خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) را می توانید مطالعه کنید. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز ) یک سریال عاشقانه از سری سریال های بلند ترکیه ای است که طرفداران بسیار زیادی دارد. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) به کارگردانی Recai Karagöz و تهیه کنندگًساخته شده است. سریال ترکی دردسرساز محصول سال ۲۰۲۱ کشور ترکیه است. ستاره های اصلی سریال شامل آیچا آیشین توران Ayça Ayşin Turan و تولگا ساریتاش Tolga Saritas و Pinar Caglar Gencturk و یاگیز جان کونیالی می باشد.

قسمت ۱۱ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) 
قسمت ۱۱ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) 

علیرضا به بیمارستان می رود که به صبری سر بزند و با حشمت صحبت کند. حشمت او را به اتاق می برد و اول از او به خاطر نجات صبری تشکر می کند اما علیرضا از او می خواهد که نگهبان هایش را از محله و جلوی در و خانه اش بردارد. حشمت می گوید: «چرا؟ مردم ببینن من و تو دوستیم بد چیزیه؟ » علیرضا می گوید: «اگه قراره دوست باشیم، میاین چاییمونو میخورین و بعد در موردش صحبت میکنیم اما نه اینطوری. » و به محض خارج شدن از اتاق، مظفر او را داخل اتاق دیگری می کشد و خیلی شاکی می گوید: «اخرین بارت باشه به من اولتیاماتوم میدی! وقتی بهت گفتم میتات لقمه راحتتریه چرا سعی داری حشمت رو انتخاب کنی؟! » علیرضا می گوید: «میتات میخواد با استفاده از من اختیار کارارو به عهده بگیره. حشمت به من احتیاج داره. اون ترس از دست دادن دخترشو داره و حرص چیزیو نداره. بگم بیا کنار من بجنگ بدون تردید قبول میکنه. » مظفر می گوید: «اون یه گرگ قدیمیه. تو نمیشناسیش نمیدونی میتونه چه کارایی کنه. مطمئن باش در اولین فرصت از پشت بهت خنجر میزنه.» وقتی صبح خیلی زود رقیه سلطان از املاکی مشتری برای خانه می آورد، مرت داد و بیداد راه می اندازد که اجازه این کار را نمی دهد.

علیرضا کنار مادرش می نشیند و می گوید: «واقعا فکر میکنی با فروختن خونه من و مرت همراهت میایم؟ » رقیه می گوید: «من میدونم اگه اینجا بمونیم شما دو نفر اتفاقای بدی و تجربه میکنین و نمیخوام اینجوری بشه. » علیرضا مقابل او سکوت می کند اما سراغ ارسیم می رود و خیلی جدی به او می گوید: «دیگه بی خبر از من همچین کاری نکن. به املاکی هم بگو مامانمو یه مدت دست به سر کنه تا از سرش بیفته! »
حشمت تاکسی رانی می رود تا علیرضا و حسن صحبت کند و تشکری هم کرده باشد. یاشار که از طریق دریا تمام مدت آنها را زیر نظر دارد تا در فرصت مناسب علیرضا را بکشد با دیدن حشمت جا می خورد. حشمت به علیرضا می گوید: «منم تو این کار برای جلوگیری از ظلم و ظالم وارد شدم اما تهش دیدم که خودم تبدیل شدم به ظالم. اینجور کارا به این راحتی نیست جوونمرد. »
بوراک برای دستبوسی و معذرت خواهی به در خانه ی حشمت می رود اما او که در خانه نیست، هالیده دم در می رود و بدون این که او را راه بدهد می گوید: «شانس اوردی بابام نیست وگرنه حتی نمیذاشت تا اینجا بیای! »

بوراک می گوید: «من واسه دستبوسی اومدم نه چیز دیگه! برای این که موضوع بیشتر از این کش پیدا نکنه. » همان موقع یاشار به او زنگ میزند و در مورد حشمت که پیش علیرضا است می گوید. بوراک شوکه و عصبانی می شود و در حالی که نگاهش به هالیده است می گوید: «پس یه مهمون دیگه هم نداریم مگه نه؟ پس از اونم بگیریم و همونطور که لایقشه ازش استقبال کنیم. » حشمت برای آخر حرف هایش به علیرضا می گوید: « تو هنوز خیلی جوونی. اگه بخوای بیخیال شی هرکاری از دستم بربیاد میکنم دست از سرت بردارن. » و بلند می شود که برود ناگهان یاشار و افرادش حمله می کنند و علیرضا خودش را سپر حشمت می کند و در این درگیری هم تیر می خورد و از راه دور با یاشار و افرادش می جنگد و باعث می شود انها عقب نشینی کنند. وقتی حشمت افراد زخمی و علیرضا را به بیمارستان می رساند، هالیده با دیدن علیرضا نگران می شود و فورا اقدامات لازم برای زخم سطحی او را انجام می دهد. خانواده ی علیرضا خودشان را می رسانند و امینه با دیدن او با عصبانیت می گوید: «تا وقتی تو دور و بر داداشم باشی هیچ وقت حالش خوب نمیشه! »
وقتی فواد با خبر می شود که یاشار به حشمت هم شلیک کرده با عصبانیت به بوراک می گوید: «تو که از این قضیه خبر نداشتی؟! » بوراک می گوید: «نه بابا مگه میشه؟! اون بدون اطلاع از من این کارو کرده! » و فورا از فیکرت می خواهد یاشار را پیدا کنند و سر به نیستش کنند تا مبادا فواد باخبر بشود که بوراک در اصل حکم شلیک به حشمت را داده است!

وقتی رقیه سلطان حشمت را می بیند با این که او را نمی شناسد اما می فهمد که حتما به این قضیه ربطی دارد و با عصبانیت می گوید: «پسر من تا قبل از آشنا شدن با شماها، اینجوری نبود. به خاطر عزای خواهرش اینجوری داره عذاب میکشه.. » حشمت در سکوت سرش را پایین می اندازد.
هالیده از علیرضا می خواهد تا تعریف کند که چه شده؟ علیرضا می گوید: «چیز خاصی نبود. لازم نیست نگران بابات باشی. » هالیده از دهانش در می رود و می گوید: «فکر میکنی فقط نگران بابامم؟ » علیرضا هم لبخند میزند… وقتی رقیه می فهمد که هالیده دختر حشمت است با عصبانیت از انها می خواهد تا پسرش را راحت بگذارند و باعث دردسرش نشوند. هالیده بعد از حرف های او بغض می کند و حشمت برای آرام کردنش در آغوشش میگیرد.
مظفر تصمیم می گیرد قبل از فواد و حشمت یاشار را پیدا کند تا هم جانش را نجات بدهد و هم بتواند قانعش کند که با انها همکاری کند.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا