خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۷۸ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۷۸ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی تو در بزن

ادا میخواد بره پیش دنیز خانم که سرکان را میبیند و وقتی ازش میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ میگه با دنیز خانم جلسه دارم، ادا با خوشحالی میره پیش ملو و بهش میگه سرکان اینجاست اونها که فکر میکنن سرکان ادا و کیراز را پذیرفته خوشحال میشن و ادا از ملو میخواد لباس کیراز را عوض کنه و بهش برسه که سرکان خواست بچه شو ببینه مرتب باشه. سرکان با دنیز خانم حرف میزنه و میگه ازتون انتظار نداشتم همچین کاری کنین دنیز میگه منظورتون چیه؟ آهان منظورتون اخراج کردن همه کارکنان هستش؟ یا ادارو اخراج کردم واسه اون اومدین؟ سرکان تعجب میکنه و میگه هیچ چیزی تغییر نمیکنه همه میان سر کارشون منم مدیریت میکنم دنیز خوشحال میشه و میگه ازتون یه سوال میکنم ادا دوست دختر قبلیتون بوده؟ از چه دختری خوشتون میاد؟ سرکان میگه ما الان درباره چی داریم حرف میزنیم؟ دنیز میگه یه توصیه میکنمتون دوست دختر قبلتونو دوست دختر الانتون نکنین ببینین من ۵ تا شوهر داشتم و هیچ کدوم از دوست پسر قبلیام دوست پسرم بعدم نشدن چون نمیتونن بشن. ادا میره کار بکنه که سرکان را میبیند و متوجه میشه که سرکان به حالت قبلش برگشته انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و از ادا میخواد درباره پروژه باهم صحبت کنن ادا میگه پروژه؟ سرکان میگه خوب آره صحبت نکنیم؟ ادا میگه اگه پروژه منظورت بچه مشترکمون نیست نه نکنیم سرکان میگه من همین صبح ازت مهلت خواستم همین امروز صبح ادا میگه باشه هرچقد میخوای فکر کن اما تا قبل از تصمیم گیریت از من و دخترم دور بمون. سرکان میگه باشه بریم ساحل باهم حرف بزنیم. آیدان با سیفی به کافه میره و به آیفر میگه بالاخره پیدا شدی اره دیگه بایدم قایم شده باشی ایفر میگه واسه چی باید قایم میشدم؟

و باهم کل کل میکنن که کیراز و ملو از راه میرسن و کیراز به آیدان میشه مامان سرکان بولات شما اینجا چیکار میکنین که ایدان میگه اومدم تورو ببینم عزیزم، کیراز به ایفر میگه فردا واسه تولدم کیک بستنی درست میکنی؟ ایفر میگه حتما عزیزدلم، آیدان به کیراز میگه منم فردا واست جشن میگیرم یه جشن خیلی بزرگ کیراز خوشحال میشه و میگه آخ جون ۲تا جشن خیلی خوبه و ملو به بهونه بستنی از آنجا میبرتش. سرکان به ادا میگه من بابت همه چیز ازت معذرت میخوام همه چیزو خراب کردم ولی الان آمادگیه پدر شدن ندارم نمیتونم فعلا، من از نظر مالی حمایتش میکنم ولی نمیتونم کار دیگه ای بکنم ادا ناراحت میشه و با گریه میگه از نظر مالی یعنی چی؟ کیراز چیزی کم نداره که بخوای تو ساپورتش کنی کیراز پدر میخواد که تو نمیخوای، نمیتونی درک کنی چیزیو من با شاد بودنش خوشحالم از ناراحتیش همه چیزو آتیش میزنم هرروز تنشو بو میکنم اینا حس مادرانه هستش بزرگ شدنشو قدم به قدم دیدم بعد اومدی میگی از نظر مالی؟ سرکان معذرت میخواد و میگه من عاشقتم بودم و هستم واسه تو برگشتم ادا میگه من؟ منی دیگه وجود نداره من و کیراز باهمیم یا باهم مارو قبول میکنی یا هیچکدوممونو به دست نمیاری و میره. ادا با حالی داغون پیش آیفر و ملو برمیگرده بعد از رفتن کیراز شروع میکنه تعریف کردن و میگه سرکان نمیخواد پدری کنه آیفر میخنده و میگه من که گفتم بهتون، همزمان سرکان هم به مادرش و انگین و سیفی میگه من نمیخوام پدری کنم هنوز آماده نیستم خوشم نمیاد و این یه بحث تمام شده ست دیگه هیچ حرفی نمیزنم درباره اش از طرفی همین حرفو ادا به سرکان میزنه. بعد از رفتن سرکان، آنها نقشه میکشن تا سرکان تو موقعیت هایی با دخترش تنها باشه و وقت بگذرونه تا بهش حس پیدا کنه.

