خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) را می توانید مطالعه کنید. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز ) یک سریال عاشقانه از سری سریال های بلند ترکیه ای است که طرفداران بسیار زیادی دارد. سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) به کارگردانی Recai Karagöz و تهیه کنندگًساخته شده است. سریال ترکی دردسرساز محصول سال ۲۰۲۱ کشور ترکیه است. ستاره های اصلی سریال شامل آیچا آیشین توران Ayça Ayşin Turan و تولگا ساریتاش Tolga Saritas و Pinar Caglar Gencturk و یاگیز جان کونیالی می باشد.

قسمت ۹ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) 
قسمت ۹ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) 

خالده خیلی نگران پدرش است و برای همین به او می گوید که برای نجات صبری تصمیم دارد با بوراک صحبت کند اما حشمت با جدیت این اجازه را به او نمی دهد. خالده بغض می کند و می گوید: «بابا زخماتو از من پنهون کن. بذار مرهم دردت بشم. دیگه مجبور نیستی این بار رو تنهایی رو دوشت بذاری. دخترت بزرگ شده. » حشمت هم به یاد گذشته اش و همسر و دو پسرش می افتد و در آغوش خالده زار میزند. علیرضا فسون را به خاطر این که ویدیوهای عروسی را به او نداده سرزنش می کند. فسون با عصبانیت می گوید: «این دختر انقدر برات مهمه؟ » علیرضا می گوید: «خالده از اول کنار من بوده نه مقابلم. » فسون که ناراحت شده می گوید: «باشه اما یادت نره که اون دختر مسبب مرگ نیهانه! » صبح فرید طلاهای عروسی نیهان را به علیرضا می دهد تا به جای بدهی اش به عثمان آنها را بدهد اما علیرضا می گوید: «من نمیتونم به طلاهای نیهان دست بزنم. دلم نمیاد… بمونه برای خودت فرید. » و بعد به ایستگاه تاکسی می رود و سوئیچ تاکسی اش را به او برمیگرداند که ارسیم، دامادشان از راه می رسد و با پولی که از فواد گرفته حساب علیرضا را صاف می کند! همه از این حرکت او جا می خورند. او که در تلاش است خانواده را راضی کند تا علیرضا را از این کار بیرون بکشند؛ مدام در گوش رقیه سلطان می خواند تا مانع علیرضا بشود.

فسون دوباره به زندان و ملاقات چنگیر می رود و به او می گوید که هم سلولی هایش حتما از اخبار کارهایی که علیرضا کرده خبر دارند و حتما قصد این که کنارش باشند را هم دارند برای همین جان چنگیز در امان نیست و از او می خواهد حقیقت را بگوید تا در امنیت باشد. چنگیز که ترسید به رفقی زنگ میزند و این قضیه را براش تعریف می کند. رفقی می گوید که همچین قضیه ای نیست و این خبر را به مراد هم می رساند. مراد تصمیم می گیرد خودش سراغ فسون برود و این قضیه را حل کند. خالده به علیرضا می گوید که قصد دارد با بوراک صحبت کند. علیرضا از او می خواهد این کار را نکند و دستان خالده را در دست می گیرد و می گوید: «تو با این کار بهش جسارت میدی. یکم بهم فرصت بده پیداش میکنم. » خالده قبول می کند. علیرضا به مظفر زنگ میزند و به او می گوید: «یا چیزی که میخوام رو بهم بده یا از این به بعد چیزی ازم نخوا عمو مظفر! » مظفر هم کمی بعد آدرس را برایش می فرستد. علیرضا همراه حسن و فاتح راه می افتد. حشمت هم همراه افرادش راه می افتد تا کاری بکند و خالده وقتی می بیند خبری از علیرضا هم نشده به بوراک زنگ میزند. بوراک با دیدم اسم او روی صفحه گوشی اش لبخند میزند و وقتی خالده از او می خواهد به کافه ی کنار ساحل بیاید با خوشحالی قبول می کند.

مراد پیش فسون می رود و به او می گوید میداند که برای به حرف آوردن چنگیز حقه زده و به دروغ چیزهایی سر هم کرده همان موقع حشمت و افرادش داخل می شوند تا مراد را با خودشان ببرند. فسون با عصبانیت می گوید که حق ندارند در دفتر او ادم ربایی کنند و وقتی حشمت به او توجهی نمی کند، فسون اسلحه ای برمیدارد و با ترس به سمت حشمت میگیرد… علیرضا و حسن و فاتح به آدرس مورد نظر می روند و تمام افراد بوراک را از سر راه برمیدارند و صبری را که به شدت زخمی شده نجات می دهند. اولین کاری که علیرضا می کند به خالده زنگ میزند و به او می گوید که صبری را پیدا کرده اند. خالده می گوید که اما الان در کافه منتظر بوراک است. علیرضا از او می خواهد فورا تا قبل از این که از فراری داده شدن صبری خبر ندارد از انجا خارج بشود اما خالده با دیدن بوراک گوشی را قطع می کند و علیرضا راه می افتد تا خودش را به او برساند. بوراک با لبخند مقابل خالده می نشیند و با غرور و مطمئن می گوید: «الان من روبروی زیباترین زن دنیا نشستم. نه بابات، نه بابام و نه صبری هیچ کدوم برای من مهم نیستن. تنها چیزی که مهمه واسم تویی. نتیجه ی همه چیز به انتخاب های تو بستگی داره! تو هرطور بخوای همون میشه. »

خالده سکوت می کند و حرفی نمیزند و فقط مستقیم به چشمان بوراک خیره می شود تا این که فکرت به گوش بوراک می رساند که علیرضا صبری را نجات داده است. بوراک به هم می ریزد و با عصبانیت می گوید: «خالده تو عمدا به من زنگ زدی تا منو از اونجا بیرون بکشی که اون یارو بره سراغ صبری اره؟ چطور تونستی با اون مرتیکه همکاری کنی؟ » خالده با لبخندی پر از غرور به سکوتش ادامه می دهد و حرفی نمیزند. همان موقع علیرضا از راه می رسد و بوراک را صدا میزند و سینه به سینه او می ایستد.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی علیرضا (دردسرساز) + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا