خلاصه داستان قسمت ۳۳۶ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۳۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۳۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۳۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۳۶ سریال ترکی گودال

شب، چنگیز قبل از خوردن دسر به ثریا بابت تربیت کردن پسر زرنگ و باهوشی مثل گولکان تبریک می گوید. ثریا و اگدای از تعریف های چنگیز خوشحال می شوند اما حال اولگا حسابی گرفته می شود. چنگیز از اگدای و ثریا می خواهد که گولکان را برای کار کردن در کنار او تربیت کنند. چنگیز دسر سنگینی می خورد و به رختخوابش می رود. صبح او در یک اتاق کوچک در بهزیستی چشمانش را باز می کند و با بهت به این ور و آن ور نگاه می کند و تا سعی می کند که از جا بلند شود روی زمین می افتد چونکه پاهایش فلج شده اند. چنگیز فریاد می زند و کمک می خواهد در همین موقع جومالی که لباس پرستارها را به تن کرده وارد اتاق می شود و رو به چنگیز می گوید:« عمو چنگیز جون تو بازم زمین خوردی؟» او چنگیز را بلند می کند و روی صندلی چرخدار می نشاند و او را برای خوردن صبحانه به سالن غذا خوری که پر از افراد سالمند و معلول است می برد. چنگیز که گیج و عصبی شده به جومالی می گوید:« یه اشتباهی شده. من اینجا چیکار می کنم؟ باید برگردم خونم. من یه خونه ای دارم. شرکت دارم.» جومالی حرفهای او را کامل می کند و با لحن تمسخر آمیزی می گوید:« من می دونم تو شرکت داری. اسمتم چنگیز اردنته یه مرد خیلی قدرتمند و ثروتمند هستی. من همه ی این داستانا رو می دونم.» چنگیز از خوردن صبحانه امتناع می کند و جومالی که اعصابش خورد شده دور از چشم بقیه ی پرستارها دو سیلی به گوش او می زند و می گوید:« عمو چنگیز اعصاب منو خورد نکن. تو اسمت چنگیز اردنت نیست و شرکت نداری.

تو اسمت چنگیز ماردینه. یه حساب دار ساده هستی و دو تا دختر داری. دخترات ولت کردن اینجا و رفتن. سه سالم هست که پاهات فلج شدن.» چنگیز ناباورانه به او نگاه می کند. داملا هم با لباس سفید پرستاری جلو می آید و حال چنگیز را می پرسد. چنگیز ملتمسانه به او می گوید:« دختر قشنگم یه اشتباهی شده من باید برگردم خونه. یه لطفی کن به پسرم زنگ بزن.» داملا موبایلش را به چنگیز می دهد اما چنگیز که شماره ی اگدای را حفظ نیست نمی تواند به او زنگ بزند و به ناچار با گوشی خودش تماس می گیرد اما از آنطرف خط صدای کاراجا می آید که ادعا می کند این شماره شماره ی اوست و از چنگیز می خواهد که مزاحم نشود. داملا چنگیز را به اتاق دکتر می برد و چنگیز به محض دیدن یاماچ سعی می کند به او حمله کند و با عصبانیت می گوید:« کاری می کنم تاوان این کاراتو پس بدی.» یاماچ که خوب در نقشش فرو رفته به داملا می گوید:« بازم شروع کرد توهماتش رو. کمک کن پرستار داملا.» داملا آمپولی را به چنگیز تزریق می کند و بعد یاماچ به همراه آکین و مرتضی و جومالی، چنگیز را به اتاق دیگری می برد و به او شوک مغناطیسی می دهد و به چنگیز می گوید:« چاره ای واسمون نذاشتین آقا چنگیز. برای رهایی از توهماتتون تنها راه باقی مونده شوک مغناطیسیه.» وقتی که چنگیز از هوش می رود یاماچ ادامه ی شکنجه ی او را به جومالی و آکین می سپارد اما به آنها می گوید که زیاده روی نکنند و باعث مرگ چنگیز نشوند تا عذابش به این زودی تمام نشود.

علیچو در سطل زباله نوزادی را پیدا می کند که مادرش به تازگی رهایش کرده و رفته است. علیچو نوزاد را برمی دارد و او را به خانه ی کوچوالی ها می برد و به دست سعادت می دهد. از طرفی عایشه بعد از مرگ سلیم افسرده و غمگین شده و سعادت برای اینکه او را سرگرم کند نوزاد را به او می سپارد. همان روز علیچو وقتی به خانه اش برمی گردد با یک نوزاد دیگر و یک کودک سه چهار ساله رو به رو می شود و با دستپاچگی سعی می کند نوزاد را آرام کند. زنی به اسم سحر که مادر این دو بچه است و از مغازه برای آنها شیر خشک دزدیده وارد خانه ی علیچو می شود و او را با میله ی نوک تیزی تهدید می کند و می پرسد که چه کسی است؟ علیچو می گوید:« من علیچو ام. اینجا خونمه. عمو برام ساخته. شما هم خوش اومدین.» سحر وقتی می بیند که علیچو بی آزار است میله را پایین می آورد.

گولکان برای اینکه در محله ی گودال سر و گوشی آب بدهد وارد آنجا می شود و سعی می کند رمزی را پیدا کند. از طرفی ندیم هم وارد محله می شود و سراغ یاماچ را می گیرد. وقتی که یاماچ از راه می رسد ندیم از او می خواهد که کمی صحبت کنند. یاماچ قبول می کند و او را به قهوه خانه راه می دهد. ندیم می گوید:« خلیل ابراهیم توی افغانستانه و خواهر شریکش اسکندر قراره برای یه عمل فوری پزشکی وارد استانبول بشه اما رقیب اسکندر یعنی سرور از این موضوع خبر داره و سعی می کنه که خواهر اسکندرو بدزده. اگه سرور موفق بشه دیگه اعتباری برای اسکندر بین عشیره های افغان باقی نمی مونه چون برای اونا چیزی بدتر و سنگین تر از این وجود نداره. من ازت می خوام که از خواهر اسکندر محافظت کنی و در عوض من بهت می گم که حساب دار واقعی چنگیز اردنت کیه و چنگیز پولهاشو قبل از اینکه پولشویی کنه کجاها نگه می داره.» یاماچ پیشنهاد ندیم را قبول نمی کند و با نفرت می گوید:« گفته بودم همتون رو به نوبت می کشم. انقدر عجله نکن.» یاماچ یقه ی ندیم را می گیرد و او را از قهوه خانه بیرون می اندازد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا