خلاصه داستان قسمت ۵۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۵۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۵۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین از سوپرمارکت کلی خرید کرده و وقتی خریداشو تحویل میگیره به صاحب مغازه میگه پولشو بزن به حساب فسون، خودش گفت تو مهمان منی و نمیزارم حساب کنی به خاطر همین گفت بهتون بگم وقتی برگشت میاد باهاتون حساب میکنه. بتول با دیدن خریدها جا میخوره و میگه ما یخورده پول داریم تو هم رفتی این همه خربد کردی؟ شرمین میگه من پولشو ندادم که زدم به حساب فسون بتول میگه وای مامان از دست تو، قیافه خاله فسون اونموقع که میفهمه دیدنیه. شب هاکان وقتی میبینه زلیخا هنوز نبخشیدتش پیشش میره و باهاش صحبت میکنه تا کوتاه بیاد. زلیخا بهش میگه این آخرین باره که بهت یه فرجه دیگه میدم دفعه بعدی دیگه در کار نیست. فردای آن روز عبدالقدیر توی زندان به یه نفر میگه از قصد با چاقو تو پای من بزن وقتی عبدالقدیر زخمی میشه داد و هوار میکنه و مامورا اونو به قسمت اورژانس زندان می برند. بازپرس بهش میگه دیدی کسی رو که این کارو کرد؟ کی بود؟ عبدالقدیر میگه نه داشتم دست و صورتمو میشستم یهو دیدم یکی چاقو زد به پام و تا اومدم برگردم ببینمش از آنجا رفت.

بازپرس ازش میپرسه به کسی مشکوک هستی؟ عبدالقدیر میگه آره به همه زندان خودتون دیدین که روز گذشته اومدن تهدید کردن من اینجا جونم در خطره ازتون می خوام تا زندانمو جابجا کنین و منو انتقال بدیم به جای دیگه! بازپرس با دادستان صحبت میکنه و بهش میگه تامین کردن امنیت جون عبدالقدیر هم یکی از وظایف منه و با انتقالش موافقت میکند. عبدالقدیر که نقشه اش گرفته حسابی خوشحاله. تو حیاط عمارت غفور و راشد در مورد موتور بحث می کنند و غفور از روی حسادت بهش میگه رفتی یه موتوری گرفتی که کم کم ۷،۸ بار چپ کرده الکی پولتو ریختی دور! راشد کلافه میشه و میگه بسه دیگه چقدر حسادت میکنی! سپس با همدیگر قرار میگذارند تا مسابقه بزارن که ببینن کی زودتر به عمارت میرسه‌. راشد میگه سر ۵۰ لیر. غفور میگه من به خاطر ۵۰ لیر قدم از قدم بر نمی دارم چه برسه به اینکه مسابقه بدم سپس راشد با اعتماد به نفس بهش میگه سر ۵۰۰ لیر فادیک با شنیدن این قیمت کلافه میشه و میخواد تا به بهانه کار کردن از مسابقه کنار بیاد اما راشد بهش میگه نگران نباش گل آفتابگردونم من زودتر میرسم اینجا.

سپس راشد با موتورش و غفور با ماشینش مسابقه میدن تو راه غفور که از راشد جلوتر بود بنزین تموم میکنه و تو جاده می ایستد. راشد با فهمیدن موضوع بهش میگه به من ربطی نداره من به راهم ادامه میدم میخواستی قبلش بنزینتو چک کنی‌. سپس از اونجا میره. روز فراری دادن عبدالقدیر از زندان فرا میرسه هاکان با وهاب ‌و افرادش قرار میزاره و بهشون میگه که همتون میدونید باید چیکار کنین وهاب با عصبانیت میگه اگه کاری که بهتون گفتیم و انجام ندین خودم جیگرتونو میکشم بیرون. هاکان بهش میگه احتیاجی به این خشونت نیست. ما حرفمونو زدیم اونا هم قبول کردند و حالا بعد از رفتن آدم هاشون به هاکان میگه اگه برادرم از زندان آزاد نشه و موفق نشیم من از چشم تو میبینم و به حساب تو میرسم! هاکان بهش میگه بهت گفتم آروم باش نزار حرف های دیشبمو یک بار دیگه تکرار کنم درضمن عبدالقدیر بخاطر من تو زندان نیفتاده خودش میخواست که فکلی را بکشه من باید همون موقع دوستیمو باهاش قطع می کردم اما نکردم حالا هم چون برام عزیز و جون بهش بدهکارم دارم تمام تلاشمو می کنم تا او را فراری بدم فهمیدی یا نه؟ وهاب تایید میکنه و از اونجا میره.

راشد به عمارت میرسه و فادیک با بهار با دیدن او خوشحال میشن و میگن راشد برنده شد بعد از مدتی غفور همانجا میاد و میگه این قبول نیست چون من بنزین تموم کردم راشد اومده بنزین ماشین منو کشیده تا خودش برنده بشه راشد زیر بار این حرف نمیره و میگه من باید واسه چی همچین کاری کنم؟ بالاخره من زودتر رسیدم من بردم و همه او را برنده اعلام می‌کنند و خوشحالی می کنن. وهاب با دار و دسته اش وقتی ماشین پلیس از جاده جنگلی در حال رد شدن بود بهشون حمله میکنند و عبدالقدیر را آزاد میکنند. سپس وهاب موفق می شود عبدالقدیر را فراری بده و او را سوار ماشین میکنه و از آنجا دور می کند. تو عمارت جوریه وقتی میفهمه از بهار که فادیک میخواد بره کیف و کفش های مارک دار بخره دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه و پیش زلیخا میره و بهش میگه من اومدم باهاتون کمی حرف بزنم. زلیخا بهش میگه گوشم باهاته جوریه چی شده؟خ جوریه بهش میگه خان خانوم تو کل چکوروا شما معروفین به کسی که تو همه چیزی عدالت را برقرار میکنه همین چند وقت پیش از حقوق کارگران حشمت چولاک خان دفاع کردین ولی این چیزا بین پرسنل خودتون وجود نداره!

مثلاً من و فادیک به یک اندازه کار میکنیم با هم آشپزخونه هستیم با هم حیاط میریم و کارها را انجام میدیم اما حقوق ما باهم یکی نیست اگه شما بد برداشت نمی کنین من می خوام که حقوقمو با فادیک یکی کنین. زلیخا بهش میگه اگه تو اینو بی عدالتی میدونی باشه من همونقدری که به فادیک میدم به تو هم میدم اما ۱۰۰ لیر کمتر چون این بی عدالتیه اگه بخوام با فادیک یکی بدونمت اون با تو فرق میکنه خودت خوب میدونی! جوریه خوشحال میشه و میگه آره راست میگین بالاخره ایشان قدیمی هستند مشکلی نداره همون ۱۰۰ لیر هم کمتر بدین من راضیم و با خوشحالی با آشپزخانه میره  و برای بچه ها تعریف میکنه.

غفور حسابی میخنده‌ آنها به سالن عمارت میرن تا زلیخا حقوقشان را بدهد اما اونجا جوریه میبینه که! زلیخا بهش ۱۶۵۰ لیر داده ازش میپرسه که این کم نیست؟ این خیلی کمه زلیخا جا میخوره و میگه کمه؟ آنها به غفور و فادیک نگاه میکنند که دارن میخندن زلیخا میپرسه که ماجرا چیه؟ غفور همه چیزو واسش تعریف میکنه. زلیخا میگه فادیک ۱۷۵۰ میگیره طبق قرارمون ۱۰۰ لیر کمتر ۱۶۵۰ لیر می گیری! من انقدر بین پرسنل فرق نمیزارم جوریه که حسابی کنف شده حرص میخوره و بعد از رفتن بچه ها زلیخا خنده اش میگیره از کار فادیک و غفور…

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا