خلاصه داستان قسمت ۳۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی که امید برمیگردد، با دیدن تکین شوکه می شود. تکین با عصبانیت جلو آمده و دوربین را از دست امید میگیرد و به زمین پرت میکند. او از امید میپرسد که با چه رویی چنین کاری میکند. سپس میگوید که از رابطه او و دمیر خبر دارد، و همچنین از رابطه او و فکرت نیز مطلع است. او با زبان خوش از امید میخواهد که دست از کارهایش بردارد. امید که جا خورده است ، تصور میکند که دمیر اینها را برای او تعریف کرده است. او میگوید که رابطه ی جدی بین او و فکرت نبوده و فقط در آلمان دوست بوده اند. او سپس میگوید که دمیر باید قولهایی که خودش به او داده بود را نیز به تکین میگفت. تکین میگوید که دمیر دو بچه معصوم و یک زن خوب دارد و از او میخواهد که از دمیر فاصله بگیرد.او امید را تهدید کرده و می رود.
تکین یادش می آید که سودا پیش او آمده و با گریه برای او تعریف کرده بود که امید دختر اوست و چون با دمیر رابطه پنهانی داشته، عاشق دمیر شده و حالا او را مجبور کرده است که باعث جدایی دمیر و زلیخا بشود. او از تکین کمک خواسته بود.
زلیخا پیش عمو شادی می رود. عمو شادی طبق خواسته زلیخا در حال تحقیق در مورد فکرت است.
او میگوید که پرونده های دوره سربازی تکین و موسی را بررسی کرده و هر دوی آنها گروهی خونی او منفی دارند ولی گروه خونی فکرت آ.ب است و او نمیتواند پسر موسی باشد، اما از طرفی اثبات نمی شود که او حتما پسر عدنان است و باید باز هم تحقیق کنند.
زلیخا به شرکت پیش دمیر می رود. او با تردید به دمیر میگوید که امروز به دیدن فکرت رفته بود. دمیر به شدت عصبانی شده و سر زلیخا داد می زند. زلیخا میگوید که دمیر به حرفهای فکرت گوش نداده بود و فکرت میخواست با او صحبت کند. دمیر از اینکه زلیخا در مشکل آنها دخالت کرده عصبانی است و زلیخا نیز طلبکارانه میگوید که آنها زن و شوهر هستند و مشکلاتشان به هم مرتبط است. او سپس برگه گروه خونی موسی و فکرت را نشان میدهد. دمیر از اینکه زلیخا در این مورد نیز پیگیر است و تحقیق کرده است، بیشتر عصبانی می شود. زلیخا ناراحت و کلافه شده و بیرون می رود.
در خانه، گولتن پیش سودا رفته و میگوید که آن شب امید را دم در در حال صحبت با دمیر دیده بود و او با دمیر صمیمی بوده است. سودا هول شده و از گولتن خواهش میکند که به زلیخا چیزی نگوید.
زینت، زن راشید دم عمارت آمده و از زلیخا در مورد راشید سوال میکند. او میگوید که آنها باید به خاطر کاری که راشید کرده و بچه اش را رها کرده است، به او پول بدهند، وگرنه همه جا آبروی یامان ها را میبرد. زلیخا عصبانی شده و او را بیرون میکند.
فکرت در دفتر منتظر آمدن امید است تا عکسها را از او بگیرد. تکین به دفتر فکرت رفته و با عصبانیت با او دعوا میکند و میگوید که منتظر عکسها نباشد. سپس به خاطر اینکه فکرت قصد داشت با انگ زدن به عفت زلیخا، آبروی او را ببرد و او را خائن جلوه دهد، او را دعوا کرده و میگوید که از رابطه او و امید نیز خبر دارد. سپس میگوید که فکرت باید از ترکیه به آلمان برود و انتقام را تمام کند و زندگی جدیدی برای خودش داشته باشد. او با عصبانیت بیرون می رود.
فکرت دم کارخانه تکین می رود. او همه کارگران را جمع کرده و مقابل همه میگوید که او نسبت خونی با تکین ندارد و تکین عموی او نیست. سپس میگوید که دیگر آنجا کار نمیکند. او کلید های کارخانه را به سمت تکین میگیرد، اما تکین که به شدت ناراحت شده، واکنشی نشان نمیدهد. فکرت کلیدها را روی زمین گذاشته و می رود.
ماشین فکرت در مسیر پنچر می شود. در همین حین مژگان او را میبیند و نگه میدارد. فکرت به او میگوید که میخواهد از چکوراوا برود. سپس از تکین گلایه میکند. مژگان به او پیشنهاد میدهد که با هم به آلمان بروند و زندگی جدیدی را شروع کنند. فکرت قبول میکند. مژگان به شدت خوشحال می شود.
تکین وکیل خود را صدا زده و از او میخواهد که تمام حسابهای مشترک با فکرت را ببندد و او را از ارث خودش محروم میکند.
بیشتر بخوانید: