خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت 4 سریال ترکی محرمانه
قسمت ۴ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی محرمانه

یکی از افراد طارق بهش زنگ میزنه و میگه محموله کم و کسری داره، طارق عصبانی میشه و میگه یعنی چی کم و کسری داره؟ پس شما اونجا چه غلطی میکنین؟ من شمارو اونجا واسه چی گذاشتم؟ و با کلافگی تلفنو قطع میکنه. نهیر و یاز باهمدیگه غذاسونو میخورن و وقتی تموم میشه نهیر، یاز را به خانه اس میرساند. او مسیر نهیر به طارق زنگ میزنه و میگه یادت نره امشب عمر تئاتر داره باید بریم. طارق با عصبانیت بهش میگه که محموله کم و کسری داره! نهیر تلفنشو به ماشین وصل کرده بود که یاز هم اینو میشنوه و نهیر بهش میگه بعدا حرف میزنیم الان باید قطع کنم. وقتی میرسن نهیر به یاز میگه فردا چیکاره ای؟ یاز بهش میگه فعلا برنامه ای ندارم چطور؟ نهیر میگه عالیه پس باهم میریم بازار خرید، یاز قبول قبول میکنهو میگه خیلیم عالیه. یاز وارد خونه میشه که میبینه سر و صداست و وقتی به اتاق لونت میره میبینه که داره بوکس تمرین میکنه. لونت بهش میگه چرا بهم خبر ندادی که میرین ناهار و میرسونتت؟ باید میگفتی! یاز میگه حالا که چیزی نشده، بدم نشد فهمیدم تو محموله شون کم و کسری دارن لونت میپرسه از کجا؟ یاز میگه تو ماشین گفت صداش تو ماشین پخش شد شنیدم. لونت بهش میگه برو به مادرت زنگ بزن داره کاراشو میکنه که ویزا بگیره بیاد منصرفش کن! بعدشم حاضرشو شام میریم رستوران طارق رزرو کردم.

یاز وقتی آماده میشه و از پله ها پلیین میاد لونت از دیدن ظاهرش حسابی جا میخوره! یاز میگه من نمیدونم چجوری این کفش پاشنه بلندارو میپوشن! بونت میپرسه تا حالا نپوشیدی؟ یاز میگه تا قبل از اینکه یاز بشم نه! لونت میگه معلوم بود توقعی ام نداشتم و میره. یاز از لونت میپرسه تو اینجور تیپارو دوست داری؟ او میگه لونت دوست داره نه من! طارق و نهیر به تئاتر عمر پسرشون رفتن اونجا طارق احساساتی میشه و بیرون میره که هوایی عوض کنه ادم بهش زنگ میزنه که محموله هنوز کم و کسری داره! طارق عصبانی میشه. لونت و یاز به رستوران رفتن و اونجا جلو ادم میپرسه یاز به لونت میگه منو خیلی زود به زود به رستوران میبری به دستپختم که ربطی نداره نه؟ لونت میگه ربط داره ولی از این جهت که خیلی کم غذا درست میکنی! آدم اونارو سر میز میبرتشون. لونت به یاز میگه خیلی ساکتیم میدونم که واست سخته واسه منم سخته ولی باید عادی رفتار کنیم. لونت به یاز پیشنهاد میده که بیا یه بازی کنیم، مثلا بازی دقت! یاز میگه همونی که تو دانشگاه افسری بازی میکردیم! خدای اون بازیم! لونت یه میزو نشون میده و میگه مثلا اون میز به نظرت دوستن یا زن و شوهر؟ یاز میگه دوستن چون مرده خیلی با دقت به حرف های اون زن گوش میده و به جزء جزءش میخنده و قهقهه میزنه! لونت میگه حالا به نظرت اون مرد متأهله یا مجرد؟ یاز فکر میکنه که لونت میگه متأهله چون داشتیم میومدیم دیدم گوشیشو برعکس گذشته بود که اگه زنش زنگ زد دختره نبینه!

همان موقع تلفن مرد زنگ میخوره و او به بهانه سرویس بهداشتی از سر میز بلند میشه. یاز میپرسه به نظرت چند نفر تو رساوران هستن؟ لونت میگه ۳۲ اما یاز میگه نخیر ۳۳ نفر! لونت بهش میگه مثلا تو! تا حالا وارد هیچ رابطه جدی نشدی و دوست پسر نداشتی چون نمیتونی به کسی اعتماد کنی و یه جورایی میترسی! از وقتی پدرت فوت کرد تصمیم گرفتی که پلیس بشی و رفتی دانشگاه افسری چون میخواستی از مادرت محافظت کنی! یاز عصبانی میشه و از سر میز بلند میشه میره سمت سرویس به بهداشتی که همان مردو میبینه که داره با زنش حرف میزنه و میگه که تو جلسه ست. یاز وقتی به سر میز میخواد برگرده نهیر و طارق را میببنه که سر میزشون نشستن با خوش رویی به سمتشان میره و میگه چه خوب شد که شما هم اینجایین! لونت میگه هنوز وسایل آشپزخانه را نچیدیم و یخورده کار داره دیدیم تعریف زیاد میشه از اینجا گفتیم بیایم ببینیم چه خبره. نهیر بهشون خوش آمد میگه که خیلی خوب کردین که اومدین. سر میز شام طارق به لونت میگه که فردا میخوام برم شکار. یاز با تعجب میگه شکار؟ طارق میگه آره چرا جا خوردین؟ نکنه مثل روانشناسا میخواین بگین که این کار خوبی نیست زندگیو از حیوانا میگیریم؟! این طبیعتشونه! یه سریا شکارچین یه سریا شکار!

موقع برگشت به خانه وقتی وارد شهرک میشن و میخوان از همدیگه خداحافظی کنن طارق به لونت میگه تو فردا با منی میریم شکار میخوام ببینم چند مرده حلاجی! لونت جا میخوره و میگه باشه بریم. طارق ازش میپرسه که تا حالا اسلحه دستت گرفتی؟ لونت میگه همیشه دوست داشتم داشته باشم یکیم خریم اما وقت نشد که باهاش کار کنم و یاد بگیرم!. طارق نیگه فردا میریم باهم ببینیم شکارچی ازت در میاد یا نه لونت قبول میکنه. نهیر هم با خنده و خوشرویی به یاز میگه تو هم فردا با منی یاز میخنده و تایید میکنه و میگه آره میریم خرید فردا میبینمت و با صمیمیت به همدیگه شب بخیر میگن و میرن. وقتی وارد خانه میشن لونت با نشونه ای که گذاشته متوجه میشه که کسی وارد خونه شان نشده و با خیال راحت وارد خانه میشن. یاز میگه اصلا قلبم تحمل این استرس و هیجانو نداره! ولی خیلی حال میده و به سمت اتاقش میره. بعد از عوض کردن لباساش به مادرش زنگ میزنه. مادر ناز بهش میگه تو آرایش کردی؟ اصلا اهل اینا نبودی رفتی اونجا خلق و خویت عوض شده؟ ناز میگه همینجوری آرایش کردم، مادرش که در حال یادگیری زبان انگلیسی هست سریعا قطع میکنه که به درسش برسه و همین باعث میشه ناز تعجب کنه….و

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا