خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۱۳ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی وصلت

صالح و نجمی و عبدالله و دو جوان دیگر دور هم جمع می شوند و بار دیگر صالح مهره را روی صفحه می اندازد. مهره روی شماره چهار می افتد که رویش نوشته جهنم! صالح می گوید. همه با نگرانی به هم خیره می شوند. کرم عکس شخصی را که به فریده شلیک کرده بود را به عزیز می دهد و بعد می پرسد:« خود منو چرا صدا کردی بیام؟ » عزیز با عصبانیت می گوید:« آخرین بارت باشه واسه بازی با من آدمای بی گناه و معصوم رو وسط میکشی! » کرم می گوید:« تاوان اینو چند برابر بیشتر قراره پس بدی! » بالاخره بعد از ساعت ها خیابان ها را گشتن، خود فائق پسرش جان را پیدا کرده و به خانه می برد. و تا صبح بالای سرش می ماند. جیلان که خیلی ترسیده و نگران شده گریه می کند و فائق در آغوشش می گیرد و می گوید:« خانواده بودن اینجوریه دخترم… » کرم به عمد اطلاعاتی که از داوود آدی یانی و شخصی که که به فریده حمله کرده بود را به خبرنگارها می دهد و آنها را پخش می کند تا در کار برادرش دخالت کرده باشد! حال فریده بهتر شده و عزیز هم می رود تا به او سر بزند اما قبل از او یالچین و خانواده اش سر رسیده اند و با دیدن عزیز دوباره با عصبانیت به سمتش می رود که فریده از خاله سویم و عمو سلیمان و یالچین می خواهد تا به خانه برگردند و بعد هم به سمت عزیز می رود و می گوید: «شاید الان من تو قبر بودم اونم به خاطر تو! »
عزیز می گوید:« اجازه اینو اصلا نمیدادم! مطمئن باش. » فریده می گوید:« اینا حرف های خیلی بزرگیه مراقب باشید! » عزیز می گوید: «اگه چیزی لازم داشتی خواهش میکنم به من خبر بده. » فریده می گوید:« یه چیزی میخوام. این که دیگه سر راهم سبز نشی! » و می رود. فائق برای این که به بدهی اش به بانک رسیدگی بکند به آنجا می رود اما رئیس بانک می گوید که دخترش فریده از قبل تمام بدهی را حل کرده و حتی به خاطر زیر بار سنگین بدهی و ضامن رفته است. فائق به حال دختر مهربانش غصه می خورد. از طرفی حصیبه در نبود فائق تمام وسایل خانه ی کهنه و قدیمی شان را به کمک کارگرها برمیدارد و به خانه ای بهتر و زیباتر می برد! جیلان از دیدن خانه خوشحال می شود اما می گوید:« بابام و خواهرم خبر دارن؟ » حصیبه حتی به او اجازه نمی دهد که به آنها زنگ بزند. فریده از امینه می خواهد تا قبل از هرچیزی او را پیش عمو صالح ببرد. فریده به محض دیدن صالح زیر گریه می زند و می گوید:« عمو تو یه چیزی میدونستی… من سنجاق سینه رو گم کردم اما اون بود که جونمو نجات داد… »

صالح با مهربانی به او چشم می دوزد. سویم که متوجه شده مادام مدام در فکر چیزی غرق می شود، نگران او می شود. سلیمان از حالات او می فهمد که خبری است و سویم مجبور می شود قضیه این که به مادام حمله شده اما او قصد ندارد کسی را لو بدهد را برای سلیمان تعریف می کند. عزیز برای خبر گرفتن از حال فریده به عتیقه فروشی صالح می رود. صالح همان ابتدا به او لیوان آبی می دهد و می گوید:«برای خبر گرفتن از حال فریده اومدی… میدونم دیشب یکم مثل جهنم بوده… » عزیز که جا خورده می پرسد:« شما میدونید؟ این چیه؟ یه تصادفه؟! » صالح می گوید:« چیزی به اسم تصادف نداریم. توافقه. هرچیزی که باید بشه وقتی که باید بشه همونطور که باید بشه میشه. ما فقط برای اون لحظه تلاشمون رو میکنیم… » همان موقع شمع روی میز روی کتاب ها می افتد و عزیز با دیدن این صحنه لیوان آبش را روی آتش برخواسته از آن می ریزد. صالح با لبخند می گوید:« منظورم دقیقا همین بود… » عزیز فورا آنجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا