟ که دمیر میگه فرار کردم و بهشون میگه حاظرشین باید سریعا از اینجا بریم.وقتی دارن از حیاط عمارت بیرون میرن یکدفعه یکسری مهاجم به عمارت حمله میکنن و اونجارو به رگبار میبندن.

سریعا همه پناه میگیرن و دمیر و فکرت با محافظ ها شروع به تیراندازی میکنن وقتی اونا مهاجم ها میرن و وضعیت سفید میشه متوجه میشن یکسری ها تیر خوردن و زخمی شدن زلیخا فردی را میبینه و فکر میکنه دمیره که تیر خورده ولی وقتی صورتشو میبینه متوجه میشه دمیر نیست. زلیخا و فکرت به دنبال دمیر میگردن ولی هرجارو میگردن میبینن که اثری از دمیر نیست همگی ترسیدن و عمارت تو شوک بزرگی فرو رفته. زلیخا دست و پاشو گم کرده و با گریه دمیر را صدا میزند…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا