خلاصه داستان قسمت ۴۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا وقتی در پاکت را باز میکنه و میخواد ببینه همان موقع مهمت کارا وارد اتاق میشه و زلیخا ازش میپرسه که تو یک دفعه کجا رفتی؟ او میگه جایی کار داشتم و سریع اومدم و پاکت های روی میز را نگاه می کنه و با دیدن نامه خودش به زلیخا میگه تو نامه منو باز کردی؟ زلیخا میگه آره دیدم اسم فرستنده نداره و بوی عطر زنونه میده کنجکاو شدم و باز کردم میدونم کار اشتباهی کردم اما فکر کنم یه توضیحی درباره این واسم داری؟ مهمت کارا وقتی داخل پاکت را میبینه با یک عکس خودش و دمیر و نوشته پشت عکس که نوشته من و بهترین دوستم هاکان کوموش اوغلو روبه رو میشه، سپس به زلیخا میگه دیگه هیچ وقت نامه‌ای که برای من هستش را باز نکن هیچ وقت و از شرکت بیرون میره و به زلیخا اجازه حرف زدن هم نمیده. مهمت در جایی خلوت ماشین را نگه میداره و نامه ای که توی پاکت بود را می خواند که نوشته بهت تبریک میگم که تا الان تونستی هویت اصلی خودت را فاش نکنی و با اسم مهمت کارا به زندگیت ادامه بدی اما از این به بعد زندگیت برمیگرده به کاری که من ازت می خوام اگه میخوای به این زندگی که داری ادامه بدی یک کلید صندوق امانات تو پاکت هست.

تا یکشنبه وقت داری پنج میلیون لیر تو صندوق بزاری در غیر اینصورت همه از هویت اصلی تو مطلع می شوند و تنها زنی که دوست داری را از دست می دهد بلکه به عنوان بزرگترین قاچاقچی اسلحه تا آخر عمر تو زندان میوفتی. مهمت با خواندن این نامه به هم میریزه و با خودش میگه کار وهابه حتما اون  عکسو داده به بتول یا شرمین و با کمی دو دوتا چهار تا کردن با خودش میگه این کار بتوله. عبدالقدیر تو گاراژ ماجرا را از زبان یکی از کارگر هایش می شنوه و با عصبانیت به خانه باغ میره تا با وهاب صحبت کند وهاب تمام مدت در ویلا در حال راه رفتن است و تو سر خودش میزنه و میگه احمق چرا همچین کاری کردی؟ این چه کاری بود که کردی؟ هممون بدبخت شدیم حالا باید چیکار کنم؟ بعد از چند دقیقه عبدالقدیر به اونجا می رسه و با عصبانیت به در می کوبد و به وهاب می‌گه ماشینتو دیدم جلوی ویلا میدونم که اینجایی درو باز کن باید با هم دیگه حرف بزنیم و وقتی می بینه وهاب در را باز نمیکنه با عصبانیت بهش میگه این چه کاری بود که کردی؟

تو سند اعدام جفتمون را امضا کردی مهمت کارا پشتش به خیلیا گرمه براش هیچ اتفاقی نمیفته اما با این کار خودمونو بدبخت کردی من دیگه نمیتونم جون تورو نجات بدم حتی دیگه نمیتونم جون خودمو نجات بدم وهاب هیچ حرفی نمیزنه و با استرس به گوشه‌ای زل زده. چولک خان، بتول را در بازار میبینه و او را به صرف قهوه دعوت میکنه و با هم دیگه میرن به یک رستوران. چولک خان به بتول میگه من اینجا رو خیلی دوست دارم خیلی قشنگه بتول هم تایید می کنه چولک خان بهش میگه وقتی زنی زیبایی مثل تو کنار آدم میشینه اینجا زیباتر هم میشه بتول با حرفهایی که ازش میشنوه معذب میشه و بهش میگه من منظورتو نمیفهمم چولک خان فکر کنم شما منظور منو اشتباه برداشت کردین بین من و شما به جز رابطه کاری هیچ چیز دیگه ای نیست. چولک خان میخنده و میگه پس میخوای اذیت کنی؟ بتول بهش میگه نه اذیتی در کار نیست بهتره شما به حرف های من کمی فکر کنید وقت برای خوردن قهوه زیاده و از اونجا میره.

فکرت و چتین با هم دیگه تو مسیر رستوران چولک خان هستند که درباره کار وهاب تو بازار با هم دیگه بحث می‌کند. چتین میگه فکر نکنم راست باشه اگه مهمت همان هاکان هستش پس چرا میخواد با زلیخا ازدواج کنه؟ فکرت میگه چون این ازدواج از روی احساس نیست بلکه از روی انتقام میخواد انتقام خواهرشو از دمیر بگیره و هر دوی آنها استرس می گیرن. وقتی به رستوران می رسند، از گارسون می پرسند که وهاب اینجا هست یا نه؟ یکی از گارسون ها میگه نه امروز اینجا نیومده گارسون آدرس ویلا را بهشون میده و با فکرت به سمت آنجا راهی میشن.  به آنجا میرن می بینند که وهاب اونجا هم نیست و تصمیم می‌گیرن که منتظرش بمانند. وقتی وهاب میاد ازشون میپرسه که شماها کی هستین؟ اینجا چیکار دارین؟ فکرت بهش میگه ما اومدیم فقط باهات حرف بزنیم درباره حرف هایی که تو بازار امروز صبح زدی می خوام هرچی که درباره هاکان کوموش عقلو میدونی بهم بگی هیچکی باور نکرد ولی من باورش می کنم.

وهاب جا میخوره و میزنه زیر خنده و میگه این حرفارو که من همینجوری الکی گفتم فکرت میپرسه یعنی چی؟” همینجوری گفتی؟آره همینجوری گفتم دیگه حرصم گرفت سپس چتین بهش میگه مگه دیوونه ای داداش که همینجوری همچین حرفی میزنی؟ وهاب میگه آره دیوانم مگه نمیدونی اینو؟ همه میدونن یک سال هم تو تیمارستان بودم سپس به خانه اش میره. بتول وقتی به خانه بر میگرده ماجرای پست کردن عکس را به شرمین میگه او استرس میگیره و میگه با ادم های خطرناکی در افتادی هاکان شده باشه یکیو میزاره تو پست تا ببینه کی میره سراغ اون صندوق بتول که فکر میکنه نقشه‌اش داره به خوبی پیش میره میگه خیالت راحت میزارم وقتی اوضاع از آسیاب افتاد میرم برمیدارم تا هر کسی بخواد بفهمه چی به چیه ما رفتیم به استانبول. راشد و غفور شب سر این که کی بره هیزم بیاره دعواشون میشه لطفیه تو عمارت از زلیخا می پرسه چی شده که حالت گرفته است؟ زلیخا میگه به خاطر مهمته لطفیه میپرسه یعنی چی؟

زلیخا میگه حس خوبی ندارم یه حس غریبی تو وجودمه همان موقع مهمت که حرفهای آنها را شنیده وارد سالن میشه لطفیه میره حیاط عمارت تا ببینه مشکل غفور و راشد چیه سپس بهشون میگه جفتتون باهم دیگه میرین هیزوم میارین اگه مخالفت کنید به زلیخا میگم. مهمت داخل پاکت عکسی از خودش و یک زن را گذاشته و به زلیخا میگه حالا که کنجکاو بودی بهت میگم سپس به زلیخا میگه که برای کار که میرم بیروت دختر یکی از آنها عاشق من شده همین ولی تو مطمئن باش که من فقط عاشق تو شدم هیچ کس دیگه ای نیست…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا