خلاصه داستان قسمت ۳۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه تکین، بختیار پیش تکین و لطفیه آمده است. تکین در مورد علت آمدن بختیار به چکوراوا و دخیل بودن فکرت در این قضیه سوال میکند. بختیار میگوید که فکرت از او خواسته بود به آنجا بیاید تا با هم باشند. سپس در مورد رابطه امید و فکرت نیز میگوید که قبلا با هم دوست بوده اند، اما فکرت میگوید که آنها عاشق و معشوق نیستند و فقط مدتی با هم وقت میگذراندند. لطفیه از شنیدن این حرف عصبی می شود. مژگان به دفتر فکرت می رود. فکرت تصور میکند که او نیز برای ملامت کردن فکرت آمده است، اما مژگان میگوید که او میدانست تصادف زلیخا کار فکرت نبوده است و از قلب او خبر دارد.
در خانه زلیخا به اتاق بچه ها رفته و گریه میکند.دمیر پیش او می آید و زلیخا با ناراحتی میگوید که از این که بچه اش را از دست داده است ناراحت است. دمیر او را دلداری میدهد و میگوید که دوباره بچه دار می شوند.
دمیر به حیاط پیش سودا رفته و میگوید که سراغ امید می رود و نمیگذارد او دیگر در چکوراوا بماند. سودا میگوید که او خودش با امید صحبت میکند و مانع رفتن دمیر به آنجا می شود.
سودا به خانه امید می رود. امید از اینکه سودا پشت او نیست دلخور است. سودا او را نصیحت کرده و میگوید که نباید زندگی دمیر و زلیخا را خراب کند و آنها یکدیگر را دوست دارند. او از بی عاقبتی زندگی خودش و زن دوم بودن صحبت میکند، اما امید اهمیت نمیدهد و به سودا میگوید که اگر میخواهد او را داشته باشد، باید به او کمک کند تا او به دمیر برسد.
سپس سودا را از خانه بیرون میکند. سودا دم در خانه امید می نشیند.
صبح هنگامی که امید بیرون می آید، سودا را میبیند که تمام شب دم خانه او مانده بود. سودا با دیدن چمدان در دست آیلا، میخواهد مانع رفتن او بشود. آیلا میگوید که تا زمانی که سودا به او کمک کند، نمیتواند او را ببیند. سپس کاغذی به سودا میدهد و میگوید که اگر نظرش عوض شد باید طبق این برگه عمل کند. سودا با گریه و التماس از امید میخواهد نرود، اما امید سوار ماشین شده و می رود. در بیمارستان آیکوت خبر میدهد که امید برای مدت نامعلومی به مرخصی رفته و فعلا او پزشک ارشد بیمارستان است. مژگان از شنیدن رفتن امید متعجب می شود.
نامه ای از طرف خیریه به خانه دمیر می آید که داخل آن نوشته شده است که کمپ تابستانی هولیا به اسم ایلماز تغییر نام داده شده است. دمیر وقتی می فهمد که زلیخا چنین درخواستی داده و به او نیز چیزی نگفته است، ناراحت شده و با زلیخا دعوا میکند. زلیخا میگوید که پول ایلماز در آن زمین پیدا شده است و او نیز حق دارد. سپس از اینکه دمیر حتی به اسم ایلماز نیز حساس است و دست از سر مرده او بر نمیدارد عصبانی می شود.
سودا به دمیر میگوید که امید در خانه نبوده است و موفق به صحبت با او نشده است.مژگان به خانه می رود و به تکین و لطفیه میگوید که امید برای مدت نامعلومی از بیمارستان مرخصی گرفته است.آنها متعجب می شوند. لطفیه تصور میکند که حرفهای او با امید روی او تأثیر داشته است. او سپس به تکین در مورد اسم امید و اینکه فقط سودا اسم او را میدانست، میگوید.
در خانه دمیر وقتی متوجه می شود که امید به مرخصی رفته، خوشحال می شود و به سودا میگوید که امیدوار است او دیگر به چکوراوا برنگردد.
بیشتر بخوانید: