خلاصه داستان قسمت ۴۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مهمت با صورتی پوشیده به اتاق زلیخا میره و دستش را جلوی دهانش می گیرد و بهش میگه من هاکان کوموش اوغلو هستم دیدم که چقدر برای خواهرم ناراحت بودی اومدم تا بهت بگم نمیخواد دیگه نگران باشی، تسویه حساب من با دمیر می مونه واسه قیامت. بعد از رفتنش زلیخا با ترس به اتاق فکرت میره و ماجرا را میگه فکرت به بیرون هتل میره و همان موقعی که مهمت حرکت میکنه فکرت به سمتش میرود اما بهش نمیرسه. وقتی به اتاق برمیگرده زلیخا ازش میپرسه که چی شد؟ فکرت بهش میگه در رفت نرسیدم زلیخا با ترس میگه خیلی ترسیدم، ترسیدم بلایی سرم بیاره و گریه می کنه فکرت آرومش میکنه و میگه نترس من پیشتم نمیزارم بلایی سرت بیارن و ازش می پرسه که چی شد؟ چی گفت بهت؟ صورتشم دیدی؟ زلیخا میگه نه ندیدم صورتشو ماسک زده بود اومد بهم گفت که حسابم با تو و دمیر میمونه واسه قیامت دیگه لازم نیست بترسی باهات دیگه کاری ندارم. فکرت بهش میگه باور کردی؟ زلیخا میگه نمیدونم ولی تو اتاقم اومد اگه میخواست میتونست سرم بیاره و میخواد به اتاقش بره که فکرت میگه نمیخواد همینجا بخواب من رو کاناپه میخوابم.

کل اهالی چوکوروا درباره خبری که در روزنامه چاپ شده حرف می زنند. استاد رحمت با خوندن اخبار میگه تمام حرف‌های شرمین دروغ و تهمته و میگه واقعا چه جوری تونسته این تهمت‌ها را به خانم ارباب بزنه؟ همه اهالی چوکورا حق را به زلیخا میدن. شرمین و بتول با خواندن خبری که منتشر شده کلافه میشن و بتول گریه میکنه و میگه باز هم برنده شد همه حق را به او دادند و شرمین میگه من از پسش برنمیام نمیتونم با زلیخا در بیفتم. شرمین بهش میگه باورم نمیشه که سر این موضوع داری گریه می کنی و بهش میگه من تا آخر عمرم میجنگم و ازشون حقمونو میگیرم. زلیخا و فکرت به عمارت برمیگردند و تمام اتفاقات را برای لطفیه میگن. لطفیه بهش میگه من اگه جای تو بودم سکته میکردم. انها حدس می‌زنند که یه نفر داره از اسم هاکان کوموش اوغلو استفاده میکنه و خودش نبوده اما زلیخا میگه اما اون میدونست که به مراسم خواهرش رفته بودم. لطفیه بهش میگه پس به آنجا اومده بوده!! فکرت میگه یا از دور نگاه میکرده یا تغییر چهره داده.

صحنیه با دیدن اخبار روزنامه به طرف میز صبحانه میره و روزنامه را نشون میده و بهش خبر میده که مصاحبه‌اش را چاپ کردن زلیخل میگه خب خداروشکر الان همه میدونن که اونا چه آدمهایی بودن. فکرت تو خودش میره که زلیخا ازش میپرسه تو هنوز از دست من عصبانی؟ فکرت میگه نه از دست خودم عصبانیم نباید اصلا باهاش وقت می گذروندم کلا آدرسو اشتباه رفته بودم. عبدالقدیر با عصبانیت به گاراژ میره. وهاب ازش میپرسه که با داداش مهمت اومدی؟ عبدالقدیر داد میزنه و میگه نه اون نیومد تنها اومدم، وهاب میپرسه واسه چی نیومد؟ عبدالقدیر میگه نمیدونم گفت‌ تو برو من جایی کار دارم حتما داره کارهایی میکنه. زلیخا از فکرت تشکر میکنه که پیشش بوده و باهاش به ازمیر اومده فکرت میگه من همیشه کنارتم لازم نیست هر دفعه تشکر کنی مهمت به یک خانه آشنا میره و بهش میگه دیگه هیچکی واسم نمونده. پدرم، مادرم و خواهرم را به خاک سپردم کسی واسم نمونده دیگه. اون زن  میگه بیماریش خیلی پیشرفت کرده بود. مهمت با کلافگی بهش میگه خسته شدم دیگه خواهر می خوام به هاکان کوموش اوغلو برگردم. اون زن ازش میپرسه تو که از مهمت کارا خوشت اومده بود؟!

چی شده؟ مهمت میگه عاشق شدم، ازش میپرسه عاشق زلیخا یامان درسته؟ مهمت تایید میکنه و بهش میگه از همه چی هم خبر داری!! خسته شدم از بس به زنی که دوسش دارم دروغ میگم هویتم دروغه. اون زن بهش میگه یه سری هویت ها سخته برگردوندتش. مهمت میگه درست میگی الان هاکان کوموش اوغلو یک قاچاقچیه اسلحه‌ست. اون زن در جواب بهش میگه فعلا باید زلیخا مهمت کارا را دوست داشته باشه. شخصی به اسم چولک خان از زندان آزاد میشه و عده ای به پیشوازش رفتند و از آزاد شدنش حسابی خوشحالن و با ساز و دهل ازش استقبال می کنند. خبر آزاد شدن چلک خان در چوکوروا به گوش همه می رسد و چولک خان به پسرش میگه آروم از تو چوکوروا برو می خوام همه بفهمن که من آزاد شدم آنها به طرف رستوران پسرش میرن. چولک خان به مناسبت آزاد شدنش جشنی دو نفره با پسرش میگیره و به سلامتی آزادیش نوشیدنی می نوشند. بعد از دقایقی فردی به اسم صمد به اونجا میاد و اسناد زمین ها را به چولک خان میده و میگه اینا تمام زمین های شما هستش که ازشون مراقبت می‌کردم.

چولک خان بهش میگه مطمئنی ازشون مراقبت کردی؟ صمد بهش میگه من اون موقع زمین هایتان را به اسم خودم زدم که دشمنانتون نتونن زمین ها را ازتون بگیرن و دست اونا بیفته شما هر وقت که بگین باهم میریم و تمام اسناد را به نام خودتون میزنیم. چولک خان بهش میگه پس تمام این ۱۷ سالی که سود محصولات زمین را گذاشتی تو جیبت گذشت تکلیفشون چی میشه؟ صمد بهش میگه یعنی الان ازم میخوای ضرر بگیریم این زمین ها را من به نام خودم زدم که به دست دشمناتون نیفته و هر وقت آماده بودیم بگین بریم به نام بزنیم و از اونجا میره جلوی خان میگه. زمانش رسیده تا تمام کسانی که اموالم را بالا کشیدن به حسابشون برسونم. زلیخا وقتی به اتاق کارش میره مهمت را اونجا میبینه و بهش میگه تو کجا بودی؟ چرا هیچ خبری ازت نبود سرکلن؟ بهش میگه یه کار فوری پیش اومد رفتم استانبول تو رفته بودی ازمیر زلیخا تایید میکنه که مهمه دلیلشو میپرسه زلیخا بهش میگه اول یا مرد رفتم اونجا محبت برای طبیعی سازی میگه هلیا کیه زلیخا بهش میگه خواهر هاکان کمش اغلو سپس ماجرای امدن هاکان پیشش را میگه و و با ترس بهش میگه باورت میشه مهمت؟

یک قاچاقچی اسلحه تو اتاق من بود بعد که رفت رفتم اتاق فکرت و بهش ماجرا را گفتم اون هم رفت دنبالش اما بهش نرسید بهش میگه تو رفتی اتاق فکرت زلیخا تایید میکنه و میگه آره و بعدش ازم خواست که همونجا بخوابم و خودش رو کاناپه خوابید تو اتاقت میترسی. مهمت بهش میگه تو همونجا موندی،؟ زلیخا بهش میگه تا الان تو این اوضاع دنبال چی هستی که من اون جا موندم یا نه فکرت بهش میگه آره فقط می خوام اینو بدونم موندی یا نه زلیخا تهدید میکنه و میگه آره موندم سپس بهش میگه از دستم ناراحتی؟ مهمت میگه نه از دست تو بلکه از دست خودم که باید اونجا می بودم پیشت…… و

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا