خلاصه داستان قسمت ۳۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

صبح زود فکرت و تکین و زلیخا باهم مینشینند و درباره اینکه کی عدنانو دزدیده حرف میزنن. فکرت میگه نمیتونه کار خود امیت باشه حتما کار یکی از آدم های ما یا شما بوده. تکین میگه من به آدم های خودم اعتماد کامل دارم مثل خانوادم هستن ولی خوب هممون آدمیم دیگه امکان اشتباه داریم شاید وسوسه بشیم. زلیخا هم میگه منم هرچی فکر میکنم کسی تو ذهنم نمیاد که شک کنم بهش. لطفیه به عدنان صبحانه میده و حین صبحانه دادن خیلی دوستانه و کودکانه ازش میپرسه که کی دیشب بردتش گردش. عدنان میگه یه عمو برد ولی هرچی میپرسه کدوم عمو عدنان میگه یه عمو دیگه. لطفیه بهش میگه بریم تو حیاط یه دوری بزنیم پسرم؟

عدنان قبول میکنه و زلیخا دستشو میگیره و به حیاط میبره و به ثانیه دستور میده که همه ی کارکنان مرد تو حیاط عمارت جمع بشن . ثانیه به راشید میگه برو جومالیو صدا کن بیاین اینجا خانم ارباب کارتون داره. وقتی همه جمع میشن زلیخا به عدنان میگه مامانی کدوم عمو تو رو برد دیشب گردش؟ عدنان همه رو نگاه میکنه و جومالی پشت بقیه سعی میکنه پنهان بشه و از همون پشت کم کم به عقب میره تا فرار کنه. عدنان  به انگور میرسه و بهش اشاره میکنه. زلیخا میگه مامان جون این انگوره که عدنان میگه باباش، همه به غفور نگاه میکنن که غفور هل میکنه و میگه بچه ست داره اشتباه میکنه. زلیخا میگه مطمئنی این عمو بود؟ عدنان میگه اون یکی بابای انگور. زلیخا میگه جونالی کجاست؟ هرکی هرچی میگرده پیداش نمیکنه.

جومالی از عمارت بیرون رفته و در حال فراره. اوزوم که اینو میشنوه ناراحت میشه و به طرف خانه و اتاقش میره. همگی جومالی را لعنت میفرستن‌. ثانیه به دنبال اوزوم میره که میبینه تو اتاقش داره گریه میکنه. ثانیه او را تو آغوشش میگیره و دلداریش میده و میگه ناراحت نباش، اوزوم به ثانیه میگه مامان هیچ وقت تنهام نزارین باشه؟ ثانیه بغلش میگیره و میگه تو همه چیز منی معلومه که همیشه کنارتم. هاکان به تعمیرگاه عبدالقدیر می رود و واسش همه چی  را تعریف میکند. هاکان میگه  زلیخا امیت معشوقه دمیر را کشت اون زنه هم حامله نبوده با بالشت دمیر را گول زده بود. عبدالقدیر میخنده میگه عجب موذماری بوده حتما با خودش گفته از من سوء استفاده کرده حالا هم که نمیخواد منو ازش انتقام میگیرم .

هاکان میگه بچه شو برداشته بود میگفت دمیر بگو کجاست تا عدنانو بدم زلیخا هم میگفت نمیدونم، هاکان میگه زلیخا واقعا نمیدونه دمیر کجاست اگه میدونست میگفت بهش. عبدالقدیر میگه تو خودت گفتی ما رو میبره پیش دمیر! هاکان میگه نه باید صبر کنیم خودش پیداش بشه. عبدالقدیر اسلحه را در دستش میگیره و میگه یعنی الان اثر انگشت زلیخه روی اینه؟ هاکان تایید میکنه . در عمارت، تکین به زلیخا میگه به خاطر اینکه پلیس شک نکنه به چیزی میریم ژاندارمری و بهشون گزارش عدنانو میدی و میگی که جومالی هم تو دزدیدنش نقش داشته و الانم فراریه و ازش شکایت میکنی. هاکان عبدالقدیرو میبره پیش ماشین امیت. عبدالقدیر میگه الان این ماشین همه چیزو لو میده به پلیس زنگ بزن بیاد.

هاکان میگه من با دمیر مشکل دارم نه با خانواده اش. قصد ندارم زلیخا تو زندان بیوفته. در ضمن جنازه دفن میشه با اسلحه جایی هم به مشکل خوردیم خیلی راحت در میاد از زیر خاک و مدرک روی میز بازپرس گذاشته میشه در ضمن زنی که ترس داره از افتادن پشت میله های زندان کار بیشتری میکنه واسمون تا زنی که تو زندانه باید به عنوان تهدید ازش استفاده کنیم وگرنه اگه الان پلیس بیاد همه چیزو میفهمه دیگه دستمون جایی بند نیست. ولی الان امیت تو سینه اش تیر داره و اسلحه هم دست ماست سرپیچی کنه دادیم دست پلیس. الان باید تا زمانیکه که دمیر پیداش میشه من برای خودم اعتبار بخرم. باید اعتبار جمع کنم. عبدالقدیر میگه اهان الان فهمیدم یعنی به دمیر بگیم یا هرکاری که میگیمو انجام بده یا زنتو میندازیم زندان.

هاکان لبخند معناداری میزنه. آنها ماشین امیت را به طرف جاده ای خطرناک میبرن که هر سال چند نفری را کشته میده و ماشین را به ته دره پرت میکنند تا مرگ امیت را یه تصادف تلقی کنن. آنها به تعمیرگاه برمیگردن که عبدالقدیر میگه نقشه تمیز و خوبی شد ولی برای تکین اشتباه کردیم نباید تو آشپرخانه این کارو میکردیم. هاکان میگه چطور؟ چه فرقی داره؟ عبدالقدیر گیگه تکین فکر کرده یه حادثه بوده که کپسول گاز ترکیده. هاکان میگه ای بابا آدم عجب آدم ابلهی. عب نداره عبدالقدیر بهشون میفهمونیم با یه روش دیگه خیالت راحت کاری نداره.

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا