خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۳۴ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی وصلت

عزیز به ساعت چشم می دوزد و می فهمد باید سراغ صالح برود. از طرفی فریده هم بعد از آشفته شدن ذهنش به خاطر ویدیویی که از عزیز در گوشی دیگرش دارد، سراغ صالح می رود تا از او کمک بگیرد. کرم به فیرات می گوید که شوکری، دوست او را، عزیز کشته و از فیرات می خواهد تا مواظب فریده باشد که زیادی به عزیز نزدیک شده است و ممکن است به زودی به او هم آسیب می زند. فریده پیش صالح می رود و می پرسد:« عمو صالح تو عزیز رو از کجا میشناسی؟ » صالح می گوید: «گذرش به اینجا افتاده بود.. » فریده می گوید: «متوجه شدم که براش ارزش قائلی. حتی اومدی بیمارستان… من شاهد یه اتفاق مهم در مورد اون بودم. یه اتفاق خیلی بد. » و درست وقتی که می خواهد قضیه را کامل تعریف بکند، صالح به عمد دستش را به مهره ی ساعتی که روی ان کار می کند می برد و حواس او را پرت می کند و می گوید: «این که الان دستمو بریدم، تقصیر خودم بود… شاید به خاطر این که دستمو بریدم دست از کار بکشم اما اگه ندونم تو این کار چه چیزهایی بهم آسیب میرسونه، مجبورم همه قطعات رو بیارم بیرون و بررسیشون کنم و دوباره بذارم سرجاشون. » فریده که منظور حرف او را متوجه می شود چشمانش پر از اشک می شود و دیگر حرفی در این مورد نمی زند.

کسی به تحسین زنگ می زند و می گوید: «از چیزایی که شنیدم اصلا خوشم نیومد. فقط ازت اون ساعت رو میخوایم وگرنه خودم شخصا یه فکری برای اون دوتا پسرت که نمیتونی کنترلشون کنی میکنم! » تحسین با عصبانیت می گوید که اگر بلایی سر پسرانش بیاورد دنیا را روی سر همه خراب خواهد کرد. آلتان در خانه است که کسی در خانه را می زند. او وقتی دم در می رود با جنازه ی تارگوت روبرو می شود و به افرادش می گوید تا زودتر او را از آنجا دور کنند. فریده جیلان را همراه لباس های زیبایی که برایش خریده دم در خانه می رساند که فائق جلو می رود و از دیدن جیلان ان وقت شب و همراه پاکت های لباس جا می خورد. نهیر متوجه این موضوع می شود و با خوشرویی خودش را معرفی می کند و می گوید: «من همکار فریده هستم. من از جیلان خواستم با من بیاد اونو مقصر ندونین. » فائق می گوید: «حالا که تا اینجا اومدین و دوست فریده هستین تشریف بیارین خونه. » نهیر هم قبول می کند. او در خانه سعی می کند تحسین را راضی بکند تا جیلان به عنوان دستیارش در شرکت کنارش باشد. فائق نگران مدرسه و عقب ماندن جیلان از درس هایش است اما نهیر دوباره با چرب زبانی می گوید: «من حواسم به جیلان هست و از طرفی این کار تو این شرکت بزرگ براش یه مزیت خیلی خوب میشه تا بعدا راحتتر بتونه کار پیدا کنه. » فائق ناچار می شود قبول بکند و حصیبه از خوشحالی سر از پا نمی شناسد. او بعدا به جیلان می گوید که هرطور شده باید در آن شرکت بماند.

وقتی عزیز وارد مغازه صالح می شود و ساعت را به او نشان می دهد، فریده از دیدن او و ساعت توی دستش تعجب می کند. عزیز می گوید: «این ساعت پدربزرگ منه. » فریده به یاد می آورد که صالح این ساعت را به او داده بود تا به دست صاحبش برساند. همان موقع هم فیرات به فریده زنگ می زند و از او می خواهد به پارک بیاید چون مسئله مهمی هست که باید با او در موردش صحبت بکند. فریده هم مغازه را ترک می کند. عزیز که قصد داشته دلیل این که این ساعت چرا به دست او رسیده را بپرسد، با شنیدن جواب صالح که می گوید: «جواب همیشه جلو رومونه! » دیگر چیزی نمی گوید و آنجا را ترک می کند. پریهان برای کاری در خانه نیست و گولتن وقتی برای تحسین قهوه می برد، تحسین می گوید: «حالا که پریهان نیست میتونی تحسین صدام کنی گلتن. » گلتن کمی نگران می شود و تحسین می گوید: «کرم داره گذشته رو زیر و رو میکنه. میخواد بدونه مامان باباش کیه… کرم به حرف تو گوش نمیده اما عزیز برات ارزش قائله. گلتن سعی کنی با عزیز صحبت کنی تا جلوی کرم رو بگیریم. » و بعد هم از او به خاطر این که تمام این سالها رازش را پیش خودش نگه داشته تشکر می کند. گلتن جدی می شود و می گوید: « به خاطر نازلی این کارو کردم. »

فیرات با عصبانیت از فریده می خواهد تا از عزیز فاصله بگیرد و جیلان را هرطور شده از شرکت بیرون بکشد. فیرات اضافه می کند که عزیز قاتل است! فریده از این که او هم این را میداند جا می خورد و همان موقع عزیز از راه می رسد و به سمت انها می رود. فیرات به سمت عزیز حمله می کند و عزیز جاخالی می دهد و او را بیشتر عصبانی می کند. فیرات انقدر عصبانی می شود که قصد دارد فریده را کشان کشان با خود ببرد اما فریده قبول نمی کند و پیش عزیز می ماند. آلتان به عزیز زنگ می زند و از او می خواهد فورا خودش را برساند. حال عزیز به خاطر نگرانی در تن صدای آلتان گرفته می شود و فریده می پرسد: «عزیز چیشده؟ » عزیز لبخند می زند و می گوید: ««تو بهم بگو عزیز، من هرچی که بدونم و بهت میگم… » فریده کمی خجالت زده می شود و عزیز از او می خواهد تا زودتر به خانه برگردد. وقتی نهیر در کوچه ها با سرعت می راند تا به خانه برسد، با تکین روبرو می شود. تکین وقتی می بیند راننده او است خوشحال می شود و نهیر هم با خوشرویی با او هم صحبت می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا