زندگی نامه باران نیکراه و خانواده اش + عکس همسر + ویدئو
بیوگرافی باران نیکراه (مجری) و همسرش + خانواده و اینستاگرام باران نیکراه و عکس های او را در زیر مشاهده نمایید.
بیوگرافی باران نیکراه (مجری)
یکی از گوینده ها و مجری های مطرح کشورمان بوده که با دکلمه های زیبا و با معنا در فضای مجازی به خصوص اینستاگرام معروف شده است
باران نیکراه دانشجوی مقطع دکتری در رشتهی فیزیک اتمی و مولکولی دانشگاه گیلان است که دارای دو اختراع بوده و پذیرفته شده به عنوان استعداد درخشان در مقطع دکتری است. حرفه اصلی او گویندگی و مجریگری صحنه به دو زبان (فارسی و انگلیسی) است. او در سال ۱۳۹۵ به عنوان سفیر کودکان کار و در سال ۱۳۹۶ طی حکمی از سوی مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره کانون سندروم داون، به عنوان سفیر این کودکان منصوب شد. در حال حاضر بسیاری از مردم او را با صدای آرامبخش و دکلمههایش میشناسند.
او در ۲۶ شهریور ۱۳۶۷ در استان گیلان به دنیا آمده است و نام اصلی او محدثه می باشد.
این خانم هنرمند یک برادر به نام بهتاش نیز دارد که خواننده است
باران نیکراه مجرد میباشد
دکترای فیزیک اتمی دارد
خانم باران نیکراه در سال ۱۳۸۷و در سن ۲۰ سالگی موفق شد که وارد دانشگاه شود و در رشته فیزیک هستهای به تحصیل بپردازد.
۷ ترم در دانشگاه تحصیل کرد و موفق شد خیلی زود مدرک لیسانس خود را دریافت کنند و از دانشجوهای نخبه و باهوش دانشگاه گیلان بود که یک دوره ۸ ترمه را در هفت ترم پایان رساند.
بعد از دریافت لیسانس ادامه تحصیل داده و فوق لیسانسش را نیز دریافت کرد
این خانم هنرمند در سال ۱۳۹۴ موفق شد با سهمیه استعداد درخشان بدون آزمون سراسری دوره دکترای فیزیک اتمی و مولکولی گرایش لیزر و پلاسما برا به پایان برساند.
تجارب مجریگری باران نیکراه
خانم نیکخواه در کنار تحصیل به فعالیت مورد علاقه خود یعنی گویندگی و اجرا پرداخت و به عنوان مجری همایش ها و کنفرانس ها را مدیریت میکرد.
او به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی نیز در بسیاری از کنفرانس های بین المللی به عنوان مجری حضور پیدا میکند
کار اجرا در تلویزیون
باران نیکراه در سال ۱۳۹۵ به شبکه نسیم دعوت شد و برنامه نسیم دانش را اجرا کرد
موفق شد اولین تجربه حرفه ای خود را در تلویزیون به دست آورد
در سال ۱۳۹۷ برنامه سوتکا که از شبکه گیلان پخش میشد را اجرا کرد.
فعالیت های فرهنگی و انسان دوستانه باران نیکراه
نیکراه در سال ۱۳۹۶ شمسی در طی حکمی از سوی مدیرعامل و رئیس هیات مدیره کانون سندروم داون استان گیلان، به عنوان سفیر کودکان این استان منصوب شد!
همچنین نیکراه در اسفند ماه سال ۱۳۹۷ شمسی به عنوان چهره سال گیلان در گروه فعالیت های اجتماعی معرفی شد! او در گفتگویی در مورد چهره های شاخص گیلان گفت: ” ما گیلانی ها اصلا ناسونالیست نیستیم و قدر داشته هایمان را نمی دانیم!”
باران نیکراه در اینستاگرام
https://www.instagram.com/baran_nikrah
باران در اینستاگرامش با انتشار این عکس نوشت:
میدانی مامان…
من همیشه از حرفزدنها و پُست گذاشتنهای مناسبتی فرار میکنم
اینکه مثلاً در یک روزِ خاص
به یادِ کسی، چیزی یا مشخصهای در زندگیمان بیافتیم
بعد یکی یکی دلایلِ دوستداشتنش را لیست کنیم و بگوییم اگر نباشد نمیشود، یا چه خوب که هست!
اما راستش مامان…
اینبار دلم خواست مناسبتی،
به چیزی که بیوقفه در تمامِ این یکی دو سال سفر رفتنهای گاه و بیگاه مغزم را میخورَد، اعتراف کنم
پست زیبای باران نیکراه
پنج-شش سالگیام را به یاد میآورم مامان
آن موقعها وقتی از خواب بیدار میشدم
تمامِ اتاقها را دنبالت میگشتم
میدانستم مثل هر روز ادارهای
اما میگشتم…
بعدترها که ده-دوازده ساله شدم
مدام خواب میدیدم
خواب میدیدم باید کاری را انجام بدهم تا با هم از خانه برویم، اما آن کار تمام نمیشد و تو میرفتی و صدای بسته شدنِ در…
بعدترها در دههی دومِ زندگیام
هر شب چند بار از تخت پایین میآمدم، خودم را میرساندم بالای سرت و آنقدر به شِکَمات خیره میشدم تا مطمئن شوم منظم بالا و پایین میرود
و تو نفس میکشی…
حالا اما…
از تو دورم
نه دیگر بیرون رفتنت را میبینم، نه بالا و پایین رفتنهای شکمات را در خواب… .
اما هنوز میترسم #مامان
حالا تمام کابوسهایم رنگِ دیگری گرفتهاند
میترسم از آن روز که به شوقِ دیدنت برگردم به خانه
بلند بگویم سلاااام مامان
و تو جواب ندهی
و تو آنجا نباشی
….
بیخیالِ این حرفها
تولدت مبارک مامان… .
باران نیکراه با انتشار این عکس در اینستاگرامش نوشت:
این راستین است.
همانی که روز تولدم برایم شعر خوانده بود و با بوسه بر دست تقدیمش کرد. همانی که چندین بار از مادرش خواسته آخوند بیاورند تا مرا به عقدش در آورند!
همانی که چند وقت پیش به جرمِ “قبل از رفتن خداحافظی نکردن” قهر کرده بود و چشمغرّه میرفت!
چند روز پیش که به خواستِ آزاده جانمان و به بهانهی ضبط فیلمِ آرزوی علی (کاپیتان تیم فوتسال المپیک ویژهی ایران) رفتم سرِ تمریناتشان. به محضِ ورود، از آن سرِ سالن دوید در آغوشم و تند و تند به عارفه علامت داد که وقتی دارم ماچَش میکنم ازمان عکس بگیر!
دروغ چرا… ناتوان بودم در انتخابِ تقدّم و تأخرِ عکسها، برای همین همه را با هم چپاندم در یکی!
حالا اما… دارم به این فکر میکنم که همسرِ آیندهام چه بخواهد چه نخواهد، باید با خودش کنار بیاید که من، هر چقدر هم که دوستش داشته باشم، باز همیشه یک جایی درونِ قلبم، گیرِ این خواستگارِ کوچک خواهد ماند!