خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۱۷ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی وصلت

وقتی فیرات در حیاط خانه ی کورکمازها ایستاده و از بودن در انجا لذت می برد، سلطان به حیاط می آید و فیرات از دیدن او مات و مبهوت می ماند و حتی خوشحال می شود. سلطان جلو می رود و از او می پرسد که آنجا چه می کند. فیرات هول می شود و جملات نامفهومی می گوید. سلطان خنده اش می گیرد و از او اسمش را می پرسد. فیرات مدت طولانی مکث می کند تا بالاخره اسمش را به زبان می آورد! بعد از آن آنها ساعتی در حیاط مشغول صحبت و بگو و بخند می شوند. عزیز به آلتان در مورد این که کرم فیرات را در دست گرفته می گوید و اضافه می کند باید هرطور شده مواظب فیرات باشند و کرم را تعقیب بکنند.

صالح و نجمی و دوتا از جوان ها دور صفحه ی بازی زندگی جمع شده اند. کمی بعد فائق هم به انها می پیوندد و همان سنجاق سینه ی فریده از جیبش روی زمین می افتد که عبدالله باز آن را برمیدارد . صالح مهر را می اندازد. مهره روی خانه ی شماره سه می ایستد که اسمش حسرت است… صالح در مورد حسرت می گوید: «شاید حسرت غم و بی کس موندنت باشه. عاشق خود عشق هستی ولی نمیدونی چیو کم داری. همه ی نداشته هات رو عشق فرض میکنی و حسرت میکشی. در اصل حسرت تو به عشقه. حسرت به این که به جایی تعلق نداری…. » همان موقع فریده جلوی مغازه منتظر پدرش می ایستد. صالح متوجه او می شود و همه را مرخص می کند. فریده پیش پدرش می رود و او را در آغوش می گیرد و می گوید: «بابا حق داری من میدونم… ولی اینجوری نمیشه… مامانم غرغروئه عصبیه خیلی وقت ها هم بی فکره اما همه میدونن که چقدر دوستت داره… » فائق می گوید:« خیلی شکستم دخترم… » فریده از او خواهش می کند تا به خانه برگردد و همان موقع هم متوجه حصبیه که از سر نگرانی کنار مغازه ایستاده و به فائق خیره شده می شود و به او اشاره می کند و می گوید:« ببین این طرز گفتن دوستت دارمه مامانمه… » فائق به خاطر حرف های او آرام میشود و قبول می کند.

صبح که فریده قصد رفتن به سرکار را دارد و از مادرش سراغ لباسش را می گیرد، حصبیه می گوید:« انداختمش دور! کاش خودتم گم میشدی میرفتی بیرون. وقتی پسر من تو این خونه نیست توام حق نداری اینجا باشی! » فریده گریه اش می گیرد و به او می گوید:« من فقط به خاطر این که بابام ناراحت نشه به تو چیزی نمیگم مامان! » حصبیه می گوید:« من مامان تو نیستم! » و سیلی محکمی به او می زند. فریده اشک هایش سرازیر می شود و از خانه خارج می شود. صالح و نجمی و سلیمان و مردم محله دور هم جمع شده اند و با کمک هم مغازه ی فائق را تمیز و مرتب و باسازی می کنند. فائق با نگاهی تشکرآمیز به انها خیره می شود…

نهیر که از وجود فریده در شرکت ناراحت و عصبانی است باز به او گیر می دهد. فریده می پرسد:« جالبه برام که چرا شما انقدر به من گیر میدین؟!» نهیر دستپاچه شده و زود می گوید:« چون روز اولته نادیده میگیرم اما دیگه با این لباس های سطح پایین نیا شرکت! با این لباس ها معلوم نیست طرحات چقدر افتضاحه! دیگه با این سر و وضعت منو اذیت نکن فریده! » عزیز که حرف های او را شنیده از ان طرف می گوید:« فریده خانم! شما از کی رئیس شدین؟ فراموش نکنید شما هم مثل فریده خانم کارمند این شرکتین! » نهیر ناراحت شده و انجا را ترک می کند.

عزیز از کرم در مورد این که با فیرات چه کار دارد می پرسد! کرم خودش را به آن راه می زند و چیزی نمی گوید. عزیز از او می خواهد بیخیال فیرات بشود اما کرم فریاد می زند:« منو تهدید نکن! من تنها کسی هستم که میتونم حریف تو بشم. » عزیز فریاد می زند: «از اون پسر دور باش! » فریده که حرف های آخر انها را شنیده، فورا این را به یالچین می گوید. همان موقع عزیز متوجه فریده می شود و به سمتش می رود. فریده به او می گوید: «از ما دور باشین! » عزیز نگاهی به او می اندازد و می گوید:« مطمئن باشین که من هرگز اونارو به خطر نمیندازم! » فریده می گوید:« اصلا باورت نمیکنم! » عزیز می گوید:« اگه به من اعتماد کنی، منو باور هم میکنی. » کرم چمدانی به فیرات می دهد و به او می گوید که امروز عملیات مهمی دارند که نباید اشتباه بکند. از طرفی یکی از همکاران یالچین در مورد عملیات مهمی که امروز آنها را یا به تحسین می رساند یا عزیز می گوید. یالچین از او می خواهد تا خودش هم از دور در ان عملیات حضور داشته باشد.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا