خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۷۹ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۷۹ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی تو در بزن

ادا و سرکان سر میزشام با هاکان و همسرش میرن و آنها از این وقت گذرونی با ادا و سرکان احساس خوشبختی و رضایت میکنن که ادا هم میگه آره واسه ماهم خیلی شب خوب و به یاد موندنیه. درباره کار باهم کمی صحبت میکنن که هاکان بهش میگه من امشب متوجه شدم که چقد عاشق کارتون هستین و من تمام تلاشمو میکنم تا پروژه بناهای تاریخی ایتالیارو به شما بدن سرکان میگه آره ادا خیلی عاشق کارش هست و به بهترین نحو انجام میده اون کارو و یه شعاری داره که میگه هرچیزی که میبینید بیشترش تو درونم هست، ادا با شنیدن این جمله تعجب میکنه و یاد سخنرانیش تو جشن فارغ التحصیلیش می افتد، همان موقع ماشین مهمانها از راه میرسه و بعد از خداحافظی میرن. ادا از سرکان میپرسه تو روز جشن فارغ التحصیلیم تو ایتالیا بودی؟ سرکان میگه اره اونجا بودم بالاخره روز مهمی بوده نمی تونستم نباشم و از دست بدم، ادا اونجوری که فکر میکنی فقط تو عذاب نمی کشیدی از همان موقعی که از زندگیم بیرون رفتی همش تو فکر و ذهنم بودی از فکرم بیرون نرفتی ادا میگه این چیزا چیزیو تغییر نمیکنه تو نخواستی مسئولیت قبول کنی منم نخواستم تو زندگیم باشی و میره. انگین و پریل باهم سر کار کردن پریل بحث میکنن و پریل به انگین میگه تو برو بچه رو بخوابون من به این کارها رسیدگی میکنم انگین تنبیهشو یادآوری میکنه و پریل میره تا جان را بخوابونه. سرکان دم در خانه ادا میره و بهش میگه باید باهم حرف بزنیم ادا میگه حرفی نمونده که بزنیم برو الان کیراز بیدار میشه سرکان میگه من حرفهای تورو گوش کردم تو هم باید الان به حرفام گوش کنی ادا میخواد بره داخل که سرکان جلوشو میگیره و میگه به من نگاه کن ادا.

سرکان بهش میگه من بچه دار نمیشم، من رفتم پیش دکترم و بهش گفتم من و ادا میخوایم بچه دار بشیم اما دکتر گفت به خاطر روند درمان، شیمی درمانی و داروها بچه دار نمیشی ادا بهش میگه پس کیراز؟ سرکان میگه کیراز یه معجزه ست،ادا بهش میگه چرا پس بهم نگفتی اینو بجاش گفتی بچه نمیخوای؟ سرکان گفت چون اونجوری نمیرفتی، وقتی خوب شدم دکتر بهم گفت تا ۵ سال احتمال داره دوباره بیماری عود کنه اگه بهت اینو میگفتم تو نمیرفتی و میموندی و خوشبختیتو خراب میکردی اینارو الان بهت گفتم که دلیل قبول نکردن مسئولیت کیرازو بفهمی ادا بهش میگه گذشته ها گذشته و سعی میکنه نظر سرکان را عوض کنه که سرکان میگه نمیتونم این ریسکو قبول کنم اگه دوباره مریضیم برگرده کیراز و تو دوباره ضربه بدی میخورین و میره به سمت استانبول. فردای آن روز انگین میره پیشش و میگه تو هنوز ادارو دوست داری آره؟ سرکان میگه آره خب؟ کیرازو هم دوست داری ؟ سرکان میگه اگه سوالای مزخرفت تموم شد آره، انگین میگه همیشه میخواستی از ادا یه دختر داشته باشی حالا الان چرا میگی نمیشه نمیدونم واقعا. سرکان ماجرای عود کردن مریضیشو بهش میگه انگین ازش میخواد با دکترش حرف بزنه ببینه اگه ریسکش بالا بود به نظرش احترام میزاره ولی اگه ریسکش بالا نبود زندگی کن. سرکان به حرفهای انگین گوش میده و به دکترش میگه تا پیشش بره، از دکتر ماجرای عود کردن بیماری را میپرسه که دکتر بهش میگه زمان خطرناک را پشت سر گذاشتی از الان به بعد دیگه احتمال مبتلا شدنت به سرطان مثل آدم های معمولیه. سرکان میشینه عکس ها و فیلمی که ادا براش آورده را میبینه. ادا از زمان قبل زایمانش تا اولین باری که کیراز روی پاش وایمیسته، اولین باری که حرف میزنه برای یرکان فیلم گرفته، سرکان با دیدن فیلم گریه میکنه و حسرت اون روزهارو میخوره.

ادا به اتاق کیراز میره و از خواب بیدارش میکنه و کیراز میگه داشتم خواب تولدمو میدیدم بابامم بود ادا میگه من که گفتم بابا خبر نداره امروز تولدته وگرنه حتما میومد و بهش میگه دست و صورتشو بشوره بیاد. آیفر و ملو تو حیاط هستن که آیدان سیفی میان تا کیراز را ببینن و کادوهاشو بدن که ادا میاد و میگه کیراز نیست هرجارو میگردم نیست و همگی در تکاپو میوفتن اما کیراز را پیدا نمیکنن، ادا به سرکان زنگ میزنه و با گریه میگه کیراز نیست و سرکان آرومش میکنه و میگه الان میام شیله اروم باش. همگی جمع میشن و به چند دسته تقسیم میشن تا هرکدامشان یه طرف را بگردن. پریل و انگین میرن تو جنگل دنبالش بگردن و باهم بحث میکنن درباره این که قبلا هم انگین یه بار جان را تو پارک گم کرده بود، جان هی میخواد یچیزی بگه اما نمیزارن و انگین میگه بعدا حرف میزنیم باباجون، در آخر هم پریل و جان به هتل برمیگردن و انگین تو جنگل را میگرده. آیدان و سیفی با آیفر و اردم سعی میکنن با کوادکوپتر همه جارو بگردن. سرکان تو جنگل یاد جان و کیراز میوفته که خیلی باهم صمیمی شده بودن و به ساحل میره و از جان میپرسه تو مگه با کیراز دوست صمیمی نیستی؟ جان میگه چرا، سرکان میپرسه نگرانش نیستی؟ نمیخوای دنبالش بگردی؟ که جان میگه نه چون میدونم برمیگرده، سرکان میپرسه میدونی کجاست؟ جان میگه آره رفته به باباش نامه بده اخه باباش فضانورده سرکان فکر میکنه و میگه یعنی یه جای بلند مثل تپه آره؟ جان میگه آره و سرکان به جان میگه تو بی نظیری پسر و به سمت تپه میره.

وقتی به اونجا میرسه کیرازو میبینه که یه نامه نوشته و به بادکنک زده تا بره بالا به باباش برسه، سرکان میپرسه کیراز اینجا چیکار میکنی؟ کیراز میگه سرکان منو پیدا کردی؟ اومدم واسه بابام اینو بفرستم؟ سرکان میگیره از دستش و روی کاغذو میخونه که نوشته بابا امروز تولدمه میای؟ سرکان گریه اش میگیره و میپرسه واقعا امروز تولدته؟ کیراز میگه آره و باهم بادکنکو میفرستن بالا کیراز ازس میپرسه به نظرت به دست بابام میرسه تا زود بخونه بیاد؟ سرکان میگه حتما میرسه و باهم به سمت خانه ادا میرن. کیراز وفتی به خانه برمیگرده تو آغوش ادا میره و میگه تو کجا بودی مامان جان؟ کیراز میگه رفته بودم به بابان نامه بدم، ادا میگه با کی برگشتی؟ کیراز میگه با سرکان بولات منو گذاشتو رفت. ادا بهش میگه برو لباساتو عوض کن که خاله ملو واست یه کیک بزرگ ستاره ای درست کرده. کیراز وقتی میاد بهش میگن کیکو ببر و شمعتو فوت کن اما کیراز میگه تا بابام نیاد من نمیبرم هرچی باهاش حرف میزنن نظرش عوض نمیشه تا اینکه سرکان با لباس فضانوردی وارد میشه و همگی از این کارش شوکه میشن، کیراز وقتی میبینتش میگه بابا؟ سرکان کلاهشو برمیداره و میگه تولدت مبارک دخترم……

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا