خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۹ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

مردی که دنبال زن حامله میگشت در بیمارستان پنهان می شود. همراه اتاق جهان او را می بیند و تصور میکند که بخاطر جهان آمده است تا او را بکشد. برای همین او را میگیرد. پرستار می آید و میگوید که پلیس خبر کنید. اما آن مرد عکس زن را نشان میدهد و می‌گوید: اسم این زن آسیه است و از اقوام ماست و اومدم تا حالش رو بپرسم. پرستار میپرسد که آیا همسر اوست یا اصلا با هم ازدواج کرده اند یا نه. سپس میگوید که آن زن بچه را در آشغال دانی گذاشته بود و حالا یا مسیولیت بچه را قبول کند و یا از آنجا برود. آن مرد بیرون می رود اما دوباره برمیگردد و در اتاقی پنهان می شود.
در بیمارستان بهار ایلول را میبیند و دوباره میخواهد او را عصبی کند و به او طعنه می زند. آن مرد وارد اتاق آسیه می شود. آسیه او را می بیند. مرد بالشی برمیدارد و می‌خواهد آسیه را خفه کند. علی و ایلول برای سر زدن به آسیه وارد اتاق می شوند و آن مرد در دستشویی پنهان می شود. ایلول به آسیه می‌گوید که بچه به او نیاز دارد. علی میخواهد خودش با بیمار صحبت کند و از ایلول میخواهد به او فشار نیاورد زیرا او عمل سختی. ا پشت سر گذاشته است. ایلول معتقد است که حال بچه نیز خوب نیست و مادر باید یه آن رسیدگی کند، اما علی میگوید‌ که آنها نمی‌توانند چنین چیزی را به آسیه تحمیل کنند.
سینان و سلیمان با یک گروه کره ای در مورد سرمایه‌گذاری صحبت میکند و سینان میخواهد توجه آنها را جلب کند و از بیمارستان و اکیپ پزشکان آنجا تعریف میکند.
پرستار به اتاق آسیه می رود تا او را کنترل کند. او متوجه اضطراب آسیه می شود. بعد از رفتن او آن مرد از دستشویی خارج می شود. آن مرد برادر آسیه است که از طرف پدرش آمده و آنها تصمیم به کشتن آسیه گرفته اند.
دستیار علی در اتاق نوزادان به دختر آسیه نگاه میکند و دلش برای او می سوزد و به علی میگوید‌: بچه باید مادر داشته باشه. علی میگوید‌ یک فکری براش میکنیم. همان موقع ایلول به همراه مامور پلیس می اید و مأمور می گوید که برادران آن زن قصد کشتن او را دارند و باید از او و بچه اش مراقبت شود.
در اتاق آسیه به برادرش التماس میکند که او را نکشد. همان لحظه علی وارد اتاق شده و آن مرد را از پشت می زند و او به زمین می افتد.
سینان و سلیمان با هیئت کره ای به بیمارستان می آیند و در آن هنگام بهار که مشغول رسیدگی به یک مردی است که تصادف کوچکی داشته، بخاطر بد شدن حال او به او شوک میدهد اما بیمار فوت میکند. گویا آن مرد اطلاعات درستی از داروهای مصرفی اش نداده بود.
ایلول آقا جهان را مرخص میکند. آقا جهان از او تشکر میکند و میگوید: تو جان من رو نجات دادی و من حتما جبران میکنم.
محمد دوباره دم بیمارستان می آید و ایلول او را می بیند و به او میگوید که دیروز همه جا دنبال او گشته است. سپس سوال میکند که او چرا دوباره آمده است و در این ده سال کجا بوده است. محمد میگوید: دلیلی نداره که همه چی رو بدونی. سپس سوار موتور شده و می رود. علی که در حال تحویل دادن برادر آسیه به پلیس بوده، آنها را در حال حرف زدن می بیند.
مردی به بیمارستان می آید و سراغ ایلیاس را میگیرد و میگوید‌ پدرش تصادف کوچکی کرده بود. سینان با بهار به خاطر مرگ آن مرد دعوا میکند که چرا اقدامات لازم را انجام نداده و از او آزمایش نگرفته بود. سلیمان آنها را سرزنش میکند و میگوید: من و ضیا سالها اینجا رو اداره کردیم و حالا تنها امیدمون علی آسف هست. باید طوری کنید که علی با بهار ازدواج کنه وگرنه باید از این بیمارستان بریم.
بهار پیش پسر ایلیاس می رود و ماجرا را توضیح میدهد و می‌گوید که پدرش فوت کرده است زیرا در مورد داروهایش دروغ گفته بود. پسر عصبانی شده و به بهار حمله میکند. ایلول جلوی او را میگیرد تا آرامش کند. ایلول به یاد می آورد که در مورد مرگ مادربزرگش هم چنین چیزی را تجربه کرده بود و حال پسر را درک میکند. سپس با پرخاش به بهار میگوید: تو چطور دکتری هستی که خبر مرگ رو اینطوری میگی اونم با دروغگو کردن پدرش؟ آنها با یکدیگر بحث میکنند.ایلول با بیمارانی که آنجا هستند با مهربانی و گرمی رفتار میکند و به درد دل های یک پیرزن روستایی که با پیرمردی دعوا و لجبازی دارند گوش می‌دهد. و می فهمد که آنها قبلا زن و شوهر بوده اند و بخاطر بچه دار نشدن زن، مرد او را ول میکند و با کس دیگری ازدواج میکند و میگوید که قلبم از او زخمی است. و از این رو همیشه با هم در روستا مشاجره میکنند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا