خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی آقای اشتباه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی آقای اشتباه باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی آقای اشتباه یک سریال تلویزیونی موفق و پربیننده‌ی کمدی –  عاشقانه محصول سال ۲۰۲۰  کشور ترکیه است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ جان یامان در نقش اوزگور آتاسوی، اوزگه گورل در نقش ازگی اینال، گورگن اوز در نقش لونت یازمان، فاطما توپتاش در نقش جانسو آکمان، سوات سونگور در نقش اونال ییلماز، لاله بشار در نقش سویم آتاسوی، جمره گوملی در نقش دنیز کوپاران، سرکای توتونچو (اوزان دینچر)، سارپ جان کورواغلو در نقش سردار اوزتورک، تایگون سونگار در نقش سونر سچکین، فری بایجو گولر در نقش نوین ییلماز، اجه ایرتم در نقش گیزم سزر، امره ارن در نقش آنیل چلیک، کیمیا گوکچه آیتاچ در نقش ایرم دوآن.

قسمت ۴۲ سریال ترکی آقای اشتباه

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی آقای اشتباه

لونت حسابی دلش برای جانسو تنگ شده و از امره می خواهد تا شب را پیشش بماند. امره بعد از مدتی درددل کردن با لونت حوصله اش سر می رود و تصمیم می گیرد به حمام برود همان موقع هم جانسو برای بردن بقیه وسایلش به خانه ی لونت می رود. لونت باز سعی میکند او را راضی کند تا دوباره رابطه شان مثل قبل بشود اما جانسو قبول نمی کند که همان موقع صدای حمام کردن کسی را می شنود و با عصبانیت از لونت می پرسد: «اون کیه؟ هنوز هیچی نشده دختر آوردی؟ » و در حمام را می کوبد تا سعی می کند آن را باز بکند. امره که هم در را قفل کرده و هم با هدفون مشغول شنیدن موسیقی است چیزی نمی شنود و جانسو بیشتر مشکوک می شود لونت قسم می خورد که زنی در کار نیست. همان موقع هم امره از حمام بیرون می آید و جانسو تازه حرف لونت را باور می کند. بعد لونت دوباره تمام تلاشش را می کند و می گوید: «جانسو من بدون تو روحیه م خوب نیست. من دارم درد عشق میکشم. امره رو به خاطر همین صدا کردم. چون تنهام. » جانسو تمام مدت سکوت می کند و بعد چمدانش را برمیدارد و می رود.

سردار وقتی به هتل درین زنگ می زند تا با او صحبت بکند، به او خبر می دهند که درین به خاطر یک تور مسافرتی تا شیش ماه به استانبول بر نخواهد گشت. سردار زیرلب به این شانسش لعنت می فرستد. اوزگور صبح در لاگونا همه کارکنانش را جمع می کند و با انرژی رو به انها می گوید که دوباره می توانند این رستوران را زنده بکنند. همان موقع تولگا وارد آنجا می شود و می گوید: «من اومدم لاگابیا رو بهت برگردونم! حوصله م رو دیگه سر برد. هوسی که نسبت بهش داشتم خوابیده و حالا اومدم برش گردونم! » اوزگور و بقیه حرف او را باور نمی کنند و تولگا می گوید: «هم مامانم از یه طرف و هم مامان تو از طرف دیگه نمیذاشتن درست حسابی کارمو انجام بدم. منم حوصله بحث نداشتم. » و سند لاگابیا را به اوزگور می دهد. دنیز بعد از بررسی ان می گوید که همه چیز درست و قانونی است و اوزگور هم همانجا سند را امضا می کند! ازگی با خوشحالی به بالکن می رود تا این خبر را به جانسو بدهد. تولگا دنبالش می رود و با عصبانیت و نفرت می گوید: «تو بودی فایل ضبط شده رو همراه با یه یادداشت برام فرستادی! خیلی زرنگی خانم کوچولو! منو مجبور کردی جلوی باج گیری تو گردن خم کنم! »

ازگی توضیح می دهد که کار او نبوده اما تولگا باورش نمی کند و می رود. ازگی هم با عصبانیت به سردار زنگ می زند و می گوید: «کار تو بود آره؟ چرا همچین کاری کردی؟ » سردار می گوید: «چیزی که برای تو درست بود رو من انجام دادم! » ازگی می گوید: «تو واقعا بدی! واست متاسفم. » و پیش اوزگور برمی گردد. اوزگور با خوشحالی رو به بقیه می گوید: «من واقعا در نبود لاگابیا فکر میکردم یه چیزی کمه و به خاطر این که شماها ناراحت نشین چیزی نمیگفتم. ولی الان خیلی خوشحالم که داریم برمیگردیم خونمون.» ازگی با ناراحتی به او خیره می شود و بعد او را به گوشه ای می کشد و همه چیز در مورد فایل ضبط شده و سردار را به او می گوید. اوزگور کمی فکر می کند و او را نوازش می کند و می گوید: «تقصیر تو نیست… تولگا چیزی رو که با باج گیری گرفته بود رو از دست داد. آدم بدها به سزای کاراشون میرسن. » و ازگی را در آغوش می گیرد.

وقتی همه با لاگابیا برمی گردد از این که چقدر دل تنگ آنجا بوده اند می گویند. نوین و اونال هم برای سر زدن به ازگی به آنجا می آیند و ازگی در مورد این که هنوز کار مناسبی پیدا نکرده می گوید. همان موقع اونال از اوزان و اوزگور می شنود که انها برای خرج و مخارجشان به شریک احتیاج دارند اما نمی توانند به غریبه هم اعتماد بکنند. اونال اوزان و اوزگور را پیش خودش می نشاند و می گوید: «اگه شریکتون ازگی باشه چطور؟ » ازگی با خوشحالی از پدر و مادرش تشکر می کند و اوزگور و اوزان هم با کمال میل قبول می کنند. گیزم با نفرت به این صحنه خیره می شود و امره می گوید: «انگار بازم عقب موندی! هرچقدرم تلاش کنی باز از ازگی عقب تری! »

اوزگور و ازگی در تراس خانه کنار هم هستند، اوزگور پیشنهاد می دهد تا برای استراحت از بلیط های ایتالیا استفاده بکنند و مدتی از انجا دور بشوند. اوزگور می گوید: «ازگی یادته اوایل در مورد این بهت گفته بودم که مردها تا قرار سوم تصمیم می گیرن طرفو واسه ازدواج میخوان یا نه؟ من از همون اول که سوار تاکسی شدی فهمیدم که زن زندگیم تویی. من میخوام با هم زندگی کنیم و منظورم از یه عمر زندگیه… » ازگی با لبخند و هیجان به او خیره می شود و اوزگور می گوید:« تو زندگی من، تو حقیقت من، تو اشتباه من، تو هرچیزی که منو به این تبدیل کرده هستی. با من ازدواج میکنی؟ » ازگی در حالی که از ذوق زیاد چشمانش پر از اشک شده می گوید: «اوزگور تو دنیای من، گذشته ام، دیروز و فردامی. آره. هزاران بار آره… » اوزگور با خوشحالی او را می بوسد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا