خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۸ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۸ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی محرمانه

یاز وقتی میخواد در خانه را باز کنه میبینه که کلیداشو جا گذاشته و پیدا نمی کنه سپس بعد از چند دقیقه موفق میشن وارد خانه بشن. یاز میگه هیچ جا مثل خونه خود آدم نمیشه، لونت میگه اینجا که خونه خودمون نیست طبق ماموریت اینجاییم! یاز میگه منظورم همین بود بالاخره اینجا راحت تریم. سپس میگه یه چیزی بخوریم؟ یا در حین ماموریت چیزی نمی خوری؟ لونت میگه بزار ساندویچ درست کنم اونو امتحان کن. اولش باهم کل کل میکنن اما یاز بعد از خوردن ساندویچ جا میخوره و میگه این خیلی خوشمزه ست. و ازش میپرسه اینو هم تو ماموریت های محرمانه یاد گرفتی؟ لونت میخنده ولی چیزی نمیگه. یاز ازش میپرسه چه مشکلی با من داری؟ لونت میگه من با تو مشکلی ندارم شریکی که قبل از تو داشتم، سارپ، مدتها داشتیم تو یه ماموریت باهم همکاری میکردیم، من فکردم واسمون تله گذاشتن، اما اون با من هم فکر نبود. هنوز حرفش تموم نشده بود که زنگ در خانه شان زده میشه و حرفشو تمام میکنه. یاز و نهیر با گرمی و صمیمیت باهمدیگه سلام و احوالپرسی میکنن. نهیر میگه تا ماشینتونو دیدم اومدم یه سر بزنم که یاز اونو دعوت میکنه به یه ساندویچ. نهیر با خوردن ساندویچ حسابی خوشش میاد و میگه نگو که خودت درست کردی؟ همان موقع یاز به لونت نگاه میکنه و میگه بله خودم درست کردم و میخنده. لونت به بهانه پیاده روی بیرون میره و طبق نقشه پیش دایی یاز میره. آنها باهمدیگه صحبت میکنن که لونت تو یه فرصت مناسب داروی خواب آور میریزه تو غذاش. نهیر به یاز میگه راسیتش ناراحتم نمیتونم ازت پنهان کنم، یاز میگه چرا؟ چیشده؟ نهیر میگه طوفانو دیروز تو ترافیک گیر آوردن و حسابی کتکش زدن. یاز خودشو متعجب نشون میده و میگه به پلیس گفتین؟ کیا بودن؟ نهیر میگه پلیس کجا بود؟ نه بابا اونا لات بودن رفتن مگه پیدا میتونن بکنن؟

سپس یاز بهش میگه طوفان یه مشکل جدی داره باید پیش یه روانشناس ببرینش تا مشکلش حل بشه. نهیر میگه چه فکر خوبی کردی آره تو هم که روانشناسی میتونی کمکش کنی! یاز واسه اینکه خودشو مشتاق نشون نده میگه نه من که آشناهارو ویزیت نمیکنم کلا اما نهیر میگه باید خودت قبول کنی به کسی دیگه ای اعتماد ندارم و بهش میگه خبر میدم و میره. نهیر وقتی به خانه میره طارق میپرسه کجا بودی؟ نهیر میگه رفتم به یاز سر بزنم که طارق عصبی میشه و میگه که خیلی رفت و آمدت باهاشون زیاد شده. بعد از کمی حرف زدن نهیر میگه که طوفانو پیش یاز ببریم تا روانکاویش کنه طارق میگه یعنی چی؟ ببریم که همه چیزو به همسایه ها بگه؟ همه از همه چیزمون باخبر بشن! من آخر از دست تو دیوونه میشم. لونت به یاز میگه تو غذای دایی ات دارو را ریختم الان راحت میگیره میخوابه. یاز میگه حس بدی گرفتم آخه راضی نبودم اخراج بشه! سپس یاز رو کاناپه کنار لونت میشینه و میگه نهیر پیشنهاد داد که طوفان بیاد پیشم واسه روانشناسی، لونت جا میخوره و میگه خوب؟ تو چی گفتی؟ یاز میکه معلومه گفتم نه کفتم آشناهارو قبول نمی کنم! لونت میگه یعنی چی؟ شاید راحت همه چیزو میگفت! شاید از حرف هاش یه چیزهایی دستگیرمون میشد! یاز میگه منم گفتم نه که خودمو مشتاق نشون ندم وگرنه خودش گفت میارتش پیشم و شروع میکنه به خندیدن و وقتی میبینه لونت فقط داره نگاهش میکنه میگه کارم خوب نبود؟ لونت میگه چرا و به خاطر کارش بهش تبریک میگه. طارق و آدم با افرادشون میخوان از در نگهبانی شهرک رد بشن که هرچی بوق میزنن نامیک از خواب بیدار نمیشه، آدم با کلافگی از ماشین پیاده میشه و پیشش میره اما هرچی صداش میزنه جواب نمیده و از خواب بیدار نمیشه طارق میگه نکنه اسپاسم قلب و عروقی چیزی کرده؟ و به آدم میگه سریعا ببرنش به بیمارستان.

یاز تو آشپزخانه میخواد قهوه درست کنه که لونت سرش میخوره به کابینت و کمی خون میاد یاز بهش میگه من اومدم قهوه درست کنم تو همش میای تو دست و پا و ازش میخواد بره رو کاناپه نشینه تا زخمشو پانسمان کنه. یاز یکدفعه دستمالو میزاره رو زخم که لونت میگه یخورده یواشتر! مثلا تو عاشق لونتیا! یاز میگه مثلا. سپس باهمدیگه شروع میکنن کمی درباره عاشق شدن حرف زدن که یاز میگه عشق یهوییه، یکدفعه به خودت میای و میبینی که گرفتار شدی! آدم وقتی به خانه برمیگرده به طارق میگه تو معده اش دارو خواب آور دیده میشد هرکی بوده هدفش ما بودیم. طارق میگه مثلا کی؟ کباب چی؟ آدم تایید میکنه که طارق میگه هرجا هست پیداش کن. فردای آن روز نامیک مرخص میشه از بیمارستان که وقتی با آینور از بیمارستان میخواد بیاد بیرون نومان جلوش می ایستد و میگه اومدم تا حضوری بهت بگم که اخراج شدی سر ساعت نگهبانی نباید می خوابیدی! سری پیش هم پستتو ترک کردی! آینور از نامیک طرفداری میکنه و میگه تو اخراجش نکردی خودش الان استعفا داد بهترم شد و بعد از کمی بحث کردن با نومان از اونجا میرن. یاز به نهیر زنگ میزنه و ازش میخواد تا برای صرف قهوه به خانه شان برن انها هم قبول میکنن. قبل از رفتنشون طارق به ادم میگه برو نامیک را بیار پیشمون. نهیر و طارق با یاز و لونت تو حیاط نشستن و باهمدیگه حرف میزنن و طارق به لونت میگه کی بریم ماهیگیری؟ لونت میگه هروقت شما بگین میخوای الان بریم؟ یاز میگه من برم چای بریزم بیام. نامیک به اونجا میره که لونت با دیدن او جا میخوره همان موقع یاز از راه میرسه و با دایی اش روبرو میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا