خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی قیام عثمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی قیام عثمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. کارگردانی این سریال برعهده متین گونای و نویسندگان آن مهمت بوزداغ، آتیلا انگین، آسلی زینب پکر بوزداغ و اوزان بودور می باشند. ژانر این سریال ترکیه ای تاریخی ، بیوگرافی ، اکشن ، عاشقانه می باشد که در سکانس هایی هم اتفاقات طنز چاشنی فیلم نامه شده است. اسامی بازیگران این سریال عبارتنداز؛ بوراک اوزچیویت، نورالدین سونمز، راگیپ ساواش، ساروهان هونل، اسماعیل حقی، طغرل چتینر ، عایشه گل گونای، آلما ترزیک، امره باسالاک، عبدل سوسلر، ارن حاجی صالح ‌اغلو، اوزگه تورر، بوسه ارسلان، آسلیهان کارالار، اوور اسلان، آچلیا اوزجان، امل دده، ییت اوچان، علی سینان دمیر، شوکت چاپکون‌اغلو، آیشن گورلر، یاشار آیدن‌اغلو، ارن ووردم، جونیت آرکین… .

قسمت 2 سریال ترکی قیام عثمان
قسمت ۲ سریال ترکی قیام عثمان

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی قیام عثمان

دو زن سیاهپوش در حال عبور از باتلاقی که عثمان در آن افتاده هستند و با شنیدن صدای شیهه اسب بالای سر عثمان می روند.یکی از زنان متوجه می شود که او زنده است.و با بستن دستهایش به افسار اسب او را از گل و لای بیرون می کشد.زنی که جوانتر است صورت عثمان را با آب میشوید و او را به هوش می آورد.زن دیگر خطاب به او می گوید که وقت زیادی از دست داده اند و باید بروند.عثمان بعد از به هوش آمدن و رفتن زنها،در آب شیرجه می زند و هوشیار میشود و بعد سوار اسب شده به دنبال آیبرس می رود‌.
آیبرس زنده است و خطاب به عثمان می گوید:《همین که قبل مرگم تو رو سالم دیدم، به آرزوم رسیدم و چیز دیگه ای از خدا نمیخوام》عثمان او را سوار بر اسب می کند و به سمت قبیله میرود.
کایاها به محل زندگی خود برمیگردند.دوندار بیگ به زهره خاتون می گوید که اگر با پیشنهاد عثمان در مقابل تکفور مخالفت میکرد، فکر میکردند که بین آنها خصومتی هست.زهره خاتون می گوید:《عثمان خیلی خودسره و تو باید جلوش رو بگیری و اگر نه یه روزی شر وارد خیمه گاهمون میشه》

گوندوز بیک اجازه ورود میگیرد و خبر گم شدن آیبرس و عثمان را می دهد.دوندار بیگ دستور میدهد که سربازان به دنبال آنها بروند و تا پیدایشان نکرده اند برنگردند.
بورچین لباس حنابندان خود را پوشیده است و آی گل از او می خواهد بد به دلش راه ندهد و بخندد.
بامسی بیگ پدر آیبرس میخواهد گوسفندی را برای شام ،شب عروسی پسرش قربانی کند و داستان حضرت ابراهیم را به یاد می آورد و فکر می کند که چطور پدر میتواند پسرش را قربانی کند.
در همین زمان عثمان و آیبرس وارد اردوگاه می شوند.
عثمان فریاد میزند و طبیب را صدا می زند بورچین و بامسی بیگ بالای سر آیبرس می روند.آیبرس از آنها میخواهد حقشان را حلال کنند و در حالیکه آخرین نفس هایش را می کشد اشهد خود را می خواند.آیبرس میمیرد.بورچین که دستانش به خون نامزدش آغشته شده خطاب به عثمان فریاد میزند:《اینجوری قول دادی که مواظب برادرت باشی؟》
دوندار بیگ به عثمان می گوید:《بره ای که از گله جدا میشه رو گرگ می دره،متاسفانه ما نتونستیم این رو به تو یاد بدیم》

بامسی بیگ به عثمان می گوید:《تو کاری نکردی که خجالت بکشی،سرتو بالا بگیر》
سپس خطاب به بورچین می گوید که وصال او و آیبرس برای روز قیامت ماند.
جنگجویان و افراد قبیله دور آنها حلقه زده و اشک می ریزند.بامسی بیگ جسد پسرش را در آغوش می گیرد و آن را بلند می کند.سپس خطاب به مردم قبیله می گوید:《هیچکس گریه و زاری نکنه،برادرها و خواهرها کسی زانوی غم بغل نکنه.شکر خدایی که حق است،من پدر شهید شدم.》
او می گوید که پسرش به وصال یار رسیده و پیش خدا رفته و در حالیکه می گوید:《بامسی پدر شهید شده،بامسی پدر شهید شده》در بین مردم راه می رود.مردم قبیله در حال گریستن هستند و به عثمان به عنوان مقصر نگاه می کنند.
شب شده و در قبیله کایا عثمان وارد چادر عمویش میشود.دوندار بیگ او را سرزنش می کند که به خاطر نافرمانی او آیبرس مرد و او نباید از قبیله نافرمانی کند‌.
عثمان پاسخ می دهد که نمیگذارد خون آیبرس پایمال شود.آی گل نامزد و دختر عموی عثمان بیرون از چادر از مادرش میخواهد که کمتر عثمان را سرزنش کنند.

دوندار بیگ حرف آخر خود را به عثمان میزند:《اگر فقط یه اشتباه دیگه بکنی اشتباه آخرت میشه》
عثمان پاسخ می دهد:《اگر قرار باشه سرم با چند حرف تهدید کننده شما خم بشه، پس بهتره اصلا راست نشه》
عثمان در چادر خود هم رزمانش را جمع کرده و به آنها می گوید:《حالا وقت انتقام است برادرانم،قسم به اسب هامون که نفس هاشون جرقه میزنه،اگر بزارم خون برادرم آیبرس پایمال بشه با شمشیر خودم مثل گندم درو بشم.》
سپس به آنها نقشه خود برای رفتن به قلعه کوملوجا و پیدا کردن کسی که مزدوران از آنها دستور میگیرند را می گوید.عثمان قصد دارد که به تنهایی با تکفور ملاقات کند.چون تنها کسی که در قلعه به او اعتماد دارد، تکفور است.زیرا او هدف قاتلین بوده است.
صبح شده و یک روز از مرگ آیبرس گذشته،بامسی بیگ تا صبح بالای سر جسد پسرش بوده و موهایش سفید شده.او می گوید:《اگه رو موهام سفیدی افتاده، از بال فرشتگانی است که آیبرسم رو حمل می کنند.》

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا