خلاصه داستان قسمت ۲۰۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۰۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ثانیه برای پخش کردن هیزم بین کپر نشین ها به آنجا می رود. او اوزوم را میبیند و متوجه می شود که مادرش مریض شده است. ثانیه به چادر مادر اوزوم می رود. مادر اوزوم در حال سرفه کردن است و از دهنش خون می آید. ثانیه نگران شده و از عبدی میخواهد که سریع ماشین بیاورد تا زلیش را به بیمارستان ببرد. غفور خبر بیمار شدن زلیش را به هولیا میدهد. غفور و هولیا سر زمین می روند و زلیش را میبینند. هولیا از دیگر کارگران به خاطر اینکه چیزی در مورد بیماری زلیش خبر نداده اند آنها را دعوا میکند و حدس می زند که او سل گرفته باشد. غفور زلیش را به بیمارستان می رساند. دکتر ها با دیدن او میگویند که باید از او آزمایش بگیرند.
ثانیه، اوزوم را به خانه دمیر می آورد و او با عدنان مشغول بازی می شود. زلیخا نیز از شنیدن بیماری مادر اوزوم ناراحت می شود.
دمیر همچنان در ماشین معلق بین زمین و پرتگاه مانده و از ترس اشک میریزد و نمیداند باید چه کند. کمی بعد، یک وانت پر از کارگر از آنجا عبور کرده و ماشین دمیر را می شناسند. آنها پیاده می شوند تا به دمیر کمک کنند.
آنها به وسیله یک طناب ماشین را بالا کشیده و دمیر نجات پیدا میکند. دمیر به کارگران پول داده و از آنها تشکر میکند.
غفور به خانه برمیگردد و به هولیا خبر میدهد که بیماری مادر اوزوم جدی است و سرطان تمام بدنش را درگیر کرده است. هولیا ناراحت شده و از او میخواهد که فعلا به ثانیه چیزی نگوید و به اوزوم نیز حرفی نزند. آنها اوزوم را سرگرم میکنند.
دمیر به شرکت می رود. مژگان داخل اتاق دمیر منتظر او نشسته است. مژگان به دمیر میگوید که بهتر است مراقب زنش باشد، زیرا او مدام سعی دارد که نزدیک ایلماز بشود و امروز نیز به خانه آنها آمده بود تا به پسر او شیر بدهد. دمیر از شنیدن این حرف شوکه می شود، اما به روی خودش نمی آورد و از زلیخا دفاع میکند و میگوید که او کار بدی نکرده و نیت خیر داشته است و مژگان حق تهمت زدن ندارد. سپس از مژگان میخواهد که دیگر برای چنین چیزهایی به آنجا نیاید و اگر مشکلی دارند، از آن خانه بروند. مژگان با حرص بیرون می آید.
هولیا به آشپزخانه پیش ثانیه می رود و موضوع بیماری زلیش را به او میگوید. ثانیه خیلی ناراحت می شود. اوزوم به حیاط می رود و مشغول بازی می شود. زلیخا نیز عدنان را به حیاط می برد.
او پیش اوزوم می رود و حواسش از عدنان پرت می شود. عدنان دوباره به حیاط خانه ایلماز می رود.ایلماز کرمعلی را به حیاط برده تا هوا بخورد. ایلماز عدنان را بغل میکند. زلیخا به سمت ایلماز می رود تا عدنان را بگیرد. همان لحظه دمیر سر می رسد و زلیخا سریع با عدنان به سمت خانه می رود. دمیر با عصبانیت زلیخا را به اتاق می برد و به خاطر ماجرای شیر دادن به بچه ایلماز با او دعوا میکند. زلیخا از اینکه مژگان پیش دمیر رفته و خبرچینی کرده است عصبانی می شود و میگوید که از روی انسانیت این کار را کرده است.
شب وقتی مژگان به خانه می رود و میفهمد که ایلماز بچه را به حیاط برده بود، با او بحث میکند. سپس به حرص به اتاق می رود. ایلماز نیز عصبی شده و بیرون می رود.