سرکان وقتی به کاراش میرسید کیراز پیشش میره و میگه چرا نیومدی دنبالم؟ سرکان میگه شاید شاهزاده ای که فکر میکردی نبودم کیراز میگه مامانم راست میگفت که شاهزاده ای وجود نداره حالا کفشمو بهم بده سرکان میگه اینجا نیست تو اتاقه همان موقع انگین با جان و کیراز پیشش میره و میگه یه کاری پیش اومد مجبور شدم من از جان نگهداری کنم حالا هم لباسشو کثیف کرده میبرمش دوش بگیره لباسشو عوض کنم تو از کیراز مراقبت من. کیراز میگه کفشمو بده سرکان میگه دارم کار میکنم بعدا اما کیراز نمیزاره به کارش برسه به خاطر همین کارو تعطیل میکنه و میگه بیا بریم کفشتو بدم و به کیراز میگه بند کفشتو ببند میخوری زمین کیراز میگه اگه بلد بودم میبستم تو بهم یاد بده سرکان میگه باید دیگه همه کاراتو خودت بکنی و بستن کفشو بهش یاد میده آیدان و سیفی که از دور دارن میبینن اونارو ذوق میکنن. سرکان کفش کیراز بهش میده و کیراز بوسش میکنه و میگه داره کم کم ازت خوشم میاد سرکان بولات، سرکان که یک لحظه شوکه شد سریع خودشو جمع میکنه و به انگین زنگ میزنه.کمال وقتی پینا داره میاد وانمود میکنه که کتاب مورد علاقه اش را میخونه پینا تعجب میکنه و میگه فکر نمیکردم اینجوری باشی و بعد از کمی کمال که نقشه اش گرفته میره. آیدان با سیفی نشسته و به کمال زنگ میزنه و ماجرای مادربزرگ شدنش را میده و میگه تو که حقوق خوندی میخوام به عنوان وکیلم نوه ام را بگیری از اونا البته دور از چشم خبرنگارا کمال اول فکر میکنه به خاطر خودش زنگ زده ولی بعد میگه باشه فردا میام.

دنیز بهشون ملحق میشه و آیدان بهش میگه فردا میخوام یه جشن بگیرم واسه یه دختر بچه که واسه من و سرکان خیلی مهمه و یه جشن تجملاتی را راه میندازه. همزمان آیفر هم یه جشن ساده و جمع و جوری واسه کیراز تدارک میبینه. از ایتالیا امدن تا با ادا حرف بزنن که در صورت قبول شدن طرحش بازسازی حیاط بناهای تاریخی ایتالیا را انجام دهد سرکان بهشون ملحق میشه و قرار میشود که او هم تو این پروژه در صورت قبول شدن شریک ادا شود. زمان ارائه فرا میرسد و بعد از رفتنشان سرکان میگه بعد از خودم بهترین ارائه ای بود که دیدم و بهش تبریک میگه ادا تشکر میکنه و همان لحظه یکی از اعضاء هیئت مدیره میاد و میگه خانمم خیلی دوست داره با شما ادا خانم آشنا بشه گفتم اگه میشه ۴تایی شب شام بریم بیرون سرکان مهلت حرف زدن به ادا نمیده و قبول میکنه و در آخر به ادا لبخند میزنه و میگه شب میبینمت. ادا با کیراز درحال بازی هستند و ادا قوربون صدقه اش میره، سرکان که از دور داره میشنوه صداهاشونو قند تو دلش آب میشه ولی با شنیدن صدای بوراک که دنبال کیراز اومده کلافه میشه یعد خودشو نشون میده تا با ادا به سمت قرار بروند….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا